محسن حسام مظاهری درباره سفر اخیر خود به کشور سوریه، در وبلاگ شخصیاش نوشته است:
هیچچیز آنطور که انتظار داشتم، نبود. این را در همان نخستین ساعات گردش در دمشق دریافتم. انتظار داشتم حالا خیابانها سنگربندی شده باشند، راه به راه ایست بازرسی گذاشته باشند، مأموران و نظامیان در اماکن عمومی حضوری چشمگیر داشته باشند، درودیوار شعارنویسی شده باشد و... . ولی نه تنها خبری از اینها نبود، بلکه حضور خیابانی پلیس هم بهمراتب کمتر از حد معمولی بود. (خصوصاً اگر با وضعیت خیابانهای تهران در روزهای حساس مقایسه کنیم.) انگار نه انگار که اینروزها هر شبکهی خبری را که نگاه کنی، البته منهای رسانهی ملی وطنی و یحتمل سیمای سوریها، دارد تصاویر کشت و کشتار سوریه و رفتار وحشیانهی مأموران سوری با معترضان را نشان میدهد.
شاید تنها نشانهای که از تفاوت و غیرمعمولبودن فضا حکایت میکرد، تابلوها و بیلبوردهای فراوانی بود که در همهجای شهر، به چشم میخوردند. تابلوهایی با مضمون حفظ وحدت، تأکید بر اصلاحات دولتی، تأکید بر قانون، مذمت اختلافافکنی و ترغیب مردم به مقابله با معترضان؛ که فراوانیشان حتی به فراوانی عکسهای کوچک و بزرگ بشار اسد هم تنه میزد. نکتهی جالب در مورد ادبیات بهکاررفته در این تابلوها و بیلبوردها، شباهت فراوانشان با ادبیاتی بود که مسئولین و رسانههای رسمی ما در قبال ناآرامیها و آشوبهای پس از انتخابات 88 داشتند. ازجمله حضور پررنگ کلیدواژهی «فتنه».
برخی از عبارات مذکور در این تابلوها عبارت بودند از:
· «الفتنة اشد من القتل؛ إحذروا رموز الفتنة و حاصروهم» (فتنه از قتل بدتر است. از بازماندههای فتنه دوری گزینید و آن را مهار کنید)
· «لا للفتنة و مشروعها الوحدة الوطنیه قوة سوریه» (نه به فتنه و طرح وحدت ملی، قدرت سوریه است.)
· «أنا مع سوریه» (من با سوریه ام.)
· «الإصلاح طریق واحد یقوده بشار» (اصلاحات تنها یک راه دارد که آن را هم بشار هدایت میکند.)
· «الإستقرار سرّ مناعة سوریه» (ثبات، نشانهی بزرگی سوریه است.)
· «الحریة لاتبدأ بالعنف، تبدأ بالحوار و الإصلاح» (آزادی با زور حاصل نمیشود. بلکه با گفتوگو و اصلاحات حاصل میشود.)
· «مصیری هو مصیرک» (مسیر من، مسیر توست.)
· «أنا مع القانون» (من با قانون ام.)
و...
از سیمای شهر و آنچه که بهعنوان یک مسافر و غریبه میشد در مناطق مختلف شهر دید، بیش از این چیزی دستگیرم نشد. برای همین در مدت کوتاه اقامت، از هر فرصتی برای گشودن باب گفتوگو با مردم شهر استفاده میکردم. خصوصاً ـ برحسب عادت ـ گفتوگو با رانندهتاکسیهایی که مسیری طولانی را مسافرشان بودیم. طبعاً دور از احتیاط و تدبیر بود که در همان اوایل گفتوگو، از چنین مسألهی حساسی سخن به میان آید. این بود که به لطایفالحیل از میانهی بحث و به فراخور حال راننده، میکوشیدم بحث را به اعتراضات سوریه بکشانم و عکسالعملشان را ببینم. نکتهی جالب آنکه بلااستثنا، همهی طرفهای گفتوگو با ادبیاتی مشابه، تحلیلهایی کمابیش واحد از این قضایا ارایه میکردند که مضامین و محورهای کلیشان ثابت بود:
· گسترهی اعتراضات بسیارمحدود و منحصر به برخی مناطق (ازجمله درعا) است.
· تعداد معترضان هم بسیارکم است و اغلب ایشان افرادی فریبخورده و مزدور اند.
· اعتراضات سوریه از جنس جنبشهای در حال وقوع در دیگر کشورهای عربی ـ اسلامی نیست.
· پشتپردهی این اعتراضات، آمریکا و اسراییل و عربستان و سعد حریری اند.
· رسانههایی چون العربیه و الجزیره و بیبیسی، در انعکاس اخبار ناآرامیهای سوریه غلو میکنند و دروغ میگویند. خلاصه آش آنقدرها هم شور نیست.
