598 - محمد ایمانی: آیا
ماجرای مصر و سقوط رئیسجمهور «اخوانی» آن به معنای شکست اسلامگرایی و
بیداری اسلامی است؟ مصر قطعهای از پازل خاورمیانه بزرگ است، آنجا که
موضوعات مربوط به فلسطین اشغالی و سوریه و لبنان، ترکیه و عربستان، قطر و
بحرین و عراق و افغانستان کم یا زیاد به هم پیوند خورده است. اتفاق مصر یک
ماه پس از اتفاقات خیابانی ترکیه و درست به هنگام مغلوبه شدن جنگ در سوریه
(به ویژه پس از بازپسگیری منطقه استراتژیک القصیر) رخ داده است.
حقیقت
این است که انقلاب در مصر هرگز کامل نشد؛ به این معنا که راس رژیم سابق
کنار رفت اما ساختارهای قدرت آن از جمله در ارتش و دستگاه قضا تا حدود
زیادی سر جای خود باقی ماند و در عین حال، رئیسجمهور جدید کمتر به اهداف
انقلاب و بیداری اسلامی وفاداری نشان داد. او به مرور با دشمنان بیداری
اسلامی در منطقه و جهان (آمریکا، اسرائیل و عربستان و قطر) ساخت و با
دوستان آن دشمنی ورزید. در واقع مرزبندیهای وی کاملا مخدوش شده بود.
ماجرای
مصر در نگاهی عمیقتر، بار دیگر یک موضوع مهم را برجسته کرده است. اکنون
در خاورمیانه میتوان 3 نسخه از اسلامگرایی را سراغ گرفت: 1-جمهوری اسلامی
ایران 2-اسلام سلفی و تکفیری و القاعدهای و ارتجاعی با محوریت عربستان
3-اسلام لیبرال و خوشگمان به آمریکا و غرب (جلوهگر در حزب عدالت و توسعه
اردوغان و حزب آزادی و عدالت مرسی).
امروز میتوان «بیداری اسلامی»
را با طیفبندیها و نوسان - شدت و ضعف- متفاوت در کشورهای منطقه مشاهده
کرد. این بیداری یک روند است و نه یک اتفاق لحظهای. بیداری اسلامی در یک
فرآیند طولانی و در فراز و نشیبها ساخته میشود و علامت بلوغ و کمال آن
«مقاومت اسلامی» است. به معنای دیگر بیداری اسلامی شرط لازم هست اما کافی
نیست.
بیداری اسلامی با استقامت و پایداری و مقاومت به کمال میرسد.
«الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا...». البته مسلمانان «سلفی» یا
«اخوانی» هر کدام دارای طیفبندی هستند و نمیتوان حکم یکسانی درباره آنها
صادرکرد. برخی از آنها ضد آمریکایی و ضد صهیونیستی هستند. اما مشخصا درباره
دولت اردوغانی و دولت مرسی میتوان گفت که این دو نه تنها مرزبندی روشنی
در برابر استکبار آمریکا و اسرائیل ایجاد نکردند بلکه بعضا در موضوعاتی
مانند سوریه و جنبش حزبالله لبنان و فلسطین، عصای دست جبهه استکبار شدند.
این
اتفاق با وجود مواضع ضد صهیونیستی در گذشته رخ داد. ترس یا توقع و
خوشگمانی و میل به غنیمتاندوزی و امتیازگیری باعث شد ابتدا طیفی از
اخوانیهای ترکیه به ریاست اردوغان و سپس طیف مرسی در مصر به عادیسازی
پنهان و پیدای روابط با رژیم اشغالگر قدس بپردازند و به وعدههای فریبنده
آمریکا اعتماد کنند. اما آمریکا و انگلیس و اسرائیل طی چند ماه اخیر ناگهان
فرش را از زیر پای اردوغان در ترکیه و مرسی در مصر کشیدند.
گفتیم
که انقلاب مصر کامل نبود. اخوانیها در انتخابات به پیروزی رسیدند اما هرگز
نتوانستند در جایگاه رهبری انقلاب بایستند؛ چه اینکه موضوع رهبری هنوز در
دستگاه فکری آنها به عنوان یک موضوع مهم حل نشده است. رژیم گذشته در این
میان تداوم پیدا کرد و با ائتلاف جریان سکولار مورد حمایت غرب توانست جبهه
مخالفان قدرتمندی را تشکیل دهد. این در حالی بود که طیفی از مسلمانان اعم
از سنی و شیعه نیز از عملکرد دولت مرسی دل خوشی نداشتند.
