به گزارش 598، روزنامه جام جم نوشت: هنوز روی خندههای خمسه خندهای نیامده است. بهترین خاطرات شادیآور لحظات کودکی بسیاری از ما با خندههای مخصوص خمسه گره خورده است، آقای خنده ایران، حتی هنگام مصاحبه و جواب دادن به سوالات ما در حالی که کارگران مشغول کوبیدن پتک بر آهن و چوب بودند و صدای وحشتناک از ضربه پتک بلند بود، باز لبخندش را بر لب داشت، زیر سایه بان حیاط داغ و آفتاب زده یک لوکیشن فیلمبرداری در مرکز تهران با آقای خنده ایران به گفتوگو نشستیم.
* آقای خمسه! ببخشید که اینطور شروع میکنم، اما واقعا برای من سوال است که شما چرا آنقدر میخندید؟ خنده جزو میمیک صورت شماست یا واقعا همیشه خوشحالید؟
خنده برای من مکانیزم دفاعی است؛ یعنی وقتی در جامعهای که پر از اضطراب، کاستیها و دغدغه است و مدام در معرض فشار هستیم؛ من وقتی میخندم تمام این فشارها را از خودم دور میکنم.
* اتفاق افتاده در یک فیلم اصلا نخندید؟
بله مثلا در فیلم بیست، ساخته عبدالرضا کاهانی اصلا نخندیدم، نقش یک آشپز معلول را داشتم که اتفاقا بهخاطر همان نخندیدن سیمرغ گرفتم! البته غیر از این، نقشهایی که جدی بوده هم داشتم.
* در مورد کودکی شما و شرایط خانوادگیتان من چیزی پیدا نکردم، انگار تا به حال در مورد آن کمتر حرف زدهاید، حتما کودکی علیرضا خمسه باید یک کودکی خاص باشد. همینطور است؟
واقعیت این است که من کودکی جالبی داشتم برای اینکه در یک خانواده مذهبی بزرگ شدم. پدرم معمار بود و مادرم خانهدار. من اولین فرزند پسر خانواده هستم. 4 تا برادر و 4 تا خواهر دارم که در مجموع 9 نفر میشویم. 3 برادر هم قبل از من فوت شده و با این وجود من پسر بزرگم و یک خواهرم یک سال از من بزرگتر است.
* بچه تهران هستید؟
بله، من در خیابان پامنار تهران به دنیا آمدم. جزو نسلی هستم که در کودکی و نوجوانی کار کردم و تابستانها که تعطیل بودم هر سال یک شغلی را تجربه کردم. چون پدرم معمار بود در شرکتهای راهسازی کار میکرد و مدام در سفر بود. من از 13 سالگی به همراه دو پسرخالهام به تئاتر و بازیگری روی آوردیم و از 13 سالگی نمایشهایی را درخانهمان راه میانداختیم پرده میزدیم و بلیت میفروختیم.
در دبیرستان هم عضو فعال گروه تئاتر و خبرنگار بودم. در دانشگاه شهید بهشتی که روانشناسی میخواندم نیز عضو گروه تئاتر دانشگاه شدم که سرپرست آن مهدی هاشمی بود و از آنجا دیگر به سمت کارهای حرفهای روی آوردم.
* الان هم همان حالت خانوادههای قدیمی و سنتی را دارید؟
بله، ما خانوادهای هستیم که شدیدا به هم وابستهایم و هنوز آن حالت سنتی را حفظ کردهایم. ماهی یک ناهار یا شام دور هم جمع میشویم، یک دوره فامیلی هم داریم و همه جا تبلیغ کردهام که خانوادهها بهتر است همیشه دورهم باشند. علاوه بر این ما یک صندوق خانوادگی هم تشکیل دادیم که وام میدهیم و به بهانه آن هم که شده همدیگر را میبینیم مشکلات هم را متوجه میشویم و حال هم را میپرسیم.
