بهدنبال درخواست شاعران از حضرت آيتالله خامنهاي براي طرح «مطروحهاي»
براي جانباز شهيد برخي مردم و عاشقان جانبازان با ارسال سرودههايي تك بيت
رهبر انقلاب را تكميل كردند.
به گزارش فارس، به دنبال درخواست
شاعران از حضرت آيتالله خامنهاي براي طرح «مطروحهاي» براي جانباز شهيد
كه پيرو سخنان ايشان صورت گرفت و نيز فراخوان پايگاه اطلاع رساني دفتر حفظ
و نشر آثار حضرت آيتالله خامنهاي و دعوت از مردم براي تكميل اين بيت،
استقبال بيسابقهاي از اين فراخوان صورت گرفته و مردم عادي با سرايش
غزلهايي ناب اين «مطروحه» را تكميل كردهاند كه براي استفاده عموم
مخاطبان به صورت كامل منتشر ميشود:
رندانه آخر ربودي جامي زخمخانهي دل
رنگين چو برگ شقايق، خونين چو افسانهي دل
آنقدر مستي كه گويا، از مولوي سرتر هستي
شايد كه شمسي نهفته در كنج ويرانهي دل
شيرينترين زهرها را دنيا به كام تو ميداد
انگار سيري ندارد، از زهر پيمانهي دل
يك شب غزل مينوشتي، يك شب عطش ميسرودي
من سالها ميشنيدم نجواي مستانهي دل
كمكم بسوزم بميرم تا پختگي را ببينم
ميخواست زيبا بميرد در عشق پروانهي دل
معصومه تيما از كرمانشاه شهرستان كنگاور**بر اساس مطروحه حضرت امام خامنهاي:
بر فرش قرمز نهادي پا را به كاشانه دل
آرام و چابك نشستي كنج نهانخانه دل
با دست خود جام صهبا كردي عطا بر رفيقان
وانگه برآمد به بستان آواز مستانه دل
بر چهره گل نشاندي شبنم به صبح دعايت
از خندهات شكرستان شد كنج غمخانه دل
در بسترت ياس و نرگس در هم تنيده به هر سو
شرمنده گرديده بلبل در صحن گلخانه دل
تير دعايت رسيده تا اوج آن بي نهايت
انگشت حيرت گزيده اين پير فرزانه دل
چون نور شمع وجودت ساطع سوي كهكشان شد
از غصه گرديده پرپر پرهاي پروانه دل
بر روي بال فرشته كردي سفر سوي دلدار
شد جاي خالي مهرت در صدر ميخانه دل
چون پير ميخانه آگه از هجرت قاصدك شد
بر سينه ميگساران زد نقش پيمانه دل
«رندانه آخر ربودي جامي ز خمخانهي دل
خونين چو برگ شقايق رنگين چو افسانهي دل»
تقديمي از غلامرضا هاشمي از اراك.**رندانه آخر ربودي جامي ز خمخانهي دل
خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانهي دل
دردانهي اشك گلها! رفتي و سقايِ دل رفت
با رشك ميگويد زبانم: "رفتي ز كاشانهي دل "
محجوب بود جامم، پيمانهاي بيتكلّف
چون بغض ميرفت و ميرفت، جانت چو پروانهي دل
گر ساغر و مي به هم دوخت، جانان و چشم تَرت را
با نالههايت سحر يافت راهي به ميخانهي دل
مبهوت هر قطره اشكم كز گوشهي چشمت آمد
شاهد به فال نگاهش، بُرد از تو مستانهي دل
مختوم گشت شعرم، واحسرتا از نگاهت
عشقِ تو و مهرت اما، سوزانده ويرانهي دل
مطهره رضاپور**رندانه آخر ربودي جامي ز خمخانهي دل
خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانهي دل
دلدار زيباگزين است، دلخواه ِ او بهترين است
با آتش او چه زيباست پرهاي پروانه دل
فكه، شلمچه، هويزه، در چشمهاي تو جاري است
اروند، خون مي بَرد از «سردشت» تا «بانه» دل
اخبار مي گويد: از درد، جان داده مَردي و فردا
تشييع خواهد شد اما بر موجي از شانه دل
دانه به دانه نشانه، بردند از اين ميانه
حالا به حيرت رسيده؛ تسبيح صددانه دل . . .
