کد خبر: ۱۴۹۴۰۷
زمان انتشار: ۰۰:۴۵     ۲۷ تير ۱۳۹۲
بيش از سه دهه است كه مردم صداي منوچهر آذري را از راديو مي‌شنوند و خنده‌هاي مخصوص و سوت بلبلي‌هاي او را دوست دارند؛ مرد هميشه خندان راديو و تلويزيون كه 10سالي مي‌شود با «جمعه ايراني» در راديو فعال است و چند روز پيش هم 70 ساله شده . او از خاطرات گذشته و دلگيري‌هاي امروزش مي‌گويد
روزنامه هفت صبح: بيش از سه دهه است كه مردم صداي منوچهر آذري را از راديو مي‌شنوند و خنده‌هاي مخصوص و سوت بلبلي‌هاي او را دوست دارند؛ مرد هميشه خندان راديو و تلويزيون كه 10سالي مي‌شود با «جمعه ايراني» در راديو فعال است و چند روز پيش هم 70 ساله شده، در گفت‌وگو با هفت‌صبح از خاطرات گذشته و دلگيري‌هاي امروزش مي‌گويد.
 
شايد خيلي از شما هنوز هم منوچهر آذري را با منوچهر نوذري اشتباه مي‌گيريد اما هيچ فرقي نمي‌كند كه منظورتان كدام يك باشد؛ هر دو نفر جزو بهترين طنزپردازان راديويي ايران به شمار مي‌آيند. آن‌هايي كه نوجواني و جواني‌شان در دهه شصت و هفتاد گذشت قطعا پاي راديو نشسته‌اند و صبح جمعه براي يك بار هم كه شده برنامه «صبح جمعه با شما» را گوش داده‌اند. برنامه‌اي كه در آن دوران منبع انرژي دادن به مردم بود. در آن برنامه هنرمندان زيادي آمدند و رفتند. هنرمنداني كه هر كدام جايگاه دست نيافتني در ذهن هميشه خنده دوست ايران پيدا كردند.

من و كله پاچه و آبگوشت هنوز هم  دوست‌  داشتني هستيم !

خيلي از آن هنرمندان الان در قيد حيات نيستند و فقط يادشان باقي مانده اما منوچهر آذري شاد و سر حال بين ماست و يكي از آخرين بازمانده‌هاي نسل طلايي راديو محسوب مي‌شود. البته كه آذري در فيلم‌ها و سريال‌هاي زيادي هم بازي كرده اما همان‌گونه كه خودش هم معتقد است راديو خانه هميشگي اوست. نوذري كه يك هفته پيش 70 ساله شد مدت‌هاست فقط در برنامه «جمعه ايراني» به طور ثابت حضور دارد. به بهانه حضور10 ساله‌اش در تلويزيون و تولدش گفت‌وگويي با او انجام داديم. گفت‌وگويي كه سعي كرديم در آن سوالي نپرسيم و آذري آن چه مي‌خواهد دل تنگش بگويد.

 مردي كه از بچگي مي‌خنداند

اول از همه بگويم: «من منوچهر آذري مخلص مردم هستم.» در تمام اين سال‌ها چه در راديو و چه در تلويزيون تمام تلاشم اين بوده كه مردم بخندند و شاد باشند. خب از بچگي هم كارم اين بود كه اطرافيانم را بخندانم و شاد كنم. يادم هست در بچگي و زماني كه مدرسه مي‌رفتم هر وقت معلم سر كلاس نمي‌آمد، ناظم مدرسه كه از استعداد من خبر داشت به من مي‌گفت كه تا آمدن معلم بچه‌ها را سرگرم كنم.  آن موقع تقليد صداي معلم‌ها، راه رفتن و چگونه درس دادنشان يكي از پرطرفدارترين كارهايي بود كه من مي‌كردم.

بچه‌ها هم كلي كيف مي‌كردند، حتي ناظم مدرسه مي‌گفت من متعجبم كه چرا زماني كه معلم سر كلاس هست بچه‌ها اين قدر ساكت نيستند و هيچ صدايي از كلاس نمي‌شنويم مگر هر چند دقيقه يك بار كه با شليك صداي خنده بچه‌ها كلاس روي هوا مي‌رفت. همان موقع هر جمعه در خانه خودمان براي بچه‌ها تئاتر اجرا مي‌كرديم، دو تا تخت داشتيم كه شب‌هاي تابستان روي آن‌ها مي‌خوابيديم. آن‌ها را كه به هم مي‌چسبانيدم و يك فرش هم كه رويشان پهن مي‌كرديم، بعد يه طناب از اين ور حياط به آن ور وصل مي‌كرديم و يك پرده هم روي طناب مي‌انداختيم و اين گونه يك تئاتر براي خودمان درست مي‌كرديم. بعد يكسري نمايشنامه كمدي مي‌نوشتم و هر جمعه از بچه‌ها دعوت مي‌كردم كه به خانه ما بيايند تا آن نمايشنامه‌ها را با كمك يكي دو تا از بچه‌هاي مدرسه برايشان اجرا كنم.