* آقای خمسه اولین فیلم سینمایی شما، فیلم مرگ یزدگرد بهرام بیضایی بود، چطور به این پروژه پیوستید با توجه به اینکه قبل از این تجربه سابقه سینمایی نداشتید؟ چطور پای شما به سینما باز شد؟
من در ابتدا عضو گروه تئاتر پیاده بودم که متشکل از آقایان مهدی هاشمی، مرحوم احمد آقالو، رضا نوروزی، داریوش ایراننژاد، داریوش فرهنگ و خانمها سوسن تسلیمی، گلاب آدینه و عدهای دیگر بود. این گروه دهه 50 شمسی کارهای نمایشی و تئاتری اصیل را اجرا میکرد که من در آن موقع در دانشگاه ملی شهید بهشتی با آقای مهدی هاشمی که مربی تئاتر بود آشنا شدم و ایشان مرا به گروه خودشان دعوت کرد که قبل از من نیز نمایشهای زیادی کار کرده بودند.
اولین کار من با آن گروه، نمایشی بود که مهدی هاشمی نویسندگی و داریوش فرهنگ کارگردانی آن را بر عهده داشت و با سوسن تسلیمی و مرحوم مهین دیهیم و گروهی دیگر از بازیگران هم بازی بودم به اسم «داستانی نه تازه» و تا سال 57 همکاری من با این گروه ادامه داشت.
سال 57 برای تحصیل به فرانسه رفتم هنگام بازگشت به ایران شنیدم که آقای بیضایی نمایش «مرگ یزدگرد» را روی صحنه برده و قرار شده سال 59 این تئاتر را به فیلم تبدیل کند. نقش سرباز ساسانی را آقای یعقوب شکوری بازی میکرد، اما ظاهرا آقای بیضایی دیگر نمیخواست در نسخه فیلم این نمایشنامه ایشان حضور داشته باشد و آقای بیضایی به دنبال بازیگر جایگزین میگشت که مهدی هاشمی مرا به معرفی کرد.
* لابد خیلی خوشحال شدید که اولین فیلمتان را با بهرام بیضایی شروع میکنید؟
نه اتفاقا، من هم چون از فرانسه آمده بودم دوست داشتم بالا بالاها بپرم و دوست نداشتم که در مرگ یزد گرد نقش کوچکی بازی کنم. ولی مهدی هاشمی به من گفت عیب ندارد در آغاز، شما میتوانی با یک نقش کوچک و یک کارگردان مثل بهرام بیضایی شروع کنی بعدها انشاءالله کارگردانهای بزرگتری با تو کار خواهند کرد که آن شوخی ما مانده و هنوز فکر میکنم بهترین کار من همان مرگ یزد گرد بود. این اولین کار من بود که در سال 59 در مقابل دوربین بهرام بیضایی قرار گرفتم.
* درست بعد از بازی در فیلم مرگ یزدگرد که یک فیلم در ژانر تاریخ بود، شما به سمت ژانر کمدی و بعدها کودک آمدید و از ماندگارهای این عرصه شدید، حالا بعد از سی سال اگر بخواهید نگاهی به گذشته بیندازید، راضی هستید از این تغییر فاز؟ منظورم بهطور مشخص این است که بهتر نبود علیرضا خمسه راه دیگری را به غیر از این چیزی که در این 30 سال آمده، میپیمود؟
من از دهه 60 تا الان یا در کمدی کار کردم یا در زمینه کودک و نوجوان؛ بعد از آن فیلم ـ مرگ یزدگرد ـ و حتی در همان فیلم هم من میخندیدم و بهرام بیضایی میگفت چرا میخندی؟ یک سرباز نباید بخندد ولی من یک گرایشی داشتم که در نقش هایم یک لبخندی در چهرهام باشد و اغلب کارگردانها به همین دلیل به سراغ من میآمدند.
* یعنی لبخند در ذات خود شما بود؟
بله، لبخند ربطی به نقش نداشت و مربوط به کاراکترم بود.
* به شما میگویند چارلی چاپلین ایران، فکر میکنید چرا مردم چنین لقبی را به شما دادهاند؟
یکی از کارهایی که مردم میکنند شبیهسازی و معادلسازی است. اینکه کی شبیه کیست. واقعیت این است که هیچ کس در جهان افتخار این را پیدا نکرده چه برسد به ایران و چه برسد به من که خود را همپای چارلی چاپلین بداند. چارلی چاپلین یک نابغه بوده در عصر خود و تکرار نشدنی است. همینطور خمسه هم تکرار نشدنی است (لبخند) چون خداوند هر انسان را منحصر آفریده است ولی اینکه خیلیها بازیگری را که دوست دارند به کسی که معروف و معتبر است تشبیه کنند، این از لطف مخاطب است و من هم شعف زده شدم از اینکه من را با چارلی چاپلین مقایسه میکنند.
* خاطرهای از این مورد دارید؟
یادم است که چندسال پیش به شهر سقز رفته بودم، یکی از دوستان سقزی بعدها برایم تعریف کرد که پدرم در بازار سقز شما را دیده بود و برای من تعریف میکرد که چارلی چاپلین آمده ایران! این دوستم به پدرش گفته بود او چارلی چاپلین نیست، علیرضا خمسه است که پدرش گفته اصلا علیرضا خمسه دیگر کیست؟!
من در جشنواره پیونگ یانگ که حدود بیست و چند سال پیش برگزار شد جایزه بهترین بازیگر نقش اول را برای فیلم آپارتمان شماره 13 گرفتم. در آنجا یکی از داوران به من گفت شما خیلی شبیه چارلی چاپلین هستید.
گاهی هم من را به وودی آلن شباهت میدادند. من هم از بابت اینکه شبیه چارلی چاپلین باشم و هم از بابت اینکه شبیه وودی آلن باشم خوشحالم اما واقعیت این است که نبوغ آن دو نفر خیلی زیادتر از این است که من بخواهم تصورش را کنم.
* اگر علیرضا خمسه با همین فیزیک و میمیک و توانمندیها در همان سال 1357 در فرانسه میماند و به ایران نمیآمد، آیا باز همین خمسه میشد؟
در اسپانیا مرا که میبینند، میگویند خمسز این خمسز نشان میدهد که بهتر بود من نه در فرانسه بلکه در یونان میبودم چون در آنجا رامسز دارند و اگر به آنجا میرفتم مثلا میشدم خمسز پنجم! (خنده)
* شما فارغالتحصیل رشته روانشناسی از دانشگاه ملی هستید آموزههایی روانشناسی که از آن در بازیگری استفاده کردید چه بود؟
شخصیتشناسی مهمترین رکن روان شناسی است که در کار ما خیلی کاربرد دارد. علم روانشناسی یک علم عام است و برای هرکسی لازم است یعنی هر آدمی در هر حرفهای که گرایش دارد لازم است روانشناسی هم بخواند مخصوصا سینما و بازیگری. تحلیل شخصیت و تحلیل نقش نیاز به روانشناسی دارد.
* چه چیزهایی در این سی و چند سال از مردم ایران یاد گرفتید؟ در این سی و چند سال که شما از راه پرده سینما یا قاب تلویزیون یا حضور در میان مردم، با مردم ایران بخوبی آشنا شدهاید، خلقیات دراماتیک ایرانی را چه چیزهایی میدانید؟
صریح باید بگویم که یک مجموعه از ویژگیهای متناقض، ما ایرانیها متناقض هستیم، شما به آدمی برمیخورید که به سرعت دوست شما میشود با شما همدردی میکند و به سرعت هم کلاه شما را بر میدارد و شما تعجب میکنید که یک آدم به این خوبی چگونه میتواند این کار را انجام دهد؟
ملت ایران یک ملت میکس یا تزریق شدهای است از همه ویژگیهایی که انسان در طول تاریخ تجربه کرده و من نمیدانم این امر به دلیل گذشته پر تاخت و تاز این سرزمین بوده که گاهی حرف تو را باور ندارند اما وانمود میکنند که حرف تو را باور دارند و گاهی تو را باور ندارند و نمایش میدهند که اینگونه نیست.
* یعنی منظورتان این است که یک دوگانگی دارند؟
بله اما آنچه به درد بازیگری میخورد این تناقضها و تضادهاست که برگرفته از برخی مردم کوچه و بازار است و این ویژگیها برای هر بازیگری جالب است، من این را از مردممان یاد گرفتهام.
* آیا اتفاق افتاده که شما از یک فرد معمولی و کوچه بازاری که دیدید الهام بگیرید؟
فراوان، اغلب نقشهایی که من بازی میکنم یک معادل خارجی دارد و نقشهایی که بازی کردم در جامعه میبینم و آنچه که برای من جالب است اینکه ویژگیهای یکنواختی ندارند و ویژگیهای مردم ایران بسیار متنوع است.
* به عنوان یک بازیگر که در متن جامعه هستید به نظر شما بدترین خلقیات ایرانی چیست؟
مشکل این است که به راستی نشان نمیدهند که چه میخواهند و چه فکر میکنند و همین مشکلات بعدی را درست میکند و مرتب این دومینو جلوتر میرود با تخریب بیشتر، ما همیشه دچار اشتباه میشویم و شما در خانواده خود حتی با نزدیکانت تکلیفت روشن نیست.
مثلا میگویند این سفر را میآیید؟ میگویند بله، ولی بعد در سفر میبینیم که طرف ناراضی و شاکی است، ولی این نارضایتی را همان اول با صراحت نمیگوید، تعارف میکند یا هرچیز دیگر، راست نمیگویند که چه میخواهند. حتی در انتخاباتها هم میبینیم که همیشه پیشبینیها غلط از آب درمیآید و مردم لحظه آخر نظرشان تغییر میکند یا اینکه رو راست حرف خود را نمیگویند.
* آقای خمسه شما موسسه آموزش بازیگری هم دارید، اولین درس بازیگری شما چیست؟
اخلاق، مهمتر از حرکت بدن، بیان، تمرکز و تخیل؛ اخلاق است چیزی که شما در سینما و تلویزیون بشدت به آن نیاز دارید البته اخلاق به معنی کل و تنها به معنی حسن خلق نیست.
* دقیقا در مورد اخلاق به آنها چه میگویید؟
به آنها میگوییم چیزی وجود دارد به اسم ضوابط کار، فرمولهای کار و اصول کار که به همه اینها میگویند اخلاق حرفهای.
* مثال میزنید؟
سر وقت بودن، منضبط بودن و به دیگران احترام گذاشتن. مثلا بازیگری دیر به سر صحنه میآید و با این کار به 40 نفر بیاحترامی میکند. بازیگر دیگری که خسته میشود و انرژی اش را برای ده ساعت تقسیم نمیکند نیز به دیگران بیاحترامی میکند.
* اتفاق افتاده فردی در کلاسها شرکت کند و شما در جلسه اول به او بگویید تو به درد بازیگری نمیخوری؟
فراوان، من در جلسه اول میگویم. در کلاسها همه باید ساکت بنشینند اما یک نفر که ریزریز با فرد دیگری صحبت میکند قشنگ پیداست که آن فرد باید اخراج شود.
* شما اخراجشان میکنید؟
بله، کلاسهای ما خیلی جدی است، مخصوصا وقتی در مورد کمدی صحبت میکنیم رویه ما بشدت جدیتر میشود.
* این تجربه راهاندازی کلاسهای بازیگری توسط بازیگرها در دهه اخیر، چقدر مفید بوده و آیا بیشتر به سمت و سوی تجاری نزدیک نشده است؟
شما فکر کنید یک گروه از مکتشفان یا کسانی را که تخصصشان اکتشاف چاه نفت است در جایی که نفتی وجود ندارد وادار به کاوش کنید. طرف کاوشگر نفت است، اما در سرزمینی که هر چقدر میگردد نفتیگیر نمیآورد. باید شانس بیاوری و سرزمینی که در اختیار تو برای کاوش قرار میدهند چاه نفت داشته باشد. کلاسهای بازیگری در اصل یک جور کاوش برای کشف خلاقیت و استعداد در آدمهایی است که ممکن است خلاقیت داشته باشند یا نداشته باشند که اگر نداشته باشند نمیتوان کاری انجام داد.
* یعنی به نظرتان این کلاسها به دلیل فقدان کارایی دانشگاهها و مراکز آکادمیک در شناسایی استعدادها تشکیل شده؟
نه در دانشگاهها و نه در آموزشگاهها، هیچ جا به صورت یقین نیست که بگوییم افراد مستعد وجود دارند یا خیر. باید دل به دریا بزنی و بگویی الهی به امید تو و بروی جلو، اما باید گفت امکان دارد در یک کلاس دو نفر مستعد پیدا شوند که برای یک دهه سینمای ایران کافی هستند.
* در کلاسها و تجربیات آموزش بازیگری کسی را با خصوصیات خودتان پیدا کردهاید، یعنی همان خصوصیات خمسه سال 57؟
یکی دونفر پیدا شدند. در یکی از کلاسها از یکی پرسیدم اسم شما چیست، گفت علیرضا خمسه! گفتم پس اگر تو علیرضا خمسهای، من چه کارهام! گفتم، میشود از جلسه بعد نیایید ؟ گفت بله و از جلسه بعد هم نیامد.
* کسی بوده که در این کلاسها شبیه کاراکتر خودتان بوده باشد؟
نه.
* معمولا بازیگرها و هنرپیشههای سینما و تلویزیون همیشه با یکسری از درخواستهای عجیب و غریب مردم مواجه هستند، البته غیر از عکس انداختن یا امضا گرفتن. من این سوال را در همه مصاحبههایم از بازیگرها میپرسم، میخواهم چند مورد از این درخواستهای عجیب را بگویید.
مثلا به کرات پیش میآید که در خیابان جلوی مرا میگیرند و میگویند میشود یک «نقی» به سبک بابا پنجلی سریال پایتخت بگویید؟
* شما قبول میکنید؟
نه، شرایط؛ شرایط مناسبی نیست. یا همین چند روز پیش در سوپرمارکت یکی به من گفت یک «ناهار نخوردمه» بگو!
* موارد دیگری هم بوده؟
اکثرا تکه کلامهایی را که در فیلمها بهکار میبرم، میخواهند تکرار کنم.
* بجز تکهکلامها درخواست عجیب دیگری داشتهاند؟
مثلا یک آقایی زنگ زد و گفت ما میخواهیم فلان خواننده جوان را سورپرایز کنیم، اگر میشود شما بیاید تولدش. یکی از کارهای عجیب این بود که مرا به تولد یک خواننده جوان دعوت کردند تا آن خواننده سورپرایز شود! من گفتم اجازه دهید یک نفر دیگر ایشان را سورپرایز کند.
* و درخواستهای معقول؟
بیشتر چیزهایی که میخواهند، این است که در کارهای خیرخواهانه، انجمنهای خیریه و مراکزی که کودکان معلول نگهداری میکنند، شرکت کنم.
* شما قبول میکنید؟
بله، اغلب ما میرویم. جاهایی شده که برای این منظور دعوت میشویم.
* آقای خمسه شما کم سیمرغ گرفتهاید. چرا به شما کم سیمرغ دادند؟
برای اینکه میدانید سیمرغ یعنی 30 تا مرغ. من 30 سال کار کردم و سالی یک مرغ برای من کافی بود! دهه بعد که میشود دومین 30 سال زندگیام، یک سیمرغ دیگر میگیرم.
* از شوخی بگذریم شما از این موضوع شاکی نیستید؟
هرگز، بارها نامزد شدم؛ برای فیلم چشم شیطان و دو نفر و نصفی ولی یکبار سیمرغ گرفتم و بابت همان یکبار هم تشکر میکنم. همان یک سیمرغ را هم خانمم نمیگذارد بیرون بگذاریم. میگوید جا برای سیمرغ نیست، حالا اگر بهجای یک سیمرغ پنج تا سیمرغ داشتم که از خانه بیرونم میکرد.
* شما تجربهای در اجرا در تلویزیون داشتید اما این تجربه ادامه پیدا نکرد، چرا؟
برای اینکه «در خانه اگر کس است یک حرف بس است» من میخواستم یک تجربه کسب کنم که کسب کردم.
* یعنی همان یک بارکافی بود؟
بله، دوست داشتم این تجربه را هم داشته باشم.
* اگر یک روز بخواهید اعتراض هنری کنید در واکنش به هر چیز ناخوشایندی، آن اعتراض چطور خواهد بود؟
اگر خاطرتان باشد خانه سینما را تعطیل کردند، هرکسی به نوعی اعتراض کرد و اعتراض من خندهدارترین شکلش بود. گفتم قرار بود تنگه هرمز را ببندیم، چرا خانه سینما را بستید؟ اعتراضهای من همیشه خندهدار است.
* هیچ وقت به فکر کارگردانی و ساختن فیلم نبودید؟
چرا کارگردانی کردم و سالها پیش یک سریال نوروزی برای شبکه دو ساختم به اسم «معجزه ازدواج».
* چرا ادامه پیدا نکرد؟
چون خسته شدم و روحیهام با شرایط خاص تلویزیون و گرفتاریهای خاصش سازگار نیست.
* منظورتان چیست؟
همین الان سر هر کاری میرویم به دلیل مشکلات مالی دستمزدها بموقع پرداخت نمیشود. وقتی شما کارگردان هستید، بچهها و عوامل، همه اعتراضات را به شما منتقل میکنند. وقتی بازیگری، یک مسئولیتداری ولی وقتی کارگردانی، تمام مشکلات به شما ختم میشود.
