موشک !
مشهورترین واژهی شهرم، در روزهایی که زمین به آسمان میپیوست.
موشک!
دوازده متر فاجعه در کوچه پس کوچههای سه، چهار و شش متری شهرم.
موشک!
هولناکترین کابوس خوابهای آشفته روزگار جنگ.
کابوسی که گاه به حقیقت می پیوست و پیکر ده ها و گاه صدها تن از مردم شهرم را چنان تکه تکه می کرد که مرده شوی فریاد بر میآورد ( من دیگر مرده نمی شویم، دلم تاب و توان ندارد)
دزفول
شهر موشک ها و به قول عراقیها ( بلدالواریخ)
برای موشک فرقی نداشت که قربانیانش که باشند.
کودک، پیر، جوان، زن و مرد
موشک ، شروع داستان بود، و آخر داستان تابوت هایی که تعدادشان هفتاد وگاه بیشتر از آن بود.
و اما این آخر داستان نبود.
فردای ماجرا، یا روزها بعد که آوار برداشته میشد...
الله اکبر ... یا اباالفضل(ع)... فدای دستان قلم شدهات.
دستی بریده پیدا میشد.
انگشتی آن طرف تر،
پایی که با کفش یا بی کفش بودنش مهم نبود ، از پیکر جا ماندش دل را آزار می داد .
و همه اینها معلوم نبود که صاحبش در بین کدام مزار از گلزار های شهدا خوابیده است؟
وقتی چندین خانه با هم ویران می شد و ده ها و گاه صدها تن تکه تکه می شدند ،
معلوم نمی شد کدام انگشت ، کدام دست و یا کدام پا ، از کدام پیکر جا مانده
است؟
اگر به نشانه ای معلوم می شد که متعلق به کیست، کنار پیکر خوابیده در مزار دفن می شد و اگر نه . . .
در محلی دفن می شد که فقط دست و پاهای گمنام و ناشناخته را دفن می کردند.
و این قطعه از زمین را در هیچ کجای دنیا به این مظلومی نمی یابید.
این بزرگترین سند مظلومیت دزفول را که امروز گمنام و ناشناخته است.
این قطعه از بهشت، کنجی از گلزار شهدای شهیدآباد دزفول قرار دارد که اکنون
غریب و خاک آلود روزگار میگذراند و اگر این قطعه از زمین در هر کجای دنیا
می بود ، به عنوان بزرگترین سند تاریخ مظلومیت آن ملت، به بهترین شیوه حفظ و
حراست می شد و این قطعه امروز در نهایت کم لطفی متولیان امر بیشتر شبیه
زباله دان است تا قطعه ای از بهشت.
دزفول با اینکه بیشترین آثار جنگ را در خود به یادگار دارد ، به لطف متولیان امر در لیست بازدید کاروان راهیان نور نیست و شما نمی آیید تا این قطعه آسمانی زمین راببینید.
جایی که کم از قتلگاه های شلمچه و طلائیه و هویزه ندارد.
برای همین دیروز رفتم گلزار شهدای شهیدآباد تا برایتان تصاویری از این سند مظلومیت را ثبت کنم. اگر دقیق آدرس محل را ندانی هر چه بگردی پیدایش نمی کنی. ابتدا فکر می کنی روی یک قسمت سیمانی قدم می زنی. اما بعد که خوب دقیق می شوی ، می بینی که با انگشت روی قطعه های سیمانی نوشته شده است:
«دست و پای ناشناخته موشک خورده»
«دست و پای ناشناس»
«این ها دست و پای شهیدان است»
«دست و پا»
مجبور شدم خاک و خاشاک و زباله ها را کنار
بزنم. گاه قسمتی از آنجا را بشویم تا شما این سند بکر و دست نخورده تاریخ
دفاع مقدس را بهتر ببینید و بدانید که با آن چگونه رفتار شده است.
داعیه داران و مدعیان حفظ اسناد و آثار آن روزها کجایند؟