من و كله پاچه و آبگوشت هنوز هم  دوست‌  داشتني هستيم !

 از راديو آذري در دبيرستان تا حضور در تلويزيون

شايد باورتان نشود ولي من در دبيرستان راديو درست كردم. يك ضبط صوت‌هايي آن موقع آمده بود كه مدرسه ما هم يكي از آن‌ها را خريد. زنگ تفريح كه مي‌شد خبرهاي مدرسه را كه از قبل ضبط كرده بودند براي بچه‌ها پخش مي‌كردند. راديو آن زمان خيلي گل كرده بود و تنها وسيله سرگرمي ‌مردم محسوب مي‌شد. تلويزيون آن زمان فقط يك كانال خصوصي بود و هنوز جايگاه و محبوبيت آنچناني نداشت.

يادم هست يك آقاي پولداري در انتهاي خيابان الوند اين شبكه را راه‌انداخته بود و برنامه‌هايش هم از ساعت چهار بعدازظهر شروع مي‌شد و تا 12 شب ادامه داشت. خلاصه من چون راديو را خيلي دوست داشتم به مدرسه پيشنهاد كردم كه يك شبكه راديويي براي مدرسه راه‌اندازي كنم، اين شد كه مي‌رفتم جوك و لطيفه‌ها را از روزنامه‌ها و مجله‌هايي مثل كيهان بچه‌ها جمع مي‌كردم و با چند تا از بچه‌ها مي‌نشستيم براي ضبط صدا و آن جوك و لطيفه‌ها را تعريف مي‌كرديم و از بلندگوي مدرسه پخش مي‌شد. از اين كار خيلي استقبال شد ولي خودم خيلي راضي نمي‌شدم.

همه‌اش دنبال اين بودم كه راهي پيدا كنم و به راديو بروم. آرزويم بود با هنرمندان بزرگ آن زمان راديو مثل نصرت‌الله محتشم، اكبر مشكين، حميد قنبري، علي تابش، منوچهر نوذري، مرتضي احمدي، احمد قدكچيان، عزت‌الله مقبلي، خانم بزرگي، احمدي و خيلي‌هاي ديگر كار كنم و شده در حد يك كلمه در كنار اين‌ها در راديو صحبت كنم. اما فرصتي نشد و من به دانشكده هنرهاي دراماتيك رفتم و آنجا در رشته بازيگري ادامه تحصيل دادم. تا اين كه يك بار تلويزيون آگهي استخدام بازيگر زد و من به همراه يار هميشگي‌ام فرهنگ مهرپرور رفتيم براي استخدام شدن. اين گونه من كارم را برخلاف تصورم از تلويزيون شروع كردم.

من و كله پاچه و آبگوشت هنوز هم  دوست‌  داشتني هستيم !

 وقتي پاي آذري در راديو سفت شد

كارهاي ما در تلويزيون با استقبال مواجه شد و اين شد كه از گروه ما براي اجراي برنامه راديويي دعوت شد. اسم اولين برنامه ما هم شد «دوخت و دوز». علت نام‌‌گذاري برنامه به اين اسم هم اين بود كه فاميل تهيه كننده برنامه خياط باشي بود! آقاي حسن خياط باشي. با ورودم به راديو همه كار كردم، از لطيفه گفتن تا آواز خواندن. شعرهاي طنزي كه به تقليد از صداي خوانندگان آن زمان اجرا مي‌كردم با استقبال زياد مردم مواجه شد. در اين مدت هم آرزوي كار كردن با بزرگان راديو همچنان در ذهنم بود تا اين كه يك روز آقاي احمد قنبري از پشت شيشه‌هاي استوديو 8 به من اشاره كرد و گفت بيا بيرون كارت دارم.

من آقاي قنبري رو به عنوان يكي از غول‌هاي آن زمان راديو مي‌شناختم ولي خب ايشان من را نمي‌شناخت. از من اسمم را پرسيد و بعد گفت كه آذري تو جوان با استعدادي هستي سه‌شنبه‌ها اگر دوست داري بيا برنامه ما. آقا ما از شدت خوشحالي نزديك بود پس بيفتيم. باورم نمي‌شد كه آقاي قنبري كه خيلي‌ها او را با دوبله نقش‌هاي جري لوئيس مي‌شناختند از من دعوت كرده در برنامه آن‌ها شركت كنم. شب خواب نداشتم، اهالي خانه ما هم كه از طرفداران پرو پاقرص راديو بودند با شنيدن اين خبر به‌اندازه من شاد و خوشحال شدند. چون همه مي‌دانستند حضور در بين هنرمندان بسيار قدر آن زمان چه اتفاق مهم و بزرگي براي جواني مثل من است.

هنرمنداني كه جزو بهترين بازيگران سينما و تلويزيون و تئاتر بودند، صداهاي ماندگاري داشتند و دوبله آن زمان مديون هنرنمايي آن‌ها بود. آن موقع در استوديوي 8 هم مثل الان «جمعه ايراني» ما برنامه را مقابل يك عده تماشاگر اجرا مي‌كرديم. فقط تعدادشان خيلي كمتر از الان بود. بعد چند برنامه توانستم بين آن همه هنرمند جاي خودم را به دست آورم و اين گونه شد كه پايم را در راديو سفت كردم و با اينكه از تلويزيون شروع كرده بودم ولي راديو تبديل به خانه هميشگي‌ام شد.

من و كله پاچه و آبگوشت هنوز هم  دوست‌  داشتني هستيم !

 آذري كجاست؟ در راديو!

بعد از انقلاب بود كه آقاي شيشه‌گران و توكل «صبح جمعه با شما» را راه ‌انداختند و پس از مدت كمي   ‌باز بسياري از هنرمندان راديو كه پراكنده شده بودند، دور هم جمع شدند و آن برنامه پرخاطره شكل گرفت. البته چند ماهي افراد ديگري مثل مهران مديري را جايگزين ما كردند ولي در نهايت دوباره از ما خواستند كه برگرديم و برنامه را ادامه دهيم. حالا هم كه با برنامه «جمعه ايراني» در راديو هستم اما در اين سال‌ها واقعا راديو حكم آدرس من را داشت، يعني هر كسي كه مي‌خواست من را پيدا كند يا كار واجبي با من داشت مي‌دانست كه فقط در راديو مي‌تواند من را پيدا كند.

 خنده‌دارترين آيتم

دقيقا يادم نيست اولين جوكي كه در راديو گفتم و خودم خيلي به آن خنديدم چه بود ولي يادم هست كه يك كار ضربي و ريتميك با آقاي مقبلي كار مي‌كرديم. مرحوم مقبلي نقش يك تعميركار را داشت و من هم شاگرد او بودم و اسمم غضنفر بود. يك بار يه خانمي ‌ماشينش را به تعمير‌گاه آورد. مرحوم مقبلي با آهنگ مي‌گفت: «آهاي غضنفر» من هم مي‌گفتم:«بله جناب اوستا» بعد آقاي مقبلي مي‌گفت:«هر كاري داري بذار زمين، بدّو بيا، ماشين خانوم رو نگا كن، چراغاشو نگا كن، ترمزشو نگا كن» من هم همه اون كارها رو مثلا مي‌كردم و به اوستا جواب مي‌دادم. جواب‌هاي من همراه با بشكن زدن همراه بود، از يك جايي آنقدر اين داستان جذاب شد كه من بشكن‌زنان بين جمعيت رفتم و مي‌گفتم و جمعيت هم از خنده روده بر شده بودند. اين آيتم به شدت طرفدار پيدا كرد، نسخه ضبط شده آن آيتم را دارم و بعضي وقت‌ها آن را گوش مي‌كنم و جالب است كه هنوز هم به آن مي‌خندم.

من و كله پاچه و آبگوشت هنوز هم  دوست‌  داشتني هستيم !

 آنچه باعث مي‌شود مردم بخندند

اغلب كارهايي كه مي‌كردم با مرحوم مهرپرور و زنده ياد منوچهر آذري بود. من و مهرپرور آنقدر به هم نزديك بوديم كه حتي مي‌دانستيم هر كدام‌مان چه لباسي داريم و هر وقت مي‌خواستيم مهماني برويم به هم مي‌گفتيم فلان پيراهن و با فلان شلوار بپوش خيلي بهت مياد. خدا منوچهر نوذري را هم بيامرزد. به ما ياد داد كه حتي بي‌مزه‌ترين جوك‌ها را هم اگر درست تعريف كنيد با نمك مي‌شوند.

مثلا يك بار يك جوك دو خطي بود كه به مرحوم نوذري گفتم اين خيلي بي‌مزه است، مرحوم نوذري گفت: تو كاري نداشته باش، من مي‌دانم چه جوري اين را اجرا كنم كه مردم بخندند و باورتان نمي‌شود دو نفري آن جوك خيلي بي مزه را جوري تعريف كرديم كه هم خودمان از خنده تركيديم، هم بقيه بچه‌ها و هم مردمي‌ كه در استوديو حضور داشتند. براي برنامه راديويي كننده كار خيلي شرط است، اينكه نويسنده خوش‌ذوق باشد و اجرا كننده هم كارش را بلد باشد نتيجه اش خنده مخاطب مي‌شود ولي هر وقت يكي از اين دو سمت لنگ بزند، نتيجه كار جذاب نخواهد شد.

