فارس: احمدرضا احمدی شاعری است که هر چه گفت از خود گفت. به قول خودش «کلام من هر چه بود طلا بود، مس بود، متعلق به خودم بود. در هر کتاب راه ناهمواری را طی کردم. در هر کتاب چون کتاب نخستینم با هراس آغاز کردم. راهی که در ظلمات بود...».
وی به قدری جامعالاطراف است که نمیتوان این وجوه را به شکل کامل و به گونهای جامع بیان کرد. به خانه احمدرضا احمدی آمدیم و با وی هم صحبت شدیم و در این میان مهمانانی از سنین مختلف و نهادهای مختلف مهمان وی شدند، در ساعاتی که آنجا بودیم نگاههای کوتاه به موضوعات گوناگونی کردیم و نظرهای احمدی را ثبت کردیم اما چطور میشد شوخ طبعی وی را منتقل کرد، چطور میشد آنگونه نوشت که احمدرضا احمدی هست و می گوید؟
* در کودکی به شعر علاقه نداشتم/از کسی هم تاثیر نگرفتم
بیایید در ابتدا به اولین مجموعههای شعری که سرودید برگردیم. اولین کتاب شما «طرح» بود، از این کتاب بگویید.
رسم است که برخی می گویند از کودکی علاقه به شعر داشتند و شعر می سرودند ولی در مورد من اینگونه نبود. بعد از آشنایی با فریدون رهنما که تازه از فرانسه آمده بود، با شعر آشنا شدم، وی بعد از ظهرها در کتابخانه مجلس شورای ملی فیش مینوشت، بعد از آشنایی با وی با شعر کشورهای مختلف اشنا شدم و حدودا 15 ساله بودم که با نیمایوشیج اشنا شدم و شانسی که آوردم این بود که از کسی تاثیر نگرفتم. اگر به کتاب «طرح» هم نگاه کنید میبینید که از شعری متاثر نشده است. این اتهام را به من میزنند که شعارهایتان مدل شعرهای ترجمهای است اما در واقع ما در جهانی زندگی میکنیم که بحثی به نام ملیت معنایی پیدا نمیکند و مرزها در هم شکسته شده است و شاید به مقطعی برسیم که همه شاعران مثل هم بشوند. یکی از خصوصیات شعر مدرن فارسی اینست که به طور مطلق بحث ملی و کشوری ندارد و خیلی جهانی است. نیمایوشیج هم جهانی بود، درست است که تحت تاثیر طبیعت مازندران قرار گرفته است اما اشعار وی جهانی است.
فریدون رهنما باعث رفتوآمد شما به کتابخانه مجلس شد تا با شعر به شکل جدیتر آشنا شوید.
نه اینکه دستور بدهد اینگونه خوب است یا نه، شانس این بود که به من نگفت چگونه و چه موضوعی شعر بسرایم. تا مقطعی با هم بودیم اما موافق چاپ کردن کتاب اولم نبود.
با نیما یوشیج چقدر رابطه داشتید؟ چقدر بر کار شما اثر گذاشته است؟
هیچی، من از ابتدا زبان ساده ای داشتم و به آن اعتقاد داشتم اما زبان نیما بغرنج بود. اگر سعدی این همه سال مانده است به دلیل زبان شیوای وی است و اگر کتاب شعر ناصرخسرو در کتابخانه مانده است هم به دلیل اینست که زبانش روان نیست. از ابتدا سعی به ساده دیدن و ساده گفتن کردم.
* نیما را دیدم که کتی ژنده به تن داشت
با نیما دوست بودید؟
نه، نیما دوست داییام بود. یک روز در میدان تجریش وی را دیدم که کتی ژنده به تن داشت و ساکی در دست داشت، من در آن زمان 15 ساله بودم که با وی آشنایی نداشتم و پسر داییام وی را به من معرفی کرد. من کتاب افسانه را خواندم و خوشم آمد اما از مانلی خوشم نیامد. نمیخواهم قضاوت کنم اما به نظرم هرچه جلوتر آمد شعرهایش سادهتر شد.
*کتابی که با 500تومان چاپ کردیم
شما پیش از این هم یاد کردید که کتاب اولتان را با همراهی مسعود کیمیایی منتشر کردید، از این همراهی هم بگویید.
آن زمان کتاب با 500 تومان چاپ میشد و ما چند جوان بودیم که ذوق و شوق داشتیم. با مسعود تعدادی از کتابها را پیش فروش کردیم و با پول آن کتاب را چاپ کردیم. در آن زمان کسی نه من را میشناخت و نه مسعود، اما پیش خرید کردند.
*هیچ وقت دوست نداشتم شعر اروتیک و سیاسی بگویم/اینها برای شاعر متوسط است
شما در دههای به سمت شعر رفتید که جریان ادبی غالب، جریان ادبیات چپ و سیاسی بود اما اشعار شما رنگ و بوی سیاست ندارد؟
شانسم بود با اینکه نسل ما خیلی چیزها را دیده بود. به طور نمونه در جریان 28 مرداد من در خیابان بودم، 16 خرداد را کاملا یادم است که در کف ناصرخسرو بی هدف می، کشتار 30تیر هم صدای شلیکها را میشنیدم. عقیده دارم شعر سیاسی و اروتیک برای شاعر متوسط است، حتی پابلو نرودا. هیچ وقت دوست نداشتم شعر اروتیک و سیاسی بگویم. شاعر دسته دوم به این سمت روی میاورد و اینها عین هم است.
جریانات چپ و مارکسیستی و حضور افرادی در این عرصه چطور بر شما اثری نداشت؟
شاید کمکی بود که به این راه نرفتم و اصلا هم قبول نداشتم.
* شاعر سیاسی هیچگاه موفق نیست
به دلیل اینکه خانواده شما سابقه سیاسی داشت، نیست؟
نه، پدرم که کارمند سادهای بود. از دل آنها چیزی در نیامد. یک شاعر سیاسی نام ببرید که موفق باشد، اشعار سیاسی دوامی ندارد.
در خانواده شما افراد سیاسی بودند که حتی در جریان مشروطه هم اثر گذار بودند، از اینرو پرسیدم که وجود سابقه سیاسی در فضای خانوادگی باعث عدم اقبال شما به سیاست نشد.
بیشتر خانوادهام روحانی و اهل کتاب و علم بودند. در کتاب ناظمالاسلام کرمانی فصلی به فامیل و جدم اختصاص یافته است. عبدالرحیم احمدی پسر خالهام که خیلی بر روی من تاثیر داشت یکی از بهترین مترجمان بود و قصه نویس درخشانی بود که این راه را ادامه نداد.
از سهراب سپهری و دوستی شما با وی هم یاد کنیم.
دبیرستانی که بودم دوستی به نام امیر حامد داشتم و سهراب نمایشگاه گذاشته بود در تالار فرهنگ، من و امیر رفتیم و دوست شدیم. وقتی تهران بود هم فقط با من بود و فقط با من رستوران میرفت، نیویورک هم که رفتم آنجا همدیگر را پیدا کردیم. همیشه نگران من بود. وضعیت غم انگیز در این بود که سهراب وقتی مشهور شد که به پایان عمرش نزدیک شده بود و تا مجموعه «حجم سبز» همه کتابهایش را با بودجه شخصی چاپ کرده بود. وی خیلی جست وجوگر بود و همیشه از دوره خود جدا بود و هیچ وقت نمیگویم از شاگردان نیما و همیشه میگویم هم دورههایی نیما و هیچ کس متاثر دیگری نبود. انسان شریفی بود که با زحمت رشد کرده بود و قدم به قدم رشد کرده بود.
شما یاد کردید که سهراب دیر شناخته شد، خود شما هم چند دهه بعد شناخته شدید.
فضای سیاسی بود و و بیشتر به دست چپیها بود و چون من در جریانات سیاسی نبودم پس شناخته نشدم. شاعران دسته چندم اشعار سیاسی میگفتند و در کشور معروف شده بودند. من بعدها هم تبلیغی برای کارهایم نکردم و خودش خواننده و راهش را پیدا کرد.
* عشقم در سالهای جدید مولوی است
ارتباط شما با شاعران کلاسیک و بزرگانی مانند حافظ و سعدی چگونه است؟ چقدر نسبت به کتابهای شعر این چنینی علاقهمند هستید؟
عشقم در سالهای جدید مولوی است. هر شب با طمانینه مثنوی معنوی میخوانم و میخواهم حسابی جذب کنم هرچند 73 ساله هستم و شاید فرصت ارائه نداشته باشم اما احساس میکنم دارد در من استحالهای به وجود میآورد. من همیشه مولوی را با باخ مقایسه میکنم.
* چیزی از دنیا طلب ندارم
بیشتر درباره خودتان بگویید، درباره حال و هوایتان و آرزوهایی که داشتید. چه آرمانهایی داشتید که به آنها نرسیدید؟
به نظرم به چیزهایی که آرزو داشتم رسیدم و چیزی از دنیا طلب ندارم. دوست دارم تا 83 سالگی عمر کنم و سالی یک رمان بنویسم. الان هم یکی از رمانهایم در حروفچینی است.
نمایشنامه دیگری در دست ندارید؟ تصمیمی برای نوشتن نمایشنامه ندارید؟
نه، آن نمایشنامهای که نوشتم هم اجرا نشد. دوست داشتم تا زندهام اجرا شود و آن را ببینم. الان به سنی رسیدم که دری را باز میکنم اما وقتی نتیجهای نگیرم آن را رها میکنم و دنبال آن نمیدوم. من هیچ وقت نه تحسینی گدا کردم و نه خواستم مطرح باشم. همانطور که شعرم را دو نسل بعد از خودم کشف کرد شاید نسلهای بعدی نمایشنامهام را درک کند. نمایشنامه را وقتی مینویسی مثل بادکنکی است که در با اجرا در آن باد می شود و حاصل دیده میشود و حجم داده میشود. مثل خیلی از چیزهای دیگر در زندگیام نشد.
چقدر کتاب شعرای جدید و جوان را میخوانید؟
من یکی از چشمانم نمیبیند و وقت خواندن شعرهای جوانان را ندارم و وقتم حساب شده است چون با این همه مرض و بیماری که دارم معلوم نیست که تا 5 دقیقه دیگر زنده باشم. آنها مطمئنا راه خود را پیدا خواهند کرد همانطور که من راهم را پیدا کردم.
*شما بیشتر وقتتان را در خانه هستید، میتوانم از شما بپرسم که یک روز از صبح که بلند میشوید تا شب چه میکنید؟
من حدود ساعت 6 بلند میشوم و بعد از صبحانه خوردن حدود 20 دقیقه در خانه پیادهروی میکنم، بعد از آن پشت میز کارم مینشینم تا 12 ظهر کار میکنم و نهار میخورم، تا حدود ساعت 3 می خوابم و بعد از اینکه از خواب بیدار شدم باز پشت میزم مینشینم و به کارم میرسم تا حدود ساعت 7 شب که شام مختصری میخورم و بعد به رختخوابم میروم و تا حدود 9 شب کتاب میخوانم و بعد میخوابم. در این مدت فقط مثنوی میخوانم و گاه رمان. سه چهار چیز مجزا را با هم میخوانم ولی تاکید بیشترم بر مثنوی است.
با دوستانتان مثل آیدین آغداشلو، مسعود کیمیایی و ... چقدر در ارتباط هستید؟
با آنها گاهی تلفنی صحبت میکنیم و با کسی رابطهای ندارم.
* آدم نوستالوژیکی نیستم/رابطه با دیگران فقط وقتگیر است/ماجرای دعوا با مهرجویی
درباره رابطه قدیم.
من آدم اهل نوستالوژیکی نیستم و کاری به گذشته ندارم و اصلا مرور نمیکنم. تمام معاشرتم با بچههای برادر خانمم که 3 ساله و 10 ساله هستند، است. رابطه با دیگران فقط وقتگیر است و من وقت کمی دارم.
چطور شما پس از فیلم پستچی، فیلم دیگری بازی نکردید؟
باید چاخان و چاپلوسی میکردیم و من روز دوم با داریوش مهرجویی دست به یقه شدم، من آدم این عرصه نبودم.
دو مستند «وقت خوب مصائب» و «بانو مرا دریاب» درباره زندگی و شاعری شما ساخته شده است، آنها را دوست دارید؟
بله، به نظرم مستندهای خوبی شدند و به تازگی هم مستند «وقت خوب مصائب» در دانشگاههای کشور نمایش داشته است.
