سرویس نقد رسانه 598، از مدتها قبل و به خصوص در يكي دو سال
اخير، با كاهش شديد مخاطبان آثار نمايشي صداوسيما، همواره نكتهي مورد
اشارهي بسياري از منتقدينِ اوضاع و احوال ناخوش رسانهي ملي، تكراري و
كليشهاي بودن اكثر قريب به اتفاق اين اثار نمايشي از حيث داستان و ماجرا، و
همچنين افت شديد تكنيكي و فني خروجيهاي نمايشي و غيرنمايشي تلويزيون در
يكي دو سال اخير بوده و هست.
اين نكته بارها در سالهاي اخير به
اثبات رسيده است كه اگر در همين سازمان صداوسيما كه همه اذعان دارند بسياري
از مخاطبان از آن روي برگرداندهاند و ديگر خروجيهاي آن را نگاه نميكنند
اثر درخوري پخش شود با اقبال بالا مواجه خواهد شد و مدتي كوتاه به
صداوسيما رونقي دوباره خواهد داد. استقبال گسترده از سریالهایی مثل
«پايتخت»(سيروس مقدم)، «وضعيت سفيد»(حميد نعمتاله)، «مختارنامه»(داود
ميرباقري)، «ارمغان تاریکی» و «پروانه»(جليل سامان) در سالهای اخیر
نشاندهندهي همين نكته است كه كسي بالكل از رسانهي ملي قهر نكرده است،
اما اين نكته را بايد متوجه باشيم كه در اين سالها و اين روزها، مخاطبان
سراسر دنيا، و از جمله مردم ايران، ميتوانند از بين صدها اثر نمايشي توليد
شده در سراسر دنيا دست به «انتخاب» بزنند و «جذابترين» اثر را ببينند.
بالاخره مديران رسانهي ملي بايد اين
نكتهي اساسي را متوجه شوند كه در بين مردم ايران هيچكس چك سفيد امضا به
مسئولان صداوسيما نداده است كه هرچه آنها به روي آنتن بفرستند ببيند. در
سالهاي اخير تهيه کردن و ديدن جديدترين و «جذابترين» سريالهاي روز دنيا
به راحتي براي هر كسي ممكن است و حالا ديگر حتي كمتر جواني از نسلهاي سه و
چهار را میتوان یافت كه همواره «هاردي پر از فيلم و سريالهاي روز دنيا»
به همراه خود نداشته باشد.
پس بايد اين نكته را قبول كرد که رقابت
برای «جذب مخاطب بیشتر» در بین تولیدکنندگان آثار نمایشی حالا دیگر یک
رقابت جهانیست و صداوسیمای جمهوری اسلامی نیز باید لاجرم به این رقابت تن
دهد تا همین مقدار مخاطب را هم بتواند نگه دارد. حالا هر شهروند ایرانی
برای اوغات فراغت و بیکاری خود میتواند از بین دهها گزنیه موجود در حوزه
فیلم و سریال- چه ایرانی و چه غیرایرانی- یکی را به اختیار انتخاب کند و
رسانهی ملی هم «یکی» از همین گزینههاست. البته همین مخاطب نشان داده است
که اگر اثر متوسط به بالایی در رسانهی ملی ساخته شود که کمی از کلیشههای
مرسوم فاصله گرفته باشد و در آن اصول بدیهی ساخت اثار نمایشی رعایت شده
باشد، با توجه به اعتقادات فرهنگی و اعتقادیاش آن را به دیدن آثار خارجی
ترجیح خواهد داد.
اما همهی اینها را گفتیم تا به اینجا
برسیم که «هوش سیاه» یکی از همین سریالهاییست که توانسته با فاصله گرفتن
از چارچوبهای جاافتادهی سریالسازی در صداوسیما در جذب مخاطب توفیق
فراوانی بیابد و بعد از مدتها در ساعتی از شب رسانهی ملی را پربیننده
کند.