عقبه
انقلاب به تدریج سرخورده و منفعل شد. از نمایش تلخ محاکمه و تبرئه مبارک تا
دادن مجال جنایت علیه شیعیان (نظیر شهادت مظلومانه شیخ شحاته) و مسیحیان، و
از دوستی با ارتجاع عبری- عربی تا عدم حل مشکلات اقتصادی جملگی عرصه را
برای کودتا و آشوب علیه دولت مرسی فراهم کرد؛ چیزی شبیه عملکرد محمد مصدق
در دوره 32-1331.
مرسی درست هنگامی خنجر خورد که نهایت اعتماد را
به مثلث آمریکا، اسرائیل و عربستان نشان داده بود. او اولین سفر خارجه را
با عربستان و ملاقات ملک عبدالله آغاز کرد اما در سفر تهران صرفا به اندازه
تحویل ریاست جنبش عدم تعهد به جمهوری اسلامی حضور پیدا کرد و بدون هیچ
ملاقات رسمی به قاهره بازگشت. مرسی تحت فشار همین مثلث بعدها به ایران و
حزبالله حمله کرد و آنها را رافضی خواند!
او در حالی که اعلام
پایبندی به معاهده خیانتبار کمپ دیوید میکرد و به فلسطین اشغالی سفیر
میفرستاد و در نامه خود خطاب به شیمون پرز از عبارت «دوست عزیز» استفاده
میکرد، روابط با دمشق را قطع نمود و خواستار ایجاد منطقه پرواز ممنوع بر
فراز سوریه شد؛ شاید که از دلارهای آلوده نفتی عربستان بهره بیشتری ببرد.
اما
ملک عبدالله در ازای همه این خوش خدمتیها نه تنها یک مسکّن واقعی به
اقتصاد فقیر مصر تزریق نکرد بلکه به تعبیر برخی رسانهها، انتقام متحد خود
حسنی مبارک را از اخوانیها گرفت. اهانتهای مرسی به حزبالله لبنان به
خاطر دفاع از خط مقاومت ضد صهیونیستی در سوریه به موازات حمایت از
تروریستهای سلفی و تکفیری و اعلام پایبندی به پیمان کمپ دیوید و بستن
گذرگاه مرزی با غزه و مخالفخوانی با ایران هیچ کدام نتوانست دل پرکینه
دشمنان بیداری اسلامی را نرم کند اما از آن سو به بدگمانی وسیع در داخل و
خارج مصر دامن زد. کافی است در این باره به نظرات دو تحلیلگر و اندیشمند
مصری که در جهان شناخته شده توجه کنیم.
دو هفته پیش محمد حسنین هیکل
در مصاحبه با شبکه کانادایی سیبیسی تصریح کرد «اوضاع به هم ریخته ترکیه
همه را غافلگیر کرد. هرچند من پیشبینی کرده بودم که ترکیه به خاطر علویانی
که درسوریه و ترکیه زندگی میکنند، در بحران سوریه گرفتار خواهد شد...
محمد مرسی زمانی علیه سوریه موضع گرفت و روابط را قطع کرد که حتی آمریکا و
روسیه برای حل موضوع سوریه از طریق گفتوگو به توافق رسیده بودند... مرسی
نباید این کار را برای جلب رضایت عربستان و آمریکا و سلفیها میکرد و
اقدام او در کنار دعوت به جهاد در سوریه عجیب بود.
این فاجعه است
که محمد مرسی از ایران به عنوان نظام رافضی یاد میکند. ایران قدرتی
منطقهای است که باید حساب جداگانه برای آن باز کرد. من از حمله وی به
حزبالله تعجب میکنم، چون همه میدانیم که هدف واقعی نهفته در پس تحولات
سوریه چیست.
آنها میخواهند برای نابود کردن ایران، به سوریه دست
یابند و به همین خاطر با سوریه تسویه حساب میکنند. آنها که به حزبالله
حمله میکنند آیا میدانند که حزبالله از سوی 40 هزار نیروی بیگانه مسلح
که وارد سوریه شدهاند، تهدید میشود؟ اقدام مرسی عجیب و ناشایست بود.»
چهره
برجسته دیگر، فهمی هویدی است که اوایل آبان سال 91 در السفیر نوشت «جای
هیچ تردیدی نیست که استوارنامه سفیر جدید مصر در اسرائیل چیزی جز افتضاح
برای مصر نبود و باعث شد مرسی در تنگنای شدید قرار بگیرد. به ذهن هیچکس
نمیرسید که رئیسجمهور منتخب مصر پس از انقلاب، شیمون پرز را با عبارت
دوست عزیز و بزرگ خطاب قرار دهد.