زهرا بشري موحد/ طلبه/ قم**رندانه آخر ربودي جامي ز خمخانهي دل
خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانهي دل
آن مي كه نوشيدي اما در ابتداي جواني
آيا دوايي نكردت، دردي ز غمخانه دل
مستي به جايي رساندي در بزم ياران خوشدل
گويي جوابت نمي داد، جامي ز پيمانه دل
آخر بگو جان ما را، رمز نهانخانهها را
شايد كه ما هم بگيريم، درّي چو دردانه دل
ما را يقين گشته اما، شايد خطا گفته باشيم
ياران به تو غبطه خوارند، در وضع سامانه دل
ديگر بساطي نمانده، جز شرمرويي برايم
مارا سكوتي بشايد، همشأن شاهانه دل
رضا (عاشق ولايت)**هو الحق
رندانه آخر ربودي جامي ز ميخاهي دل
خونين چو برگ شقايق رنگين چو افسانهي دل
..................
آن شب كه با كولهباري از غم صدايت شنيدم
دانستم آخر بگيري كامي ز پيمانه دل
در خس خس نالههايت حس غريبي هويدا
با خندههاي نگاهت آتش به سامانه دل
در ماندنت حكمتي بود تا آشنايان بدانند
سرخي خون رفيقان روشن به كاشانه دل
چون رفتي و ما به زندان درگير نفس و هوائيم
بودي با دل و جان جوياي دُردانه دل
اينك كه در زير نعشت مرثيهها ميسرايم
بينم كه در رفتنت نيز بشكفته گلخانه دل
نام بلندت به دوران ماند به شَهنامه عشق
تابيده در مطلع شعر «جامي ز ميخانه دل»
سيدمهدي موسوي/ حوزه علميه قم/ عصر چهارشنبه ۱۳۹۰.۰۴.۰۱
**رندانـه آخر ربودي جامي ز خمخانهي دل
خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانهي دل
پا در ره حق نهادي، جان بر سر عشق دادي
اي قهرمان نبرد پرسوز و جانانهي دل
اين قافله غافل از تو، سر سوي مقصد نهاده
اين حاصل عقد شوم است با مرد بيگانهي دل
اي شعلهي شمع از تو، واماندهي خيل نيكان
اي چشمهاي تو پر از تمثال دردانهي دل
از صحبت بيوفايان پروانهها شرم دارند
ما را سحرها دعا كن، پروانهي خانهي دل
امير بيدختي
**رندانه آخر ربودي جامي ز خمخانهي دل
خونين چوبرگ شقايق رنگين چو افسانهي دل
درد آشنايي چو مجنون آيينهي جلوهي حق
تفسير و معنا نمودي جانانه دردانهي دل
هر شب جدا از رخ مه ميسوختي عاشقانه
از بينصيبي نشايد نالش ز پيمانهي دل
اكنون كه با يار دلبر پيوستهاي جاودانه
خطي بگو نكتهاي يا رمزي ز پويانه ي دل
اي آنكه مردانه رفتي راه علي عاشقانه
مارا ز خاطر مبر هان هيچان ديوانه ي دل
عليرضا پيشگو
**«رندانه آخر ربودي، جامي زخمخانهي دل
خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانهي دل»
بيگانه با هر خماري، پيچيده در زلف ياري
اي عاشق دايم الخمر، تحليل مستانهي دل
روزي صباي وصالت از كوچههامان گذر كرد
عمريست پيچيده در شهر، بوي خوش شانهي دل
الحق حريم