سرویس اندیشه دینی پایگاه 598 - زندگى اميرالمؤمنين، زندگىِ يك مسلمان كامل و يك انسانِ تراز عالى به شمار ميرود؛ الگو، اميرالمؤمنين است. دورهى زندگى اميرالمؤمنين، كودكى و نوجوانى او، در آغوش پيغمبر و تحت تربيت پيغمبر بوده است و اصلاً در دامان پيغمبر رشد پيدا كرده و با تربيت او تربيت شده است. در دوران اول جوانى و نوجوانى، مسئلهى بعثت و حوادث دشوارى كه با بعثت پيغمبر، براى آن بزرگوار پيش آمد و اميرالمؤمنين دائم متصل به پيغمبر بود و همهى اين حوادث را اميرالمؤمنين تجربه كرد. از اول بعثت تا آن روزى كه بعثت و رسالت اعلام شد، حملهها و سختيها شروع شد.
خودِ اميرالمؤمنين ميفرمايد: «لقد كنت اتّبعه اتّباع الفصيل اثر امه»؛ مثل برّهاى كه دنبال مادرش حركت ميكند، دائم متصل به رسول خدا بودم. «يرفع لى فى كلّ يوم من اخلاقه علما و يأمرنى بالاقتداء به»؛ هر روز، با عمل و اخلاق خود، يك درس و دانش جديدى به من مىآموخت و از من ميخواست كه به آن عمل كنم. پيغمبر اين شخصيت والا و ملكوتى را تربيت ميكرد و مي ساخت.....
آن وقت قضاياى بعثت و سختيها پيش آمد؛ آن روزى كه پيغمبر خدا و مسلمانها را از مكه بيرون كردند و آنها مجبور شدند به شعب ابىطالب - آن درّه و شكاف كوه كه متعلق به ابىطالب بود؛ جاى بىآب و علف - پناه ببرند، اميرالمؤمنين هفده سالش بود. جوان هفده ساله وارد شعب ابىطالب شد و بيست ساله بودند كه با آن روش معجزآسا بيرون آمدند. وقتى پيغمبر به طائف رفتند تا شايد بتوانند در آنجا اثرى بگذارند - كه ده روز در طائف ماندند - اميرالمؤمنين همراه پيغمبر بود؛ كه آنجا اشراف و ثروتمندان طائف فهميدند كه پيغمبر اكرم به طائف آمده است، غلامان و نوكران و مردم كوچه و بازار را تحريك كردند و آنها به پيغمبر سنگ زدند؛ آنجا اميرالمؤمنين ايستاد و از پيغمبر دفاع كرد.
آن شبى كه براى اولين بار، چند نفر از بزرگان مدينه مخفيانه به خانهى قديمىِ عبدالمطلب آمدند و براى بيعت، كنار پيغمبر نشستند و كفار قريش اطلاع پيدا كردند و آمدند اطراف آن خانه را گرفتند تا حمله كنند، آن كسانى كه آمدند دفاع كردند، اميرالمؤمنين و جناب حمزه بودند. اين جوان - جوان مؤمن، جوان نورانى، جوان متصل به منبع وحى، مؤمن واقعى، پرهيزگار و پاكيزهى كامل - تمام اين دوران سيزده ساله و همهى وجودش را وقف دفاع از رسالت و پيغمبر كرد.
سختترين كارها را هم در هنگام هجرت پيغمبر، اميرالمؤمنين به عهده گرفت؛ يعنى منتقل كردن زنان (فواطم) و دادن اماناتى كه دست پيغمبر بود و بعد رساندن خود به قوا و مدينه؛ بعد در مدينه، سردار تراز اول، مؤمن تراز اول، شاگرد تراز اول پيغمبر و عبادت كنندهى تراز اول در ميان همهى مسلمانان، اميرالمؤمنين است. در جنگ، همهى چشمها به اوست؛ در مسجد و هنگام عبادت هم، همهى دلها تحت الشعاعِ دل نورانى اوست. پاى منبر پيغمبر هم، از همهى شاگردان پذيرندهتر، دانندهتر و پرسندهتر اوست؛ در يك روايت هست كه به حضرت عرض كردند: شما چقدر از پيغمبر زياد نقل ميكنيد؟ فرمود: من از پيغمبر سؤال ميكردم، جواب ميداد؛ وقتى سؤال نميكردم، خودِ او ابتدا به من مىگفت. بنابراين، شاگرد درجهى يك بود.
دورهى پيغمبر، اين ده سال هم با همهى محنتها، شُكُوهها، شيرينيها و تلخيهايش، اينطورى گذشت. بعد از رحلت پيغمبر، ماجراى ثقيفه و مسئلهى خلافت پيش آمد. خوب، معلوم بود حق با اميرالمؤمنين بود و حق را متعلق به خود ميدانست؛ اما وارد جدال و جنجال نشد. وقتى بيعت تمام شد و حضرت مجبور شد و نخواست در مقابل جماعت مردم بايستد و فتنهاى درست بشود، تسليم بيعت شد. بعد هم از كار كناره گرفت و اولِ كار، يك گوشهاى نشست؛ به معناى اينكه هيچ گونه مزاحمتى براى كسانى كه در رأس كار هستند، به وجود نمىآورد.
بعد از اندكى احساس كرد كه جامعهى اسلامى به او نياز دارد: «حتّى رأيت راجعة الناس قد رجعت تريد محو دين محمّد(صلّى اللَّه عليه و آله)»؛ آن وقت وارد ميدان شد. همكارى، مشاركت و كمك به كسانى كه مديريت جامعه را به عهده داشتند، هدايت و دستگيرى آنها در آنجايى كه ميلغزيدند؛ در آنجايى كه اشتباه ميكردند؛ چه در زمينهى علمى، چه در زمينهى سياسى، در همهى زمينهها؛ كه اين مورد اعترافِ همه است؛ اين حرفى نيست كه ما شيعيان ميزنيم.
پُر است كتب روايات و تواريخ مسلمين از شيعه و سنى از كمكهاى اميرالمؤمنين كه: «لولا على لهلك عمر»؛ كه بارها و بارها اين را سنّىها نقل كردهاند؛ اين، حرف ما نيست. هدايتها و كمكهاى آن بزرگوار در زمينهى لشگركشيها، در زمينهى اجراى حدود، در زمينهى مسائل سياسى و غيره؛ مرشد كامل، محور و مركز نورافشانى در جامعهى اسلامى، اميرالمؤمنين بود. اين بيست و پنج سال هم به همان شكلى كه معروف است و ميدانيد، گذشت.
نوبت به خلافت رسيد. آن وقت معجزهى مديريت و حكومت در تمام تاريخ را اميرالمؤمنين سردست آورد. اين چهار سال و نه ماه،ده ماهِ حكومت اميرالمؤمنين، معجزهى حكومت است؛ ديگر نظير آن، حكومتى ديده نشده است؛ حكومت عدل مطلق، شجاعت مطلق، همراه با مظلوميت مطلق. وضعى كه در زمان پيغمبر هم پيش نيامد؛ زمان پيغمبر خطوط روشن بود، فاصلهها معلوم بود؛ اما زمان اميرالمؤمنين مشكلات بسيار پيچيدهتر و در هم تنيدهتر بود؛ آن هم با آن وسعت دنياى اسلام. زمان پيغمبر فقط مدينه و مكه بود و چند تا شهر ديگر. زمان اميرالمؤمنين كشور پهناور عظيم، مردمِ تازه مسلمان و مرزهاى درهم ريختهى اعتقادى و مشكلات فراوان ديگر؛ در چنين جامعهاى، اميرالمؤمنين حكومتى را برپا كرد كه افتخار همهى حكومتهاى با انصاف دنيا اين است كه بتوانند خودشان را اندكى به آن شبيه كنند؛ و تازه نميتوانند و هيچ كس تا امروز نتوانسته است. مظهر عدالت، مظهر قداست، مظهر انصاف، مظهر رحم، مظهر تدبير، مظهر شجاعت، مظهر رعايت حقوق انسان و مظهر عبوديت در مقابل پروردگار؛ اين خلاصهى زندگى اميرالمؤمنين است.
در دعاها و اذكار ديشب (شب نوزدهم) اين جمله بود: «اللّهم العن قتلت اميرالمؤمنين»؛ خدايا! قاتلان اميرالمؤمنين را لعنت كن، از رحمت خودت دور كن. در مسجد كوفه، يك نفر كه بيشتر بر فرق مبارك حضرت شمشير نزد؛ اما ميگويد قاتلان! ببينيد، اين هم يكى از همان درسهايى است كه انسان از دعا ميگيرد. لازم نيست كه انسان، خودش مباشرتاً در حادثه حضور داشته باشد تا حادثه به او منسوب شود. از آن روزى كه غوغاى حكميت در جنگ صفين به راه افتاد، يك عدهى ظاهرپرست، به قرآنهاى سرنيزه فريب خوردند و اينقدر اين فريب خودشان را غليظ كردند و حق را به جانب خود دانستند كه جرئت كردند به انسان والامقامى مثل على فشار بياورند و زور بگويند و او را وادار به قبول حكميت كنند؛ از آن روز، كسانى كه در آن قضيه فعال بودند، جزوِ قتلهى اميرالمؤمنيناند؛ تا آنهايى كه قدرش را نداشتند؛ تا آنهايى كه كمك كردند؛ تا آنهايى كه به دنبال شهوترانيها يا اغراض شخصىشان در به شهادت رساندن اين انسان بزرگ تاريخ، همراهى كردند. لعنت خدا بر همهى آنها!