 كاراكترهاي محبوب

خيلي نقش‌ها بودند كه در اين چند دهه آنها را دوست داشتم. به نظرم شخصيت آقاي ملوّن كه مرحوم نوذري آن را اجرا مي‌كردند هنوز هم از بهترين‌هاست. اگر بخواهم يكي يكي مثال بزنم هم خيلي وقت گير است و هم حافظه من پيرمرد ياري نمي‌دهد. در بين نقش‌هايي كه خودم بازي كردم هم نقش آقاي كارمنديان را خيلي  دوست دارم.

هميشه موقع اجراي اين نقش به اين فكر مي‌كردم جوري آن را اجرا كنم كه دل مسئولين براي كارمندها بيشتر بسوزد و بيشتر هوايشان را داشته باشند. به همين دليل هم صداي كارمنديان را خيلي زير و ضعيف گرفتم و در عين حال هميشه يك شخصيت مثبت از آن نشان دادم. شخصيت شوت‌زاده را هم كه آقاي توكل خالقش بود هم خيلي دوست دارم. نقش گزارشگر فوتبال هم به دليل اينكه خودم سوت داورش را مي‌كشيدم و در زمان اجرايش كلي انرژي مي‌گذاشتم را خيلي دوست دارم.

من و كله پاچه و آبگوشت هنوز هم  دوست‌  داشتني هستيم !

 علت محجوريت راديو

به نظرم مهم‌ترين ضعف راديو الان اين است كه نه آن علاقه و انگيزه‌هاي قبلي بين هنرمندان در مورد كار راديويي وجود دارد و نه مردم انگيزه گذشته را براي گوش كردن راديو دارند. البته مخاطب حق دارد. الان مخاطب آنقدر وسيله‌هاي سرگرم كننده و جذاب دور و اطرافش وجود دارد كه نقش راديو در سرگرم كردن او كمرنگ شده است. از طرفي هم مشغله و گرفتاري‌هاي مردم مثل الان نبود. الان شما فقط اين استيصال جوان‌ها براي ازدواج و كار را نگاه كنيد. خب جوان الان وقتي ندارد كه بخواهد با فراغ بال برنامه‌هاي راديويي را دنبال كند و از آن لذت ببرد. قبلا جمعه‌ها روز استراحت مردم بود و در اين روز مردم براي اينكه حال و هوايشان بعد از يك هفته كار عوض شود، صبح‌ها راديو گوش مي‌دادند اما الان براي گذراندن زندگي حتي جمعه‌ها هم مجبورند كار كنند.

 اين كار كردن‌هاي دو، سه شيفتي حتي نمي‌گذارد جوان‌ها از زندگي و اطرافشان لذت ببرند. بعضي‌ها مي‌گويند مردم الان شوخي‌هايي از جنس «صبح جمعه با شما» و همين «جمعه ايراني» را دوست ندارند. مي‌گويند شوخي‌ها به روز شده و مردم با اين جنس شوخي‌هاي ما ارتباط برقرار نمي‌كنند. ولي مگر مي‌شود طلاي 18 عيار داشته باشيد و روزي ارزش آن از بين برود؟ هنوز هم مردم آبگوشت و چلو‌كباب و كله پاچه را دوست دارند. همان اندازه هم من و امثال من را دوست دارند. سليقه مردم در جنس شوخي‌ها عوض نشده فقط دسترسي آنها به وسايل سرگرم كننده بيشتر از قبل شده است.

من و كله پاچه و آبگوشت هنوز هم  دوست‌  داشتني هستيم !

 اين حق راديويي‌ها نيست

الان اگر در برنامه «جمعه ايراني» هستم فقط به خاطر شخص آقاي توكل است. 33 سال است از بعد از انقلاب با او همكاري كرده ام و انصافا از دلسوزترين و خوش ذوق‌ترين آدم‌هاي راديوست اما الان واقعا انگيزه‌اي براي كار كردن نمي‌بينم. شما نگاه كنيد امثال ما كه يك عمر وقت و زندگي خودشان را صرف خنداندن و شاد كردن مردم كردند الان بايد وضع‌شان اين باشد؟ شما برويد وضع هنرمندان قديمي ‌راديو را ببينيد. همان‌ها كه بچگي و نوجواني و جواني خيلي از شما با هنرمندي آنها شادتر شده، واقعا اين امكانات و وضع زندگي حق آنهاست؟ شايد اگر هر كدام از اينها در رشته ديگري فعاليت مي‌كردند الان اوضاع و  احوالشان نه خيلي فوق العاده اما قطعا بهتر از اين بود.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها