پسران شيخ زايد چندين گناه کبيره مرتکب شدند...
اولاً قبر را بيشتر از چهار انگشتي که ابن جبرين (مفتي اعظم وهابيت) اجازه داده، بالا بردند.
ثانياً قبر را با مرمر اصل سنگ کردند.
ثالثاً: سنگ نوشته اي روي قبر قرار دادند و بر آن نوشتند.
رابعاً نه تنها بناي روي قبر را گچکاري کردند، بلکه با گرانقيمت ترين انواع سنگ مرمر يوناني تاسيوس بنا کردند.
خامساً: زيارت او را واجب کرده اند!!.. در حالي که همه اينها در فتواهاي
ابن جبرين معصيت و گناه کبيره محسوب مي شود و مرتکب آن بايد توبه کند وگرنه
گردن زده مي شود؟!!!!
ببينيم آيا وهابيه آنچه را که قبلاً در مورد شيعيان گفتند، جرأت مي کنند در مورد فرزندان شيخ زايد هم بگويند؟
يا اينکه بايد منتظر باشيم و ببينيم آيا انتحاري هاي وهابي مي آيند و
خودشان را براي فتاواي هولناک ابن باز و ابن عثيمين و ابن جبرين و ابن
منيعيل و بقيه اتباع عرعور و دمشقيه منفجر کنند يا نه؟..
البته ما از آنها مي خواهيم دهان باز کنند و کلمه اي بگويند؟ هان، اينها
تصاوير قبر شيخ زايد است.. برخي از آنها را مي گذارم آيا کسي جوابي مي دهد؟
اين قضيه مرا به ياد قصه اي انداخت که سال
1998 برايم پيش آمد، وقتي به حجّ بيت الله الحرام مشرف شدم و با جناب شيخ
جلال الدين صغير در منطقه معابده برخورد کردم. وي همراه با کاروان لبناني
به اسم الغدير آمده بود. در ساختمان محلّ اقامت جناب شيخ، تصاوير مراجع
عظام بر روي درهاي بعثه هاي ويژه هر يکي از آنان نصب شده بود. در اين اثناء
يکي از اتباع وهابي با حالتي 1خشمگين از ماشين پياده شد و فرياد کشيد: اين
چيست؟!
جناب شيخ که لباسش شبيه علماي سنّي شام بود
به او گفت: چي شده حاجي؟ مرد وهابي گفت: شيخ! چرا گناه روافض را مرتکب
شدي؟ و به تصاوير يکي از مراجع اشاره کرد. شيخ جواب داد: منظورت اين عکس
است؟ مرد وهابي با خشم طوري که نفسش بيرون نمي آمد، گفت: بله.. شيخ گفت:
آنها فتواي حليّت عکس دارند و هر انساني حقّ دارد بر اساس فتوايي عمل کند،
چرا شما عمامه بسته ايد؟ وهابي جواب داد: يا شيخ خدا به داد تو و آنها
برسد.. عکس را نصب مي کني و مي گويي آنها فتوا دارند؟!! شيخ جواب داد: الله
المستعان. و چقدر شيخ مرا غافلگيرکرد وقتي به او گفت: آيا تو اسکناس 500
ريالي داري؟
وهابي گفت: مي خواهي چه کار کني؟ شيخ گفت: مي خواهم مطمئن شوم پول من اصل
است يا تقلبي؟ مرد وهابي از کيف سياهش اسکناس 500 ريالي درآورد. شيخ آن را
گرفت و گفت: بده ببينم. ناگهان شيخ فرياد زد: اين چيست؟
اين را از دستت بينداز.. مرد وهابي حيرت زده گفت: چه مي گويي؟ شيخ گفت: روي
اسکنان پانصد ريالي که تو داري، عکس ملک عبد العزيز است.. چطور تو اين عکس
را در جيبت حمل مي کني، در حالي که اين کار حرام است؟ مرد وهابي مبهوت و
حيران در حالي که اسکناس را در جيبش مي گذاشت، گفت: راست مي گويند که شيعي
ساحر است و فرار را بر قرار ترجيح داد و من غرق در خنده شدم تا جايي که از
حدّ ادب تجاوز کردم. ولي دست خودم نبود. شيخ گفت: خدا احمق ها را بکشد..
کفر ديگران را مي بينند ولي وقتي نوبت خودشان مي رسد، آن را کفر نمي دانند و
ناراحت نمي شوند..