این در حالی است که ملت مصر با
انقلاب، مرحلهای را که همه چیز از خارج دیکته میشد سپری کرده بود... ملت
مصر از سال 1979 و توافقنامه کمپ دیوید هرگز با اسرائیل آشتی نکرد...
روزنامههای عبری با انتشار نامه مرسی به افکار عمومی گفتند که مرسی چیزی
جز نسخهای از رئیسجمهور قبل از انقلاب نیست... من نمیتوانم مخفی کنم
وقتی که پرزیدنت مرسی در نیویورک گفت مشکلی با معاهده کمپ دیوید ندارم، چه
قدر افسرده شدم در حالی که فکر میکردم او هم مانند هر مصری با این معاهده
مشکل داشته باشد.
او توجه نکرد که با این واژهها، دشمن ملت مصر و
اعراب و مسلمانان را خطاب قرار میدهد.» مرسی در مصر- مانند اردوغان در
ترکیه- خیال میکرد از نگاه آمریکا و غرب و جبهه ارتجاع عرب، به عنوان
جایگزین لائیکها و ژنرالها و دیکتاتور مخلوع پذیرفته میشود. اما به
گزارش نیویورک تایمز به نقل از منابع مطلع در دفتر مرسی «مادر فقط گفت که
در مدت یک ساعت به بازی خاتمه خواهیم داد. مادر، اصطلاح کنایهآمیزی است که
مصریها برای قدرت غربی (آمریکا) استفاده میکنند که سالها با صرف
میلیاردها دلار از ارتش مصر حمایت کرده است.»
اولین دولت پس از
انقلاب مصر در حالی به سقوط افتاد که حضرت آیتالله خامنهای بهمن 1390 و
در خطبههای نمازجمعه تهران تذکرات و هشدارهایی با این مضمون خطاب به
گروههای سیاسی مصری داده بودند. «برادران و خواهرانم! مراقب این امانت
بزرگ باشید. غرور و نیز سادهانگاری، دو آفت بزرگ پس از نخستین پیروزیها
هستند... قدرتهای ضربه خورده جهان و منطقه بیشک در افکار شیطانی به سر
میبرند؛ از فکر حذف و انتقام تا طرح فریب دادن و متزلزل کردن و ترساندن و
به طمع انداختن شما و سپس نابود کردن انقلابها... به آمریکا و ناتو اعتماد
نکنید. آنان هرگز به مصالح شما و منافع ملت شما نمیاندیشند.
همچنین
از آنان نترسید. آنان پوشالیاند و به سرعت ضعیفتر نیز شدهاند. حاکمیت
آنان بر جهان اسلام صرفا محصول ترس و جهل ما در 150 سال گذشته بوده است. به
آنان امید نبندید و از آنان حساب نبرید... مراقب بازیهای آنان باشید.
همچنین وارد بازی دلارهای نفتی وابستگان و متحدان غرب در میان اعراب نشوید
که در آینده از این بازیها سالم بیرون نخواهید آمد... شروع انحراف در
نهضتهای کنونی تن دادن به بقای رژیم صهیونیستی است... تعریفها باید
بازخوانی شوند.
2 الگوی اسلام تکفیری و اسلام لائیک از سوی غرب به
شما پیشنهاد شده و خواهد شد تا الگوی اسلام اصولگرای معتدل و عقلانی در
میان انقلابهای منطقه تقویت نشود. به اسلام مطلوب واشنگتن و لندن و پاریس
بدبین باشید؛ چه از نوع لائیک و غربگرا و چه از نوع متحجر و خشن آن. به
اسلامی که رژیم صهیونیستی را تحمل میکند ولی با مذاهب اسلامی دیگر
بیرحمانه مواجه میشود، دست آشتی به سوی آمریکا و ناتو دراز میکند ولی در
داخل به جنگهای قبیلهای و مذهبی دامن میزند و اشداء با مومنین و رحماء
با کفار است، اعتماد نکنید...».
اسلامگرایی ناب، ولایت و برائت را
توأمان با هم دارد. «ولایت و برائت» صرفا موضوعی مربوط به فرهنگ شیعه نیست.
بدون انزجار از دشمنان امت اسلامی نمیتوان اسلامگرا ماند. بیداری اسلامی
در چنین پویشی لاجرم به کمال خواهد رسید. هدف دشمنان خسته و فرسوده کردن
ملتهای بیدار شده است تا سرانجام خانهنشینی پیشه کنند و کار را به
ژنرالها و دیکتاتورها یا سکولارها- حاکمان نیابتی غرب- بسپارند.
کیهان