برخی مطرح میکنند که چرا این همه اصرار به شعر گفتن و چاپ کردن دارید، از سوی دیگر مطرح میشود که شعر زیاد گفتن باعث به تکرار افتادن میشود.
یکی از دلایلم اینست که من آدمی هستم نه اهل تریاک و نه اهل مشروب و نه اهل سیگار و از 6 صبح که بلند میشوم تا شب باید یک کاری انجام بدهم و این تنها راه مقابله من با مرگ و 10 جور بیماری است که دارم. درباره تکرار هم باید بگویم همه شعرا با یکسری مفاهیم و کلمات به گونههای مختلفی شعر میگویند و من هم اینگونه است. مدتی با شعر فاصله انداختم و مدتی که در سی سی یو بودم شروع به نگارش نمایشنامه کردم و شبها پرستاران از من درباره روند نمایشنامه میپرسیدند. این نمایشنامه از سوی داوود رشیدی برای اجرا مورد استقبال قرار گرفت که اجرا نشد. محمد چرمشیر هم برای این نمایشنامه کمک زیادی به من کرد. این نمایشنامه را میخواند و تصحیح میکرد و بخشهای زیادی از آن را حذف کرد. این مجموعه به 12 نمایشنامه رسید و خیلی برای اجرای آن با افراد مختلف صحبت کردم اما به دلیل باندبازیهایی که در این عرصه هست که امکان اجرای این هم به وجود نیامد.
به این نتیجه رسیدم شریفترینها در عرصه هنر، شاعران هستند و بدترینها سینماییها، بعد موزیسینها، بعد نقاشها و تئاتریها این میانها هستند. در کل بگویم که هیچکس اینکار را نکرد. یکی گفت برنامهاش تا 30 سال دیگر پر است و دیگری چیز دیگری گفت؛ تا اینکه من انقدر ناامید شدم رها کردم و دوباره به شعر روی آوردم و سال گذشته 9 مجموعه شعر منتشر شد. پس از این مجموعه شعرها رمانی را نوشتم که در حال حاضر در مرحله حروفچینی است. دو مجموعه شعر دیگر هم آماده کردم که احتمالا در نشر نیکا منتشر شوند.
کتاب جدید «میوهها طعم تکراری دارند» با سایر کتابهای شما فضای متفاوتی دارد، فضا عوض شده بود؟ چون نوع نوشتن همان بود.
وقتی پشت میز مینشینم به چیزی فکر نمیکنم و هیچ نقشهای ندارم. به قول فریدون تولایی برخی مگس، جرس و عدس را میگذارند و آنها را پر میکنند، آنها میخواهند شعری بسازند اما من نمیدانم پایان شعرم کجاست. همین رمانها را هم نوشتم همین گونه بود. جای ممتاز از جای زخم معلوم است، درمورد بسیاری این موضوع مشخص است و اشعار نیمایوشج زمانیکه بر دل خود شعر سروده است، تفاوتها مشخص می شود.
بر روی شعرهایتان تصحیحی انجام نمیدهید؟
میگذارم چندین ماهی بگذرد و بعد آنها را تصحیح میکنم. برخی از کلمات را تغییر میدهم و برخیها را کنار میگذارم. همیشه فکر کردم در تونلی حرکت میکنم که دو متر جلوتر را نمیدانم و بعد از اینکه مجموعه شعرم چاپ میشود دیگری کاری با آن ندارم.
در مورد شما وصفی وجود دارد تحت عنوان «مردی که شبیه شعرهای خود نیست»، شما خودتان در نحوه رفتار فرد خوش مشرب و شادی هستید اما در مورد اشعارتان اینگونه نیست و در بسیاری از اشعار از تنهایی و غم دیگری می بینیم.
آیدین آغداشلو جمله خوبی در مورد من گفته است که آنتی بیوتیکهایی که درست می کنند جلد شیرینی دارد و درون آن تلخ است. در مورد من هم آنچه در ظاهر بروز میکند شیرین است ولی من در وجود خودم فردی عمیقا تنها و غمگینی هستم. ما همه کودکیهای بدی داشتیم و همانطور که پیش از این گفتم هم ما حوادث زیادی دیدیم. در مقابل دنیای بورژوازی و ناعادلانهای که وجود دارد و خنده دیدن و شوخی کردن سلاحی است و برای خودم هم این موضوع عجیب است و تضاد عجیبی در من مثل آدمهای دیگر است. به طور نمونه افسران آلمانی روز دستور کشتار میدادند و شبها موزارت گوش میدادند و گریه میکردند. بهترین نوازنده ویولن ایران رکن الدین مختاری بوده که رئیس شهربانی رضاشاه بوده است.
در شعرم هیچ وقت دروغ نمیگویم و از هرکسی که درشعرم میآورم وجود خارجی داشته است. من در جوانیام شعری گفتم درباره دختری چشم آبی و بعدها به چشم آبی گیر دادند اما این فردی که من درباره وی شعر گفتم وجود خارجی داشت.
* برخی شعرها را برای پول خواندم برخی را هم برای دلم
در آلبوم مهمانی طولانی غمناک با صدای شما منتشر شد، این علاقهمندی شما باعث این گرمای صدا شده بود؟
من دو سه سری شعر خواندم و تعدادی برای پول بود ولی برخی را برای دل خودم خواندم مثل آلبوم مهمانی طولانی غمناک و یکی هم زمانیکه قیصر امینپور در بیمارستان بود یکی از اشعار وی را خواندم که خیلی هم طول کشید و برای خودم جالب بود. سال گذشته هم یک حافظ با ابوالسعید خواندم که دوستش نداشتم و گفتم بیرون بریزید.
در آلبوم مهمانی طولانی غمناک خودتان کدام شخصیت را بیشتر دوست داشتید؟
باربارا.
* دوست دارم برای امام حسین شعر بگویم
موضوع خاصی هست که دوست داشته باشید درباره آن شعر بسرایید اما هنوز نسرائیدهاید؟
امام حسین(ع).
یکی از ویژگیهای شعر شما غیرقابل پیشبینی بودن است و پایان بندی حساب شدهای ندارد و به زندگی نزدیک است که مختص خود شماست و مشابهی ندارد. اشعار شما غیرقابل کپی کردن است.
به طور نمونه وقتی شما با فردی قرار دارید و از قبل بخواهید برنامهریزی برای صحبتها و رفتارها بکنبد نتیجه خوبی نخواهید گرفت، زندگی حساب ندارد. باور میکردید آمریکا که در جنگ یک گلوله به آن شلیک نشده است برج های آن اینگونه منفجر شوند؟ زندگی همین است و هیچی مشخص نیست. البته اینکه برای فیلم سه پایانبندی متفاوت میگذارند هم مزخرف است.
هنوز هم اهل فیلم هستید؟ فیلم «گذشته» فرهادی را دیدید؟
خیلی برای فرهادی خوشحالم و آنها که خوشحال نیستند حسادت میکنند. خیلی زحمت کشیده است، اهل دروغ و جفنگ نیست.
یکی از اشعار دفتر جدیدتان را که هنوز منتشر نشده است را میخوانید؟
چرا میخواهی من را از پاییز جدا کنی
و به زمستان پرتاب کنی
خوب میدانی که من از زمستان چقدر نفرت دارم
من هنوز آسیبپذیر هستم
ریهها و قلبم بیمار است
کارم همیشه در زمستان به بیمارستان می کشد
اگرصدای تو را در زمستان شنیدم
باور نمیکنم
که صدای توست
پاییزهای شوق آمیز
تابستانهای در محاصره
هندوانههای قرمز را
چرا فراموش کنم؟
دردهای من در زمستان
شکوفه خستگی و مرگ می دهد
مدام سرفه مدام سرخه
چشم به سرمی که به دست من وصل است
کی تمام می شود
هنوز تمام نشده است
پرستاری به اتاقم میآید
سرم دیگری را به رگهای رنجور من وصل میکند
پرستاری جوان یک سبد از برگهای پاییزی را برایم میآورد
در چشمانم نگاه میکند
در انتظار عکس العمل من است
غروب میشود
شیفت پرستار تمام میشود
سبد برگهای پاییزی
روی ملافههای من شناور است
پرستار چراغ اتاق را خاموش میکند
شب بخیر میگوید و به خانهاش میرود