مقتل خوانی امیر مومنان..... يك جمله هم دربارهى اين مصيبت بزرگ دنياى اسلام عرض كنم و ذكر مصيبت كنم. در سحر نوزدهم اين فاجعه عظيم اتفاق افتاد؛ يعنى اميرالمؤمنين - مظهر عدالت - بهخاطر مبارزهى در راه عدل و داد و انصاف و حكم الهى، در محراب عبادت در خون خود غلتيد و محاسن مباركش به خون سرش رنگين شد. من يك عبارتِ وارد شدهى در روايت را مىخوانم و براى شما معنا مىكنم تا توسلى پيدا كرده باشيم. اينطور وارد شده است كه «فلمّا احسّ الامام بالضّرب لم يتأوّه»؛ وقتى ضربت شمشير بر فرق مبارك اميرالمؤمنين فرود آمد، هيچ آه و نالهيى از آن حضرت سر نزد. «و صبر واحتسب»؛ حضرت صبر كردند. «و وقع على وجهه»؛ اميرالمؤمنين با صورت روى زمين افتادند. «قائلا بسماللَّه و باللَّه و على ملّة رسول اللَّه»؛ درست مثل حضرت اباعبداللَّه كه وقتى در گودال قتلگاه روى زمين افتادند، نقل شده است كه عرض كردند: «بسم اللَّه و باللَّه و فى سبيل اللَّه و على ملّة رسول اللَّه».
مردم شتابان دنبال قاتل بودند تا او را دستگير كنند. «ولا يدرون اين يذهبون من شدّة الصّدمة و الدّهشة»؛ از بس اين حادثه دهشتآفرين بود، مردم را سراسيمه كرد. همينطور مىدويدند تا بتوانند قاتل را پيدا كنند. «ثم احاطوا باميرالمؤمنين عليهالسّلام»؛ بعد آمدند اطراف حضرت را گرفتند. «و هو يشدّ رأسه بمأزره و الدّم يجرى على وجهه و لحيته»؛ خون بر صورت و محاسن حضرت جارى بود. خود آن بزرگوار مشغول بستن زخم سرش بود. «و قد خضبت بدمائه و هو يقول هذا ما وعداللَّه و رسوله و صدق اللَّه و رسوله»؛ حضرت زخم سرشان را مىبستند و مىفرمودند اين همان چيزى است كه خدا و پيغمبر به من وعده كرده بودند. پيغمبر قبلاً فرموده بود كه اين حادثه پيش مىآيد. امام حسن (عليهالسّلام) سر رسيدند، سر پدر را در دامن گرفتند، خونها را شستند و زخم را بستند. «و هو يرمق السّماء بطرفه»؛ حضرت همانطور كه خوابيده بودند، با گوشهى چشم آسمان را نگاه مىكردند. «و لسانه يسبّح اللَّه و يوحّده»؛ در آن حالت، زبانشان در حال تسبيح و حمد پروردگار بود. حضرت از هوش رفتند و امام حسن مشغول گريه شدند.
«و جعل يقبّل وجه ابيه و ما بين عينيه و موضع سجوده»؛ امام حسن چشمش به چهرهى پدر بود. وقتى ديد از هوش رفت، خم شد پيشانى و محل سجدههاى طولانى اميرالمؤمنين را بوسيد؛ صورتش را بوسيد؛ ما بين دو چشمش را بوسيد. «فسقط من دموعه قطرات على وجه اميرالمؤمنين عليه السّلام»؛ از اشك چشم امام حسن چند قطرهيى روى صورت اميرالمؤمنين ريخت. «ففتح عينيه»؛ حضرت چشمشان را باز كردند. «فرءاه باكيا»؛ ديدند امام حسن دارد گريه مىكند. «فقال يا حسن ما هذا البكاء»؛ فرمود حسن جان! چرا گريه مىكنى؟ «يا بنىّ لا روع على ابيك بعد اليوم»؛ پسرم! بعد از اين لحظه، پدر تو هرگز ناراحتى و ترسى ندارد. «هذا جدّك»؛ اين جدت پيغمبر است. «و خديجه»؛ اين خديجة است. «و فاطمة»؛ اين فاطمه است. «والحور العين محدقون»؛ همه اطراف من را گرفتهاند. «منتظرون قدوم ابيك»؛ همه منتظرند كه من بروم زودتر به اينها ملحق شوم. «فطب نفساً و قرّ عينا و اكفف عن البكاء»؛ اشك نريز پسرم! صلّى اللَّه عليك يا اميرالمؤمنين، صلّى اللَّه عليكم يا اهل بيت النبوة.
خطبه های نماز جمعه تهران ۱۳۸۵/۰۷/۲۱