598 به نقل از hashemirafsanjani.ir: صبح زود، آماده رفتن به جیرفت و کهنوج شدیم. به پادگان هوانیروز
رفتیم. مقداری باپرسنل صحبت کردیم و سوار هلیکوپتر شدیم. پس از
کمی انتظار پرواز برج مراقبت اعلان کردکه هوا برای پرواز مساعد
نیست. ناچار برگشتیم. همافران و خلبانها جمع شدند و برایشانسخنرانی
کردم و توضیحات کاری و روشنگر، که موثر و مفید است. سپس پایگاه را
بازدیدکردیم و در جمع سربازان هم کمی صحبت کردم.
برای دیدن معادن ذغال سنگ، عازم زرند شدیم. ناهار را در اداره
معادن زرند خوردیم،جمعی از مردم در مدخل شهر به استقبال آمده بودند
و نماز را در مسجد کارخانه خواندیم وقول گرفتند که ساعت سه در مسجد
جامع برای مردم صحبت کنم.
به معادن باب نیزو رفتیم. لباس کار پوشیدیم و با آسانسور به عمق
سیصدوپنجاه متریزمین رفتیم. تونلهای ذغال را که اعجابانگیز بودند
بازدید کردیم. ضمنا به خواسته کارگرها ـکه اکثرا رفاهی است ـ گوش
دادیم. ساعت سه از چاه بیرون آمدیم.
سروان سجادی فرمانده ژاندارمری، خبر سوء قصد به جان آقای خامنهای
را همراه بابشارت نجات ایشان داد. گفت: بمبی در ضبط صوت کار
گذاشته و در مسجد اباذر روی میزخطابه ایشان گذاشتهاند. یک لحظه دنیا
در نظرم تاریک شد. همراهان متوجه از دست رفتن تعادل من شدند و
شاید به همین جهت، سروان سجادی توضیحات امیدوار کنندهای داد و
بهخود آمدم که پس از عزل بنیصدر، ما بایستی ضوابط امنیتی را بهتر
مراعات کنیم. همین نحوهسفر من و حضور غیر محتاطانه آقای خامنهای
در مسجد اباذر، از این بیاحتیاطیها است.
فورا به شهر آمدیم و سخنرانی کوتاهی در مسجد جامع زرند در انبوه
جمعیت نمودم و به طرف کرمان حرکت کردیم. در بین راه اهالی
روستاها اجتماع کرده و ابراز احساسات میکردند و کمی برایشان صحبت
کردم. مردم خانوک بلندگو هم آورده بودند. در جاده بیشترصحبت کردم.
ساعت شش بعدازظهر به فرودگاه رسیدیم. هواپیما عیبی داشت. مدتی معطل
شدیم، تا رفع شد و سپس پرواز کردیم. در فرودگاه، مصاحبهای با
رادیو کرمان داشتم.
ساعت هشت شب به تهران رسیدیم. مستقیما به بیمارستان قلب رفتم و
از آقای خامنهایعیادت کردم. دکترها گفتند هفتاد درصد خطر رفع شده،
خونریزی زیاد شده. دست راستایشان با قطع عصب از کار افتاده است،
بعدا باید پیوند شود. عروق و اعصاب ناحیه راست سینه قطع شده، برای
قطع خونریزی، ایشان را به اتاق عمل بردند و من به خانه آمدم.
عفت هم از بیمارستان به خانه آمده و حالش بد نیست. خیلی خسته
بودم، زود خوابیدم. ولی در اثر اندوه وغم و نگرانی از حال آقای
خامنهای، مدت طولانی بیدار بودم و سعی میکردم، نگرانیم رامخفی
کنم.