«هوش سیاه2» شاید در نگاه اول داستانی
مشابه یکی دو سریال معروف غیرایرانی داشته باشد، اما برگ برندهی «هوش
سیاه» علاوه بر همین داستان- هرچند تکراریاش- که با نسبت خوبی «ایرانیزه»
شده و قابل باور درآمده و قطعا در تاریخ سریالسازی صداوسیما بیسابقه
است، «تکنیک» بالای ساخت آن است که باعث تمایزش با باقی خروجیهای این
سالهای تلویزیون است.
داشتن «داستان» جذاب و رعایت حداقلهای
اصول «تکنیکی» و «فنی» سریالسازی بدیهیترین نکاتی هستند که باید برای
داشتن حداقل «جذابیت» رعایت شود و متاسفانه همینها هم در اثار نمایشی
سالهای اخیر دیده نمیشود. سریالهای سالهای اخیر تلویزیون همهشان شامل
یک یا دو لوکیشن ثابتاند که کاراکترهای داستان بیانکه اساسا «داستان»
خاصی روایت شود و «بحران» و «گرهی» شکل بگیرد مشغول حرف زدن با هماند.
بیهیچ «جذابیتی» و طبعا بیهیچ «مخاطبی».
اما گروه سازندهی دو مجموعهی «هوش
سیاه 1 و2» نشان دادهاند که برای کیفیت هرچه بیشتر کارشان وقت و انرژی
میگذارند و کارشان را هم تا حدود بالایی بلدند. به خصوص «مسعود آبپرور»
که با این دو سریال نشان داد کارگردان قابل اعتمادی برای ساخت این جنس آثار
تلویزیونیست و اگر فیلمنامهی جذابی در اختیار داشته باشد میتواند اثری
بسازد که حداقل از لحاظ تکنیک و اصول کارگردانی اشتباهات کمی داشته باشد و
از سطح آثار تلویزیون ایران بالاتر باشد.
با این همه اما کاش بیشتر برای
«ملموستر» و «واقعیتر» کردن فضای فیلمشان وقت صرف میکردند تا هم در جذب
مخاطب توفیق بیشتری مییافتند و هم «ماندگاری» اثرشان را هم تضمین
میکردند. گفتیم که «هوش سیاه2» یک داستان تقریبا تکراری در بین سریالهای
خارجیست که خوب هم «ایرانیزه» شده، اما مشکل این است که بازهم «فضا» و
«داستان» و برخی از «شخصیت»های اثر کاملا ایرانی نیستند. به یاد بیاورید
فضای زندان را و بهخصوص طراحی لباسها و ... را. خب چه اصراری هست بر این
میزان غیرواقعی و مصنوعی بودن فضا؟ یا حتی طراحی «بدمن» قصه که مو به مو
کپی شده از یک «بدمن» تیپیکال سریالهای آمریکاییست بیهیچ تغییری.
اینها البته چیزی از ارزشهای «هوش
سیاه» کم نمیکند. به این نکته اشاره شد که این سریال تنها خروجی جذاب و
قابل پیگیری این روزهای صداوسیماست و سازندگان نشان دادهاند که کارشان را
بلدند. اما طبعا میشد با وجود همهی این محسنات که باعث «جذابیت» بالای
اثر هم شده، «هوش سیاه» را تبدیل به یک اثر «ماندگار» هم کرد با کمی دقت و
توجه بیشتر برای طراحی «فضا» و «شخصیت«های ایرانیتر.
اثاری مثل «وضعیت سفید»، «ارمغان
تاریکی»، «پروانه» و حتی آثار تاریخی مثل «مختارنامه» و ..... اثار
ماندگاریاند به این علت که همگی ریشه در «داستانها»، «شخصیتها» و
«فضاها» و «باورها»ی بومیانسان ایرانی دارند و نمایشگر ماجراهای آشنای مردم
ایرانیاند و ردی از اعتقادات مذهبی و ملی و فرهنگی ایرانیان در آنها
هست.
«هوش سیاه» هم طبعا میتوانست به این
درجه برسد اگر کمی بیشتر برای «ایرانی» بودن آن زحمت کشیده میشد. اما با
اینهمه «هوش سیاه» کیفیت ساخت اثار پلیسی در رسانهی ملی را چند درجه
ارتقا داد و این دستاورد کمی نیست و بابت ان باید از گروه سازندهی سریال
تقدیرکرد.
منبع: رجانیوز