كودك دلش گرفته است. مادر براي شادي دل او لباس كودكش را تنش ميكند و او را به بيرون ميبرد.
مادر قبل از حركت به فرزندش ميگويد: اگر رفتيم بيرون بايد قول بدي دستم رو رها نكني. پسرش هم قول ميدهد.
در بازار شهر، چشم كودك به اسباب بازي ها ميخورد. حرف مادر را فراموش ميكند و دست مادر را رها ميكند و به سمت اسباب بازيهاي رنگارنگ ميرود.
كودك بعد از ديدن اسباب بازيها وقتي متوجه شد كه به مادر نياز دارد، اطرافش را نگاه كرد اما مادر را نديد. او گم شده بود. ناراحت شد . ناله زد، گريه كرد و در آخر وقتي ديد زاري فايدهاي ندارد، گوشه بازار نشست و اشك ميريخت.
مادر سراسيمه به دنبال پسر ميگردد. بالاخره بعد از ساعتها او را پيدا ميكند. در حالي كه اشك در چشمان مادر است، در اولين برخورد يك سيلي به كودك ميزند و ميگويد: مگه نگفتم دستم رو ول نكن. ميدوني تو اين ساعت كه نبودي مردم و زنده شدم! بعد مادر دلش براي فرزندش ميسوزد و او را بغل ميكند و قربان صدقه اش ميرود.
كودك در حالي كه اشك ميريخت به مادرش گفت: مامان جون، من اشتباه كردم دستت رو رها كردم. ولي تو چرا دستم رو محكم نگرفتي...
خدايا تو اين بازار رنگارنگ دنيا خيلي نامرديه كه همه محبت هاتو نديده بگيرم و برم به سمت چيزي كه نبايد برم. و تو را به اسباب بازي هاي رنگارنگ پوشالي ترجيح بدم. ولي خدا جون من دستت رو ول كردم تو چرا دستم رو محكم نگرفتي تا ازت دور نشم...
بعدها از گفته خودم پشيمون شدم اگه خدا رهام كرده بود كه حتي نميتونستم صداش كنم.
اتفاقا خدا محكم دستم رو گرفته. هر كاري كنم بازم منو پيدا ميكنه، بغلم ميكنه و ميگه: تو بنده خودمي....
..........................................................................................................................................
نمیدونم با این همه گناه چطور شد که امسال هم مثل سالهای گذشته خدا منو تو ضیافت خونه خصوصیش دعوت کرد.
ميگن دو روز اول اعتكاف مستحبه، يعني ميتوني بياي بيرون و اعتكاف رو ادامه ندي، اما روز سوم اعتكاف براي افرادي كه اين دو روز رو معتكف بودن واجبه...
من اينطور برداشت كردم: ديدي وقتي يك مهمون رو دوست داريد و به خونتون دعوتش كرديد دوست نداري زود بره و اگه بدوني كه اون هم، دوستتون داره به زور هم كه شده نگهش ميداري.و در روز آخري كه مهمونته، سعي ميكني به بهترين نحو ازش پذيرايي كني.
اون هايي كه اعتكاف رفتن خوب ميدونن كه روز آخر اعتكاف اوج عشق بازيه...
مخصوصاً زمان خداحافظي كه نميتونم درموردش صحبت كنم...
از مسجد دانشگاه تهران به ياد همه دوستان هستم
شديدا التماس دعا دارم
يا علي