* خب چرا در سینما کار نکردید، یک کار مستقل در مقام کارگردان و فیلمساز؟
چون سینما وحشتناک هزینهبر است و ریسک آن خیلی بالاست که مثلا ممکن است یک میلیارد تومان به سبب تجربه تو به باد برود.
* پس چنین هوسی ندارید؟
نه، هرگز.
* شما ظاهرا کارشناس رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد هم هستید، شغل سازمانی شما چیست؟
بنده الان هیچ شغلی ندارم. من اکنون یک بازیگر آزاد هستم و با تلویزیون و تئاتر و سینما به صورت آزاد کار میکنم و به هیچ جا وابسته نیستم.
* استعفا کردید یا بازنشسته شدید؟
دوران خدمت من تمام شد.
* راهحل جلوگیری از افول سینمای ایران از نظر علیرضا خمسه؟
من فکر میکنم مدیریت ضعیف سینمایی موجب این اتفاق شده است. منظور مدیریت کلان است. اصولا در خانوادهها هم وقتی مدیریت پدر و مادر ضعیف باشد شاهد فرزندان ناباب هستیم، در کشور هم همین طور است. به همین دلیل در وهله اول نیازمند مدیران فرهنگی هستیم.
* درخواست علیرضا خمسه از دولت حسن روحانی؟
جالب است که من تنها کسی هستم که از هیچ کس مطالبهای ندارم. من فکر میکنم به همه بدهکارم. چون هرکسی در راس کار میآید همه از توقعاتی صحبت میکنند که برآورده نشده. یعنی انگار دولتمردان میآیند که مردم به آنها خدمت کنند و به همین علت من این اصل را پذیرفتم که ما از هیچ دولتی مطالبهای نداریم.
همین جا من اعلام میکنم که به همه دولتهای گذشته، حال و آینده بدهکارم! فقط به من بگویند چه طلبی از من دارند که من همان را بدهم خدمتشان.
* ممکن است یک روز علیرضا خمسه اینجا نباشد؟
بله، به شدت. برای اینکه هوای تهران آلوده است و بارها تصمیم گرفتهایم از تهران مهاجرت کنیم به کیش یا شمال برویم و هر سری به یک مانع برخورد کردهایم یا با مسالهای مواجه شدهایم. من حتی به مهاجرت به خارج هم فکر میکنم، چون دختر من امسال به دانشگاه میرود و شاید تصمیم بگیریم در جایی درس بخواند که مادرش هم آنجا باشد و من نیز ایامی که سر کار نیستم، آنجا بروم. بحث مهاجرت بحث کهنهای است.
همیشه در همه مکاتب اجتماعی، فلسفی و مذهبی توصیه کردند اگر سرزمینی به تو فشار آورد یا دلایلی برای زیستن نداشتی، سرزمینت را عوض کن و این یکی از دغدغههایی است که چون من دو دختر دارم با آن مواجه هستم که ایران بهتر است یا خیر.
مثلا یکی از مشکلات دختر کوچک من درسا این است که مدام سرفه میکند و دکتر گفته به این هوا آلرژی دارد و شما فکر کن او را به خوزستان ببرم که گرد و غبار وجود دارد، به کیش ببرم که هوا شرجی و گرم است... یکی از مشکلات ما این است که شاید به این بهانه یکی از ایرانیان مهاجر شویم اما هنوز نمیدانیم و تا الان که مقاومت کردیم و ماندهایم، از این به بعد هم به خدا گفتهایم هرچه خیر و صلاح ماست همان را برای ما پیش بیاور.
* آخرین سوال. یک ناگفته از خودتان بگویید که تا بهحال هیچ جا نگفتهاید، یک واقعیت؟
چه کسم من؟ چه کسم من؟ که بسی وسوسهمندم / گه از آن سوی کشندم، گه ازین سوی کشندم... من همواره میگویم خدایا اگر یک روز برملا شود موجوداتی که تو آفریدی همانطور که هستیم همه بشناسند، چه اتفاقی میافتد؟ فقط خدا کمک کند. خداوند میبیند و میپوشد / همسایه نمیبیند و میخروشد. چقدر پشت سر هم صفحه میگذاریم فقط خودمان میدانیم که درونمان چه میگذرد. در اندرون من خسته دل ندانم کیست، که من خموشم و او در فغان و در غوغاست. این حرف آخر من است.