سرویس فرهنگی
پایگاه 598 - جواد امینخندقی/ کمپانی یهودی «برادران وارنر» اثری دیگر با مضمون آخرالزمانی روانهی بازار کرد. «گردش شنل قرمزی» یکی از جدیدترین فیلمهای این کمپانی در سال 2011 است. کارگردانی فیلم را «کاترین هاردویک» بر عهده داشته است.
هاردویک تهیهکننده و کارگردان امریکایی، پیش از این پنج فیلم دیگر را کارگردانی کرده که مهمترین آنها «سیزده»، «اربابهای داگتون» و فیلم پر مخاطب «گرگ و میش» میباشند. او تا به حال برندهی هشت جایزه و یازده نامزدی جایزه نیز گشته است. کارگردانی متفاوت و ویژهای در این فیلم دیده نمیشود و از هر جهت گرگ و میش اثر قویتری محسوب میگردد. شاید به همین دلیل سه قسمت بعدی گرگ و میش هم به کارگردانهای دیگری سپرده شد. فیلم گردش شنل قرمزی محصول مشترک امریکا و کانادا است و به دلیل برخی صحنههای خشن و پلانهایی با مضامین جنسی درجهی سنی PG-13 (6) دارد.
بازی متفاوت و شاخصی در این فیلم دیده نمیشود، با این حال بازیگرانی همچون «گری اولمدن» بازیگر فیلمهای «لئون»، «شوالیهی تاریکی»، «عنصر پنجم» و «بتمن آغاز میکند» ، «آماندا سایفرد» بازیگر فیلمهای «ماما میا» ، «دختران پست» و «بدن جنیفر»، «بیلی بورک» و «شیلو فرناندز» در فیلم حضور دارند.
فیلمنامه نوشتهی «دیوید جانسون» است که اثر شاخصی در کارنامهی محدود خود ندارد. داستان فیلم، اقتباسی آزاد از فولکلور مشهور «شنل قرمزی» اثر «شارل پرو» میباشد. پرو شاعر و داستانسرای بنام فرانسوی است که توانست سبکی جدید در ادبیات به نام «قصههای پریان» ایجاد کند. از بهترین آثار او میتوان «شنل قرمزی»، «زیبای خفته»، «گربه چکمهپوش»، «سیندرلا»، «مرد ریش آبی»، «بند انگشتی»، «غوکها و الماسها» و «گریزلدای بردبار» را نام برد. داستانهای او تا به امروز بارها به صورت اپرا، باله، نمایشنامه، موزیکال و فیلم اقتباس شدهاند.
این فیلم شباهتهای مختصری با جریان اصلی داستان شنل قرمزی دارد و در برخی بخشها بیشتر همسان با فیلم گرگ و میش مینماید. داستان در دهکدهای ناشناخته ولی پر رمز و راز روایت میشود. گرگها و گرگنماها به این روستا حمله میکنند. اهالی روستا در زمان کامل شدن قرص ماه یک قربانی از حیوانات مهیا میکنند تا از شر آنها در امان باشند. والری (با بازی آماندا سایفرد) دختری جوان است که کودکی عجیبی داشته و شخصیت اصلی داستان محسوب میشود.
زمانی که اهالی، قربانی جدید را آماده میکنند، گرگها صلح را رعایت نکرده و به انسانها حمله میکنند و خواهر والری را میکشند. عدهای از مردان برای شکار او رفته و گرگی شکار میکنند. در شب جشن میفهمند مشکل اصلی گرگنما است که به آنها حمله میکند. برای شکار او پدر سلیمان (با بازی گری اولدمن) و سربازانش به این دهکده میآیند.
والری میتواند با گرگنما صحبت کند و به همین دلیل مورد سوء ظن دیگران قرار میگیرد. نهایتا مشخص میشود که گرگنما، پدر والری است و در پایان داستان به دست والری کشته میشود و مردم روستا نجات پیدا میکنند. اما این روح شیطانی به معشوق والری منتقل میشود. والری با این گرگنما زندگی کرده و از او صاحب بچه هم میشود و جریان داستان به شکلی دیگر ادامه پیدا میکند.
قبل از بررسی محتوای فیلم، نیاز است اشارهای نسبت به مسئلهی گرگنما در افسانههای اروپایی داشته باشیم.
واژهی «انسان گرگنما» به دو معنا میآید. در یک معنا به فردی اطلاق میشود که احساس گرگ شدن دارد. این افراد از نظر جسمانی کاملاً حالت عادی دارند ولی در اثر نوعی بیماری روانی خود را گرگ میپندارند و مانند گرگها زوزه کشیده و گاز میگیرند. البته این توهم نسبت به حیوانات دیگر هم در بیماران روانی وجود دارد و چنین افرادی در آسایشگاههای روانی تحت مراقبتهای ویژه قرار میگیرند.
امّا معنای دوم به کسی اطلاق می شود که میتواند جسم خود را تغییر داده و تبدیل به گرگ شود که در افسانههای اروپایی وجود دارد و به آن گرگینه یا گرگنما میگویند. طبق این افسانه خرافی این انسانها به هنگام کامل بودن ماه، میتوانند به گرگ تبدیل شوند و به انسانها و حیوانات حمله کنند. این افسانه آنقدر در قرون وسطا جدی بود که برخی افراد به جرم گرگنما بودن کشته شدند. جالب است بدانید مردمان ایتالیا معتقد بودند خوابیدن در زیر نور مهتاب بخصوص در روز جمعه کافی است که انسان را تبدیل به گرگ کند و در همین رابطه مطالب زیادی در کتب مختلف آمده است.
