کد خبر: ۱۵۳۲۱
زمان انتشار: ۱۴:۲۵     ۱۴ تير ۱۳۹۰
خاطره ای از عملیات رمضان (2)
وبلاگ دست نوشته ها ادامه میدهد :


خاطره ای از عملیات رمضان (قسمت دوم)


قمقمه

دو روز بعد از اعزام، مرحله اول عملیات در روز 23 تیرماه آغاز شد. شب عملیات ما هنوز درخط عقب بودیم و هیج نشانی هم از احتمال شرکت ما در مرحله اول نبود. ما آن شب فقط نظاره گر درخشش منورها در آسمان و صدای غرش توپخانه بودیم. در مرحله اول، پاسگاه زید به تصرف نیروهای ما در آمده بود. البته پاسگاه زید بخشی از اهداف بود. در مرحله اول تقریبا به اهداف نرسیدیم. تصرف کانال ماهی و حرکت به سمت نشوه در این مرحله میسر نشد برای اینکه مثلثی ها مانع بسیار سختی بودند. دو روز بعد یعنی روز 25 تیرماه  وسایلمان را جمع کردیم و حدود ظهر به خط دوم جبهه رفتیم. ما نمی دانستیم که قرار است چه کنیم اما از آمد و شد نیروها و تردد لودرها و بولدوزرها و تانک و نفربرها معلوم شد که امشب خبرهایی است. 

نماز مغرب و عشا را که خواندیم خبر دادند که امشب عملیات است و باید آماده رفتن به خط اول شویم. من سریعتر از بقیه کتانی هایم را پوشیدم و حمایلم را بستم. بعد قمقه خالی ام را دستم گرفتم و به سمت تانکر آبی که کمی آنسوی تر بود دویدم. اما تانکر خشک بود. به سمت تانکر دوم دویدم اما آن هم آب نداشت. دیگر در تاریکی نمی دانستم از کجا آب پیدا کنم به همین دلیل با قمقمه خالی پیش نیروها برگشتم. ماشین ها آمدند و سوار شدیم و به سمت خط مقدم حرکت کردیم. نزدیک خط که رسیدیم یک نفر داد زد بر محمد و آل محمد (ص ) صلوات. تک و توکی صلوات فرستادند و تک و توکی هم با عصبانیت خطاب به آن فرد گفتند هیس. طرف هم خودش فهمید که اینجا جای ذکر با صدای بلند نیست.

عملیات آغاز شد و ما بعنوان نیروهای پشتیبان هنوز پشت خاکریز نشسته بودیم. اینجا هم تلاشم برای پیدا کردن آب بی ثمر بود. عراق حسابی خط اول را زیر آتش گرفته بود و هواپیماهای عراق تمام منطقه را با منورهای خود روشن کرده بودند. ساعتی بعد با صدای برپا برپای فرمانده همه بلند شدیم و درون یک صف قرار گرفتیم و با بوسیدن قرآن به سمت خط دشمن حرکت کردیم.

پس از طی مسافتی خرابه ای را مشاهده کردیم. بچه ها آن را با نارنجک پاکسازی کردند. البته شکستن خط توسط نیروهای خط شکن معنایش این نبود که منطقه امن است برای اینکه اصلا چیزی بنام خاکریز و یا خط دشمن وجود نداشت بلکه خاکریزهایی منقطع و یا سنگرهای تانک بودند که نیروهای مهاجم نمی توانستند از آنها بعنوان سرپل استفاده کنند. به همین دلیل نفوذ به عمق خاک دشمن خطرناک بود.

کم کم وارد منطقه درگیری شدیم بنحوی که صدای تکبیر نیروهای خط شکن را می شنیدیم. جنازه نیروهای کمین عراقیها اولین تلفات دشمن بود که مشاهده کردیم. تانکها و نفربرهای عراقی هم در آتش می سوختند و هر از چند دقیقه گلوله های آنها منفجر می شد. نزدیک نیروهای خط شکن که رسیدیم جهت تأمین جناح چپ مسیرمان را تغییر دادیم و پس از دقایقی پشت بریده ای از خاکریزی پناه گرفتیم که کمی آن طرف تر عراقیها حضور داشتند. هنوز درگیری به این سمت کشیده نشده بود و بنوعی آنجا منطقه امنی برای نیروهای عراقی بود. فقط صدای تانکها و نفربرهای دشمن که مرتب در حرکت بودند بگوش می رسید. اما عراقیها این خاکریز ماسه ای را با انواع گلوله ها زیر آتش گرفته بودند و هرگلوله ای هم که به آن اصابت می کرد ارتفاع آن کوتاهتر می شد. ما که خودمان را به زمین چسبانده بودیم تا از تیربار عراقیها در امان باشیم. از سنگرهای تانک پشت سرمان نفربری خارج شد و با سرعت به سمت نیروهای عراق رفت. به گمانم اینجا بود که من متوجه شدم بی سیم محمد زارع دچار مشکل و تماس با عقب قطع شده است. محمد برای تماس با فرمانده سراغ فرمانده نیروهای ارتش که در مجاور ما بودند رفت و پس از گفتگو با آنها برگشت و گفت شرایط بگونه ای است که تا هوا تاریک است باید به عقب برگردیم و این یک دستور است. ما هم بلند شدیم و بطرف عقب براه افتادیم. بخشی از نیروها قبل از ما به عقب برگشته بودند که قاسم حق خواه هم جزو همانها بود. اما من و محمدحسن فتوحی با هم بودیم. پس از طی مسافتی به نیروهای امدادگر و مجروحان خط شکن رسیدیم. تعدادی از آنها سرشان باندپیچی شده بود. دو سه نفری هم روی برانکارد خوابیده بودند. من تا اینجا هیچ شهیدی ندیدم. اما من نمی دانم این عده منتظر چه بودند. دقایقی برای استراحت کنارشان نشستیم. چشمانم چنان سنگین شده بود که همان لحظات اول خوابم گرفت. زارع دوباره فرمان حرکت داد. نماز صبح را در حین راه رفتن خواندیم. هوا روشن شد اما ما هنوز در منطقه دشمن بودیم.


نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها