سایت سبلانه گفتگوی خواندنی با پدر و مادری که فرندشان 11 ماه در کما بوده و در ماه مبارک رمضان امسال به زندگی برگشته، انجام داده است که متن این مصاحبه در ادامه میآید:
مادر محمد با تبسمی بر لب در را گشود و خبر حضور ما را به خانواده داد یک ساعتی از وقت افطار می گذشت از دانه های گندم و عدس و لباس کار در راهروی منزل به راحتی می شد فهمید که تازه از سرکار به خانه آمده اند.
محمد با دیدن ما نیم خیز شد و سلام و خوش آمد گویی کرد؛ محمد 13 ساله که 5 خرداد سال 91 همراه پدر برای شنا به استخر رفته بود،غرق شد و به کما رفت؛ پدر64 ساله محمد می گوید: روز جمعه به همراه پسرم به استخر رفتیم، آن روز استخر خیلی شلوغ بود ناگهان متوجه شدم که محمد درکنارم نیست دنبالش گشتم اما پیدایش نکردم، چند نفر را در جریان گذاشتم؛ همه دنبال محمد گشتند اما جستجوی چند دقیقه ما بی نتیجه ماند.
در آن لحظه پسر نوجوانی گفت چیزی در استخر به پایم گیر کرده، به سرعت خود را به آنجا رساندم و در کمال ناباوری، پیکر نیمه جان محمد را از زیر آب بیرون کشیدم.
ماساژ قلبی کارساز نشد و محمد به هوش نیامد، او را به یکی از بیمارستانهای نزدیک رساندیم اما وخامت حال محمد باعث شد تا محمد به سرعت به بیمارستان امام خمینی(ره) اردبیل منتقل و دربخش مراقبتهای ویژه بستری شود.
دارو و درمان اثری نداشت و حال محمد هر روز بدتر می شد تا اینکه چهار ماه بعد در مهر ماه سال 91 به کما رفت و این بار محمدم در حالی که بر پیکر نحیفش دستگاه های جورواجور وصل بود با حالت اغما به بخش داخلی مردان این بیمارستان منتقل شد.
حرف پدر که به این جا رسید بغضش ترکید نگاهش را به سمت محمد دوخت این بار چشمانش غرق در شادی شد؛ یک آن حس کردم فضای خانه حس غریبی دارد؛ شفقت،حسی که آن ها به خوبی درکش کرده بودند و در چشم های تک تک آنان دیده می شد.
باور و ایمانی که در سخن گفتنشان بود مرا را به تفکر واداشت حس کردم آنها قدر خانواده و انسان دوستی را بهتر از ما می دانند؛ اینکه شادی خانواده محمد با گذشت چند روز از بازگشت دوباره اش کم رنگ نشده ،گویی که روز اول خارج شدنش از کما است و این از ایمانی حکایت می کند که درکش برایم سخت است؛ شور و شعفی که سالیان سال با آنها خواهد بود و تازگیش را از دست نخواهد داد.
مبهوت حرف های پدر و مادر محمد بودم، با آن که همه شان از سرکار آمده و خسته بودند اما خستگی شان با دیدن محمد از یادشان رفته بود.
پدر محمد در اردبیل مغازه ضایعات فروشی دارد و در کنار آن کشاورزی هم می کند ، مادرمحمد می گوید با این وضع جامعه درآوردن خرج خانواده کار سختی است قبل از افطار از مزرعه آمده ایم و همه مان بعد از خوردن سحری تا افطار در مزرعه ای در روستای جمادی از توابع اردبیل کار می کنیم.
مادر محمد: بجز دخترم که از محمد در خانه پرستاری می کند،همگی برای کاربه مزرعه می رویم؛ حرف مادر که به اینجا رسید یاد هزینه نگهداری محمد در بیمارستان افتادم و اینکه تامین این هزینه برای این خانواده چقدر سخت بوده،خانواده ای که با زبان روزه از سحر تا افطار زیر آفتاب سوزان برای به دست آوردن نان حلال کارمی کنند.
* یقین داشتم خدا امیدم را ناامید نمی کند
آنها نمی توانستند نبود محمد را قبول کنند ومی دانستند که خدا امیدشان را ناامید نمی کند مادر محمد می گوید: همه به ما می گفتند که او دیگر بر نمی گردد و پدرش در مقابل این جملات می گفت: هرچقدر هزینه ی درمانش بشود می پردازم ومی دانم که خدا محمدم را دوباره به من می بخشد
پدر درادامه سخنان مادر محمد می گوید: یادم نمی رود لحظه ای را که دکتر مرا به کناری کشید و گفت امیدی به بازگشت محمد نیست؛ محمد حداکثر تا یک ماه دیگر زنده می ماند، بهتر است در همین هفته دستگاه تنفس برایش بخرید و او را به خانه تان ببرید.
با سکوت پدر فضای سنگینی بر خانه حاکم شد انگار مرور آن لحظات فضای بیمارستان را در ذهنش تداعی کرد.
پدرمحمد: آبان سال 91 دکتر معالج پسرم گفت اگر بدون دستگاه تنفس محمد را به خانه تان منتقل کنید جانش را از دست می دهد با این وضع ما هم در مرگ محمد مقصر خواهیم بود، بهتر است هرچه زودتر این دستگاه را تهیه کنید.
اما هزینه خرید دستگاه تنفس هشت میلیون تومان بود من هم نمی توانستم آن را در عرض یک هفته تهیه کنم، برای همین تصمیم گرفتم تا مدتی که پول را جور نکرده ام دکتر محمد مرا نبیند و دعا می کردم تا خداوند خود راهی جلوی پایم بگذارد.
وقتی صحبت به این جا کشید چهره پدر محمد عبوس شد از لحظاتی گفت که قادر به تهیه دستگاه تنفس برای محمد نبود.
پدر محمد: وقتی دکتر را می دیدم خود را در گوشه ای قایم می کردم تا مرا نبیند که مبادا باز هم مسئله خرید دستگاه تنفس را به میان بکشد؛ درهمان لحظات سخت بود که دعای خانواده محمد مستجاب شد.
* زندگی زیباست وقتی امید باشد
پدر محمد: آبان سال 91 علائم اولیه حیاتی از محمد ظاهر شد پدر در توصیف آن لحظه ناب می گوید: درست در همان هفته که گفته بودند امیدی به بازگشت محمد نیست در کنار تخت محمد نشسته بودم و با خدا درد دل می کردم که ناگهان متوجه تکان خوردن دست راستش شدم
باورم نمی شد خدا خدا می کردم چشمانم اشتباه نکرده باشند گوشی موبایلم را در دست محمد گذاشتم و او هم لحظه ای آن را در دستش گرفت و رها کرد؛ بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد و لطف خدا را با تمام وجود حس کردم با خوشحالی خود را به دکتر رساندم
دکترمحمد سریع خود را بالای سر محمد رساند و گفت: محمد دهانت را باز کن و محمد آرام لب هایش را تکان داد؛
دکتر: محمد دستت را تکان بده و او بی رمق دست خود را کمی جابجا کرد با دیدن این حرکات پزشکان دوباره کارهای درمانی خود را جدی تر و از نو آغاز کردند.
آنقدر خوشحال بودم که قابل وصف نیست؛ وقتی این صحنه را دیدم فکر کردم تازه از مادر متولد شده ام.
مادر در حالی که اشک چشمانش را با گوشه روسری اش پاک می کرد گفت: خدا را شکر روز به روز حال محمد رو به بهبودی می رود؛ همه چیز یک معجره بود، حتی غریبه ها هم از شنیدن خارج شدن محمد از کما خوشحال هستند، ومن خدا را بخاطر این نعمت شکر میگویم.
مادر محمد: در این مدت اعضای خانواده به صورت شیفتی در کنار محمد ماندیم و از او مراقبت کردیم. پانسمان وغذا دادن و ... را خودمان نیز انجام دادیم و 20روزمانده به عید که محمد وقتی نیازی به دستگاه تنفس نداشت به خانه منتقل شد.
مادر محمد که انگار قلبش پر از شادی است با لبخند می گوید : این روزها وضع محمد رو به بهبودی بود و17 روز پیش توانست تا عدد11 بشمرد؛ خدا را شکر محمد همه ما را می شناسد و حرف می زند و بجز پاهایش همه حرکاتش به حالت عادی برگشته است.
اما پدر محمد به شدت نگران آینده فرزندش است و می گوید: آرزویم این است که محمد عین روز اولش سالم شود و به مغزش آسیب جدی وارد نشود؛ برایش آرزوهای زیادی دارم و میخواهم او را به مشهد و کربلا و ... ببرم
خانواده محمد درپاسخ به این این سوال که مسئولان چه کمکی کردند می گوید: با آنکه محمد بیمه بود ولی هزینه 200 هزار تومانی هر شب بیمارستان برای ما خیلی گران تمام شد، استاندار اردبیل دو میلیون به ما داد و بعد از آن در پیگیری نامه ای که به رئیس جمهور نوشته بودیم گفتند همان دو میلیون از طرف دولت بوده است و دیگر کمکی شامل شما نمی شود.
وقتی خانواده محمد از لحظاتی می گویند که انتظارهم نفس ثانیه هاشان شده بود و دستهایی که برای شفا به آسمان بلند می شد؛ ناخودآگاه این آیه قرآن ان مع العسر یسری ... در ذهنم نقش می بندد اینکه خداوند چه عهد کننده ی وفاداری است . این یعنی لطف و کرم خداوند؛ یعنی دعا به درگاه خداوند، تنها دریچه ی بین کما و زندگیست.
محمد علیپور نوجوان 13 ساله ای بود که سال گذشته به کما رفت و در کما 14 ساله شد؛ محمد آخرین فرزندخانواده است و پنج خواهر و سه برادر دارد.