خبر راديو دست رهبري را بهدرد آورد
توی نمازجمعه تهران، آقای خامنهای صحبت کردند و امام یك نامهای نوشتند و به جواب سخنرانی ایشان اعتراض کردند، به آقای خامنهای که این نظر من نبوده و...اینقدر آقای خامنهای، آن عذاب روحی که امام از دستشان ناراحت شده برایشان مهم بود که ایشان تا تهران نتوانست درد دستش را تحمل کند. چون ایشان عصبهای دستشان کار میكند. عصبهای دستشان زنده است و عصب زنده درد زیادی دارد. یك درد دائمی همراه آدم است. اینقدر که ما نتوانستیم تا تهران برویم. وسط راه، یك پمپ بنزین در پانزده کیلومتری هست كه یك مسجد دارد. نگهداشتیم و به آقا آمپول زدیم. یعنی آقا را با آمپول تا تهران بردیم. رسیدیم تهران. آقا فرمودند: بچهها چند دقیقه باشید، شاید برویم جماران. آمدند تماس گرفتند و از امام وقت گرفتند. با همان اسکورتی که از قم آمدیم تهران، با همان اسکورت رفتیم جماران.
امام رهبري را بغل كردند
به واسطه دو تا از دوستان بیت امام، آقای «فراهانی» و آقای «شمسری»، ما راحت توی جماران رفتوآمد میکردیم. من جماران را خیلی با آقا میرفتم. بیشتر دیدارهای امام را من میرفتم و چون به واسطه اینها بود، تا دست امام را نمیبوسیدم نمیآمدم بیرون. با پررویی میرفتیم دست امام را میبوسیدیم، بعد هم یكجوری میانداختنمان بیرون. بالاخره آنجا هم با آقا من رفتم. وقتی ما رفتیم، امام توی آن حیاط کوچک، منتظر آقای خامنهای بود؛ یعنی جای غیرمعمولی بود. امام همیشه یا روی بالکن قدم میزدند و میایستادند، یا توی اتاق خودشان بودند. توی دیدارهای قبلی، وقتی آقای خامنهای به امام میرسیدند، احمد آقای خمینی، آقای «توسلی»، آقای «انصاری» و آقای «آشتیانی» ژاندارمری هم ایستاده بودند. آمدند دست امام را ببوسند، امام نگذاشتند. ایشان را بغل کردند. دستهایشان را كامل باز کردند و آقای خامنهای را بغل کردند و بوسیدند. همان لحظه اولین عبارتش این بود: والله قسم، من راضی نبودم، اینها (منتشر) کردند!
آنها هم که تیز در رفتند، ماهم دیدیم بهترین فرصت است و کسی نیست، دست امام را بوسیدیم. هیچکس نبود. دیگر نه محافظ بود، نه احمد آقا بود كه دعوامان کند، سیر ایستادیم و دست امام را بوسیدیم. امام و آقای خامنهای از پلهها رفتند که بروند توی اتاق کوچک امام که همیشه ملاقاتهایشان آنجا بود. امام چون توی حیاط ایستاده بودند، عصا همراهشان نبود. دست راست امام در دست چپ آقای خامنهای بود. از این پلهها یواشیواش مثل پدر رفتند بالا. من هم نگاه میكردم، توی دل خودم آن چیزی که دوست داشتم این بود دیگر، هیچکس هم نبود که ما را بیندازد بیرون. رفتند داخل و من آمدم دم در. هیچکس با من کار نداشت. یكنفر بود به نام شعبان، كه محافظ امام بود و از بچههای قدیمی آنجاست. من را صدا کرد از بیرون كه بیا. من میترسیدم بروم بیرون و دیگر راهم ندهند. با پررویی ایستادم و نرفتم. آخر آقا شعبان آمد و مرا صدا کرد و گفت: غلام، بیا. بیا حاجی کارت داره.
و رفتم و با شخصیتها شروع کردم چای خوردن. دو سه تا از دوستهایی که از محافظین حاجاحمدآقا هستند همهشان هم قمیاند، آمدند مطالبی را درباره نامه به من گفتند که من بروم به آقای خامنهای بگویم. خود این مطالب هم چندمَن کاغذ میخواهد برای گفتن. چون من دارم این موضوع را دنبال میکنم از این حاشیهها دیگر پرهیز میکنم.
آقای خامنهای توی اتاق با امام دیدار کردند و خیلی باصفا برگشتند و آمدند. سوار ماشین شدیم و برگشتیم آمدیم خانه. آن درد دست آقای خامنهای انگار خوب شده بود. آقای خامنهای واقعاً انگار باطریاش شارژ شده بود. ما دیدیم حال آقا خوب است الحمدلله، شروع كردیم صحبت کردن. گفتیم آقا، حال امام که الحمدلله خوب بود؟
گفتند: بله! خوب بود و الحمدلله جلسه خوبی بود. شما منزل نرو، من کارت دارم.
آقا نامهاي نوشتند و فرمودند: فقط دست امام بدهيد.
آمدیم توی دفتر ریاست جمهوری، توی چهارراه پاستور، توی دفتر پیاده شدیم. گفتند: آقای کریمی را صدا کنید بیایند.آقای کریمی، معاون عملیات و سرتیم ما بود. اصفهانی بود. صدایش کردیم. من و آقای کریمی رفتیم توی اتاق. آقا گفتند: خب! شیفت عوض شود و بچهها بروند. شما بایستید من باهاتان کار واجب دارم؛ یكجایی میفرستمتان بروید.
چند دقیقهای که گذشت، امام در یك نامه جوابش را به ما دادند. احمدآقا از امام گرفتند و دادند تحویل ما. ما برگشتیم و آمدیم. ساعت دو بعد از ظهر بود. آن همان نامهای است که امام، آقای خامنهای را خطاب کردند كه شما در میان دوستان مثل خورشید میمانید و نورافشانی میکنید و در پرتو تلألوهای نورافشان شما جامعه اسلامی...
نامه امام، آيتالله خامنهاي را بالاتر برد
این جواب آن نامهای بود که به دلایلی برای آقای خامنهای مسائلی ایجاد کردند و به نوعی توی ذهن مردم و اذهان عمومی مسأله ایجاد شد. با نامه دوم امام، به كلی رفع شد و حتی بالاتر از آن شد. ما در انتخاب دوم آقای خامنهای بهعنوان ریاست جمهوری با مشکل زیادی روبهرو بودیم. دوستانی که همسن من هستند یا بزرگترند، خیلی بیشتر مطالب آن روزها را میدانند. مسائل زیادی به وجود آمده بود توی کشور و خناسها از این مسائل استفاده کرده بودند.
آگهی داده بودند که مهندس موسوی و هیئت دولت یك طرف بود، آقای خامنهای یك طرف. ولی اینطور نبود. این دیدگاه جامعه شده بود و به هر شکل میخواستند این ساخته شود، نمیشد. دولت مهندس موسوی قرار نبود نخستوزیر قانونی آقای خامنهای باشد. به دلیلی امام اجازه داد كه آقای خامنهای کس دیگری را انتخاب كند. تعدادی از نمایندههای مجلس پا میشوند میروند پیش امام و میگویند: آقاي خامنهاي، هركس را به جز مهندس موسوی، کاندید کند، ما مجلسیها رأی نمیدهیم.
مجبور کردند که آقای خامنهای بهعلاوه دلایل و صلاحدید امام خمینی، آقای موسوی را دوباره انتخاب كنند. در انتخاب خود آقای خامنهای، در ریاست جمهوری دوم، امام در روزی که حکم تنفیذ را میخواست بدهد، يك جملهای گفت. توی آن انتخابات هم امام یك جمله اینجوری و خیلی عجیب میگویند. امام میگویند: من خوشحالم از اینکه میبینم فردی از سلاله پاک پیامبران و از فرزندان حسین(ع) بر مسند حکومت مینشیند.
حضرت امام تنها در برابر آقا تمامقد ميايستادند
من خودم با چشمهای خودم، بیشتر از صدبار برخورد امام خمینی را با آقای خامنهای دیدم. هیچ برخوردی از امام خمینی ندیدم که تمامقد جلوی آقای خامنهای بلند نشود و به طرف ایشان حرکت نکند. برای هیچکس ندیدم این کار را بکند. البته آنهایی که من دیدم را عرض میکنم. بعضی از شخصیتها هم بودند که رفته بودند پیش امام، من نبودم. من کارهای نبودم آنجا. آنهایی که دیدم را عرض میکنم.
هیئت دولت و شخصیتهای حکومتی را عرض میکنم، شاید دیدار ایشان با یك مرجع تقلید اینطور نباشد. امام تنها جلوی آقای خامنهای تمامقد میایستاد و به طرف ایشان حرکت میکرد و ایشان را با یك حالت باز بغل میکرد و خیلی تحویل میگرفت.
ما رفتیم پیش یك آقای محترمی سؤال کردیم كه آقا، این جمله امام تفسیر میخواهد؛ یعنی چی که امام فرمودند: مردی از سلاله پاک پیامبران و از فرزندان حسین(ع)؟
ایشان گفتند: آقای خامنهای شجرهنامه دارند و شجرهنامهشان موجود است و خیلی از دوستان بزرگوار دیدهاند و امام این را میدانند. ایشان بدون واسطه، فقط از طریق پدر، فرزند امام حسین(ع)اند.