شبکه ایران:
داوود رشیدی همزمان با – 25 تیرماه- (دیروز) سالروز تولد 80 سالگیاش در
گفتوگویی با شهروندخاطرات جالبی از دوران کودکیاش ، علاقمندیاش به
فوتبال و پرسپولیس و آشناییاش با علی حاتمی تعریف کرده است. بخشهایی برگزیده گفتوگو این هنرمند توانمند تئاتر و سینما به همراه صحبتهای همسرش احترام برومند را در ادامه میخوانید:من خیلی دوست داشتم این دیالوگ را خودم بگویمدر
تهران، خیابان ری، کوچه آبشار در سال 1312 به دنیا آمدم. به وسیله یکی از
فامیلهای نزدیکم خانم دکتر حائری به آقای استاد نوشین معرفی شدم. استاد
نوشین نمایش نوشین را در آن سالها میخواست روی صحنه ببرد و احتیاج به یک
بچه شاگرد مدرسه داشت. به وسیله خانم حائری استاد نوشین این مرد استثنایی
تئاتر ایران معرفی و انتخاب شدم تا استاد مرا ببیند. نوشین استاد بزرگی بود
و در آن روزگار تئاتر ایران اسم و رسمی داشت. امروز خیلی از او یاد
نمیکنند در حالی که نامش و کارهایش جای پرداختن دارد. در نمایش
مردم که ترجمهای از یک اثر فرانسوی بود قرارشد که در پرده اول بهعنوان یک
بچه بازی کنم. پرده اول کلاس درسی بود که آقای نوشین بهعنوان یک معلم بود
و بچهها در کلاس درس بودند. خاطرهام این است که در آن نمایش آقای نوشین
از کلاس می پرسید یک معلم خوب و فداکار وقتی بعد از کلاس درس به خانه
میرود چه حالی دارد؟ یکی از شاگردان دست بلند میکرد و میگفت: «آقا خستس»
و بعد مردم میخندیدند. من خیلی دوست داشتم این دیالوگ را خودم بگویم.
همیشه آرزو میکردم او نیاد و من بگویم یا قبل از اینکه او دست بلند کند من
دست بلند کنم و بگویم اما هیچ وقت جرأت نکردم. این اولینبار تماسم با
آیین تئاتر بود. پتو را کشیدم روی سرم و در تنهایی بدون پدر ومادر و خواهر و دوستان گریه کردم
پدرم
در وزارت خارجه کار میکرد و آن موقع در بروکسل بودیم. در آنجا اول من را
در یک دبیرستان خیلی خوب و بنام گذاشتند. دبیرستان شبانهروزی بود. شب اول
که در آن خوابگاه بودم پتو را کشیدم روی سرم و در تنهایی بدون پدر ومادر و
خواهر و دوستان گریه کردم. خیلی احساس تنهایی میکردم ولی یواش یواش عادت
کردم و با دوستانم آشنا شدیم. شبیه یک باند شده بودیم با کارهایی که
میکردیم.
خیلی دوران خوبی بود که خاطراتش هنوز در ذهنم است. همین
طور که به کلاسهای بالاتر میرفتم با بچهها بیشتر آشنا میشدم. شبها در
حدود ساعت 8 به خوابگاه میرفتیم و وارد تخت خواب میشدیم. هر دو ساعت
یکبار یک نگهبان شب خوابگاه را چک میکرد تا همه چیز بر وفق مراد باشد. ما
ساعتهای خروج و ورود را داشتیم.
در حد فاصل بین دو سرکشی از پنجره
میرفتیم روی پشتبام و بعد می پریدیم توی حیاط و در می رفتیم. متکا و پتو
را هم جوری قرار میدادیم که نگهبان خیال کند یک نفر آنجا روی تخت خواب
است. کلاس دهم و یازدهم بودم که این کارها را میکردیم. خیلی دوران خوبی
بود.البته بعضی شب ها هم از غم تنهایی پتو را روی سرم میکشیدم و به خاطر
پدر و مادر و تهران و ایران اشک در چشمانم بود و بغض در گلویم.
نگویند چون نتوانست درس بخواند رفت پی مطربی
(انتخاب
رشته علوم سیاسی) به خاطر پدرم (بود) چرا که ایشان میگفت اگر میخواهی
تئاتر را ادامه دهی حتما یک پایان نامه دانشگاهی هم بگیر که نگویند چون
نتوانست درس بخواند رفت پی مطربی. همین کار را کردم و خیلی هم راضی بودم.
این لیسانس روی شخصیت من در ایران تاثیر گذار بود.
لیلای حاتمی با لیلی من مثل دو خواهر بودند
یک
کلاس خصوصی هم در آن دوران داشتم. چند شاگرد داشتم که یکی از آنها خیلی به
نظرم زنده و پویا میآمد. او علی حاتمی بود. وقتی به سر کلاس میرفتم و
میگفتم چه کسی کار آماده دارد تا بیاید اجرا کند همه به هم نگاه میکردند و
خجالت میکشیدند ولی علی اولین کسی بود که سریع میآمد و علیرغم اینکه
کار نکرده بود میآمد و یک کاری اجرا میکرد. یواش یواش رابطه ما بیش از
شاگرد و استاد شد و رفت و آمد خانوادگی داشتیم و لیلای او با لیلی من مثل
دو خواهر بودند. البته لیلا خواهر بزرگتر بود و از مدرسه فرانسویها که
باز میگشتند دست لیلی را میگرفت و با هم میآمدند.
طرفدار پاریسنژرمن و پرسپولیس
برومند:
آقای رشیدی به مسابقات فوتبال و تیمملی علاقه دارد. البته این روزها
والیبال هم به علاقهمندیهایشان اضافه شده. در میان تیمهای اروپا
پاریسنژرمن در میان تیمهای ایرانی هم پرسپولیس را دوست دارد. البته در
این چند سال اخیر یک مقدار این چیزها کم رنگتر شده و بیشتر این تیمملی
است که آدم برایش شاد میشود.
پسر مگر پدرت مرده که اینکار را میکنی؟!!!
رشیدی:
یک بازی استقلال و پرسپولیس با هم داشتند و استقلال یک گل به پرسپولیس زد.
پسرم فرهاد جوری بر سر خودش ضربه زد که بینیاش خون آمد. به او گفتم پسر
مگر پدرت مرده که اینکار را میکنی؟!!!
برومند: آقای رشیدی و فرهاد پسرمان، همه مسابقهها را میرفتند امجدیه.