· اکثریت مردم سوریه، کشورشان را دوست دارند، با این آشوبها مخالفاند و طرفدار بشار و حکومتاش هستند.
· ایران و سوریه، دو کشور و ملت متحدند و منافع مشترک و بهتبع دشمنان مشترک بسیاری دارند.
این لُبّ کلام همهی آن چند نفر جوان و پیرِ سوری بود که باهم گپی زدیم. حتی آن جوانی که بهشدت از فقر و گرانی و فاصلهی طبقاتی و بیکاری انتقاد داشت هم بهمحض آنکه دامنهی بحث به سیاست کشید، آشکارا لحناش عوض شد. انگار که جلوی دوربینِ «صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران، دمشق» ایستاده است! جالب بود که یکی از ایشان حتی از مسجدی سخن میگفت که زیرزمیناش انباشته از سلاحهای آمریکایی و سعودی است و امامجماعتاش از محرکان و رهبران اعتراضات است و مردم را به «جهاد» علیه حکومت بشار تحریض میکند و... .
*
آیا این حرفها و تحلیلها اثر القائات و شانتاژ رسانهای حکومت سوریه بود یا واقعاً گزارههایی حاکی از واقعیت شرایط آن کشور بودند؟ آیا آن چند نفر سوری، که باهم گفتوگو کردیم، از ترس این حرفها را بر زبان آوردند یا از سر اعتقاد؟ آیا از این سخنان باید برداشت کرد که در سوریه بهخلاف همهی اخبار نگرانکنندهای که میشنویم، حکومتی مستقر و پایدار حاکم است، یا آنکه بهعکس، استبداد حکومت و فضای خفقان و رعب و وحشت بهحدی است که حتی باید به یک مسافر ایرانی هم شک داشت، مبادا جاسوس باشد؟
من ـ همانطور که در آغاز گفته شد ـ تحلیلگر آشنا به مسایل سوریه نیستم و برای همین پاسخی برای این سئوالات و ابهامات نیافتم. برای من باور آنکه همهی طرفهای گفتوگویم، بهطور هماهنگ و با آنهمه شور و هیجان موقع سخنگفتن، ریاکاری کرده و مقابل من اصطلاحاً فیلم بازی کردهاند همان اندازه سخت است که فقر و نابهسامانی و فاصلهی طبقاتی مشهود در شهرها و مناطقی که دیدم، غیرقابل کتمان. این وسط یکجای کار میلنگد که نمیدانم دقیقاً کجاست.
بااینهمه، یک نکته را بهروشنی دریافتم؛ ادبیات عامهی مردم در سوریه نسبت به حکومتشان، علیالظاهر، اگر بدهکارانه نباشد، طلبکارانه نیست؛ درست بهخلاف ادبیات عامهی مردم ما نسبت به جمهوری اسلامی. روزی از یک پیرمرد سوری، حین گفتوگو، پرسیدم آیا سوریه کشوری نفتی است و ذخایر انرژی دارد یا نه؟ پیرمرد شانه بالا انداخت و گفت «نمیدانم. خدا عالم است. خدا میداند و دولت.» عجیب آنکه این حرف را با کنایه و طعنه نزد؛ جوری گفت که انگار دانستن این مسأله را حق خودش بهعنوان یک رعیت حکومت نمیداند. انگار چندان هم از این ندانستن شاکی نیست. مشابه این رفتار را فراوان میشد سراغ گرفت. و البته جز این هم انتظار نبود. در کشورهایی مانند سوریه، که تنها یک ارادهی مقتدر فردی یا حزبی حاکم است، خصوصاً اگر نظامی باشد و با کودتا به قدرت رسیده باشد، دایرهی وسیعی از حقوق منحصراً در تملک حکومت است و حاکمان مردم را مدیون و بدهکار خود فرض میکنند و از چنین موضعی با آنان برخورد میکنند و سخن میگویند. برعکس، در نظامی که با ارادهی مستقیم مردم و در پی یک خیزش و انقلاب مردمی تأسیس شده باشد، این حکومت است که بدهکار مردم است و باید پاسخگو باشد و طبیعی است که ادبیات مردم، طلبکارانه باشد. این برای نظام، یک سرمایه و ارزش است نه یک تهدید. اینکه مردم به آنچه در کشورشان میگذرد، به نسبت مردم بسیاری از دیگر کشورها، حساسترند، اینکه اگر قصور و انحرافی ببینند، فریاد اعتراضشان را بلند میکنند، اینکه از مسئولین مطالبهگرند و خواهان، و اینکه نه فقط از هر پیرمرد، بلکه از هر نوجوان ایرانی هم بپرسی، میداند که ما ذخایر نفتی داریم!
اینهمه، سرمایههای اجتماعی یک کشور است. اگر قدر دانسته شوند.