مشابه این افسانه در میان بومیان آفریقا و اهالی هند نیز دیده میشود با این تفاوت که افریقاییها به «انسان پلنگنما» و هندیها به «انسان ببرنما» اعتقاد دارند. این افسانه در قرون اخیر جایگاه چندانی در میان مردم اروپا ندارد. باید توجه داشت که پیدایش این افسانه هم مانند دیگر افسانهها دلایلی اجتماعی و روانی داشته که بررسی آنها در این نوشتار نمیگنجد.
این افسانه در ادبیات به صورت چشمگیری وارد شد و به همین ترتیب در دیگر شاخهها از جمله آثار سینمایی راه یافت. سالها است که فیلمهایی با این مضمون در قالب داستانهای متفاوت روانهی بازار میشوند. همین افسانهی خرافی دستمایهی اصلی فیلم «گردش شنل قرمزی» را تشکیل میدهد.
فیلم، داستانی با درونمایهی آخرالزمانی دارد. اتفاقی بزرگ و همگانی که با وجود منجی به سرانجام میرسد. برای اینکه شک مخاطب نسبت به این موضوع از بین برود، پدر سلیمان وجود بلا یا همان گرگنما را امری با قدمتی طولانی میداند. در صحبتهایش با مردم میگوید که این موجودات نسل به نسل قویتر و غیر قابل شکست میشوند. اگر با این خطر مقابله نشود اتفاقی عظیم در راه خواهد بود و این اتفاق تسخیر همهی مردم توسط این روح شیطانی است. گفته میشود طبق افسانه در روزهایی که ماه خونین و قرمز است، هر فردی که توسط این موجود گاز گرفته شود با بالا آمدن ماه تبدیل به گرگنما خواهد شد که همان اتفاق آخرالزمانی است.
به گفتهی فیلم خونین شدن و قرمز شدن ماه هر سیزده سال یکبار رخ میدهد که به نحوی به خرافهی نحوست عدد سیزده اشاره دارد که چنین خرافاتی در ادیان ابراهیمی جای نداشته و خواستگاهی جز تخیل و توهم افراد ندارد.
منجی داستان، والری یا همان شنل قرمزی است. فردی که بیشتر برای انتقام یا نهایتا نجات مردم چنین کاری میکند. در این راه از خانواده، دوستان و گروه پدر سلیمان کمک میگیرد. با آنکه در این روستا کلیسا وجود دارد و پدر سلیمان و گروهش مذهبی هستند، اما دین و معنویت جایگاهی در شکست این شیطان ندارد. در نبرد ابتدایی با گرگنما پدر سلیمان بارها میگوید: «خدا از گرگنما قدرتمندتر است.» ولی نتیجهای وارونه داشته و به راحتی شکست میخورند و نشان میدهد که خدا تاثیری در این رابطه ندارد. عامل پیروزی زرنگی و بخت نیکوی او است. و جالبتر اینکه والری به گفته پدرش دختر شیطان نیز محسوب میشود.
گرگنما فقط یک انسان نیست و تمام داستان او را نوعی شیطان میداند. به نظر میرسد شیطان در قالب گرگنما قصد حلول در افراد و تسخیر جهان را دارد. این معنا در گفتگوی پایانی میان والری و پدرش به وضوح مطرح میشود. پدر والری این روح شیطانی را هدیه میداند. اما والری او را شیطان میخواند. این گرگنما نمیتواند داخل محوطه کلیسا شود. با نقره مقدس کشته میشود. روی درب کلیسا نقش گرگنما به عنوان شیطان مقابل یک قدیس نقاشی شده است. پدر سلیمان بارها این خطر شیطانی را توضیح میدهد. همهی این نکات، بارها مضمون گفته شده را تقویت میکنند که خرافهای تکراری نسبت به قدرت و حلول شیطان است. نگاهی نادرست به شر که برگرفته از نقصهای اندیشهی غربی است.
پدر سلیمان و گروهش که مذهبی هستند و به عنوان نماینده کلیسا در فیلم مطرح میشوند، گروهی خشن و بیرحمند. پدر سلیمان طی داستان بارها به مردم روستا ظلم میکند و افراد بیگناه را بدون دلیل میکشد. به والری تهمت سحر زده، او را تحقیر کرده و به عنوان طعمهی گرگ از او استفاده میکند. باید دقت داشت که انتخاب نام پیامبری بزرگوار همچون حضرت سلیمان علیهالسلام و نمایندگی خدا برای چنین فردی، تلاشی تکراری برای تخریب چهرهی دین و معنویت به شمار میرود که با تاملی پیرامون داستان این نتیجه مشهود است.
جشنی که پس از کشتن گرگ برگزار میشود شباهتهای بسیاری به «جشن باروری» دارد. جشنی که منشا «جشن هالوین» به عنوان جشن مختص شیطان و شیطانپرستی، به شمار میرود. نوع حرکات، آرایشها، ماسکها و اعمال جشن در فیلم بسیار تامل برانگیز است. همسان با نگرش سخیف نسبت به شیطان و قدرت او، فیلم شیطانی را که با انسان همراه باشد و آسیبی به او نزند، محبوب معرفی میکند. همین مضمون در آخر داستان هم به نحوی دیگر روایت میشود و والری با شیطان جدید به زندگی ادامه میدهد و نسل این روح شیطانی را تداوم میبخشد.
در مجموع، فیلم با تمام ضعفهای ساختاری که جلوههای بصری سعی در جبران آنها دارند، تلاشی تکراری پیرامون نشر خرافات دینی و آخرالزمانی است که این بار در قالب یکی از محبوبترین داستانهای کودکان یا همان شنل قرمزی به تصویر درآمده است.