به گزارش بولتن نیوز، آنا رودیشوا در سایت انگلیسی travelmag، می نویسد:
«من و دوستان استرالیائی ام در باکوی آذربایجان درخواست ویزا داده بودیم. قبل از حضور در کنسولگری باید به یک استودیوی عکاسی می رفتیم و با لباس مناسب و پوشاندن موهایمان عکس می گرفتیم. خیلی مسخره به نظر می رسید - برای اولین بار موهایم را زیر روسری پنهان کردم. چند روز بعد، در حالیکه همچنان منتظر خبر ویزا بودیم فیلم "طعم گیلاس" عباس کیارستمی را تماشا کردم.
در فیلم، یک راننده کامیون با حال و هوای خودکشی به دنبال کسی می گشت که جسدش را بعد از خودکشی زیر یک درخت دفن کند. سرتاسر فیلم، او مدام به اینطرف و آنطرف رانندگی می کند و در اطراف او تا چشم کار می کند بیابانی بی انتها و منطقه ای در حال ساخت و ساز و عملیات جاده سازی و پر از تراکتور و کامیون و.... - یک درخت است. زیر لب به خودم می گفتم: " امیدوارم که ایران اینگونه نباشد."
یک هفته بعد از مرز زمینی (که مثل زندان به نظر می رسید) عبور کردیم. من با ده ها گردشگر دیگر در مهمانسراهای عمومی خوابیدیم و با دوستانم از شمال تا جنوب این کشور را از ماشینی به ماشین دیگر مجانی زیر پا گذاشتیم و گشتیم . ایران خیلی بیشتر از چیزهائی است که از رسانه ها تبلیغ می شود.»
حالا می فهمم که شما هم باید به دلایل زیر ایران را ببینید ... البته به شرط اینکه گذرنامه اسرائیلی یا آمریکایی نداشته باشید.
1- تحسین شگفتی های تخت جمشید - بازماندۀ شهری با شکوه که هزاران سال پیش
ساخته شده است. وقتی زیر طاق های باستانی قدم می زنید و از تپه ها بالا می روید تا
چشم انداز این مناظر زیبا را زیر نور زرد رنگ خورشید تماشا کنید، گوئی قدم به
امپراتوری باشکوه هخامنشی گذاشته اید.
2 – پرسه زدن در اطراف شهر اصفهان - یکی از قدیمی ترین و سنتی ترین شهرهای ایران که در آن زیبایی طبیعی با شگفتی های معماری تلفیق شده است: میدان نقش جهان، و بازارش، کاخ هشت بهشت با طاق های منحنی و نقاشی های دیواری رنگارنگی که در تخیل نمی گنجد، 33 پل، پل قوسی شکل 33 پایه ای که بر روی رودخانۀ اصلی شهر (که تا همین اواخر خشک بود و شهردار جدید به شیوۀ شگفت آوری جریان آب را دوباره به این رودخانه باز گردانید!) بنا شده و صدها حیاط و ایوان و طارمی و خیابان هایی پر از جوی و فواره و قهوه خانه و ....
3 – شهرهای شمالی این کشور- بازدید از سواحل دریای خزر و شهر لاهیجان که مقادیر زیادی چای تولید می کند همانطور که در امتداد خیابان راه می روید و از کنار ساختمان غم انگیزکارخانه ای عبور می کنید که روزگاری به رنگ سفید بوده ، می توانید بوی برگ چای تازه و چای خشک فرآوری شده را استنشاق کنید. مهم نیست که چقدر زبان فارسی می دانید و یا می فهمید، مدیران و کارکنان کارخانه از شما دعوت می کنند تا یک فنجان چای بنوشید و اطراف کارخانه را به شما نشان می دهند.
4- اگر عاشق گل رز هستید، نباید دیدار از شهر کاشان را از دست بدهید- شهری که به خاطر انواع فرآورده های گل رز، از قبیل مربا ، گلاب، صابون، و غیره معروف است - باغستان های این شهر پر از گل های صورتی، قرمز و بنفش است که شما را با عطر این گلها سر مست می کند.
5- گم شدن در میان خانه های قدیمی شهر باستانی یزد، که همگی از خاک رس و کاه ساخته
شده اند- وارد یکی از نانوایی ها می شوید و عطر فوق
العادۀ نان ایرانی به مشامتان می رسد، و مرد نانوائی که به احتمال زیاد از شما
پولی نمی گیرد و به شما یک قرص نان اضافه هم برای توشۀ راهتان می دهد و دعای خیر
خود را بدرقۀ راهتان می کند. امروزه اما یزد – که شاید بهترین میزبان خانگی توریست
ها در کل این کشور باشد- به خاطر یک چیز دیگر هم معروف است : ملاقات با بلال و
کشیدن قلیان با او، به تمام گنجینه های یزد می ارزد.
6- دستگیر شدن!!! به هر دلیلی. احتمالا به خاطر ورود به یکی از آن پارتی های خانگی غیر قانونی! یا عکس گرفتن از چیزی که به نظر معمولی می رسد، اما معلوم می شود یک پایگاه نظامی بوده و شما حق نداشتید از آنجا عکس بگیرید. (تجربه شخصی).
7 - تحسین انواع نقاشی های دیواری بر روی دیوارهای شهر شیراز- در میان ایرانیان، این شهر در میان ایرانیان به عنوان زادگاه بسیاری از شاعران باستان از جمله حافظ و فرهنگ غیر متعارفش معروف است: مردم شیراز - با وجود سیاست "ممنوعیت الکل" در سراسر کشور- هنوز هم شراب محلی می نوشند. با این حال، به نظر من نقاشی های دیواری معاصر سطح شهر ، از آثار تاریخی- ادبی آن بسیار سرگرم کننده تر و جالب تر است.
8 – دعوت شدن به خانه های مردم- آن هم به دفعات- و خوردن غذاهای فوق العاده لذیذ محلی- که از شمال به جنوب و از شرق به غرب متفاوت است. به عنوان مثال، در شمال ایران، آنها همه چیز را با هم خورد و مخلوط می کنند. گوشت را با سبزیجات و خیلی چیزهای دیگر و رب و مقدار زیادی نمک و ادویه و ترشی جات ترکیب و سرو می کنند. در آنجا حتی هندوانه را هم با نمک می خورند....
یک بار من و دوستم با سه مرد بلوچ سوار یک کامیون شدیم و حدود نیمه شب آنها در بزرگراه توقف کردند، جلوی خودرو را باز کردند و ما روی فرش نشستیم و با هم غذا خوردیم. این یکی از آن لحظات سفرمان بود که در آن همه چیز حسی سورئال به نظر می رسید اما کمی بعد ناگهان متوجه می شوید که زندگی در جاده ها چگونه می تواند باشد.
9- ایستادن سرجاده و با دست سر راه ماشین ها را گرفتن - در زیر آفتاب سوزان و دمای 50 درجه و سواری پشت وانت. خورشید بالای سرتان ذوب می شود ، و در اطراف تا چشم کار می کند فقط شن و ماسه ، شن و ماسه و شن و ماسه، علائم راهنمایی های هر از چند گاهی هشدار می دهد : "مراقب شترها باشید" و دیدن گاه به گاه شترها...... این سفری است که ما فقط 30 دقیقه توانستیم ادامه دهیم و سپس، باز هم خاموش کنار جاده پیاده ایستادیم تا وسیلۀ نقلیۀ دیگری پیدا کنیم که کم خطر تر و ترجیحا کولر دار باشد.