به گزارش خبرگزاري فارس به نقل از پايگاه اطلاعرساني دفتر حفظ و نشر آثار
حضرت آيتالله خامنهاي، كمتر پيش آمده كه ديرتر از رهبر برسيم به جلسهها و
اينبار جزو همان كمترها بود. وقتي رسيديم قاري چشمهايش را بسته بود و با
احساس و در اوج داشت قرآن ميخواند. چه نفس گرمي هم داشت. رهبر نشسته بود و
يك طرفش آقاي حدادعادل و بعد وزير ارشاد آقاي حسيني و بعد آقاي خاموشي
رييس سازمان تبليغات و بعد محسن مومني رييس حوزه هنري. طرف ديگر رهبر
روحاني نامآشناي شعر و شاعري يعني آقاي زماني نشسته بود كه مسووليت
چرخاندن جلسه را داشت. بعد از او آقاي حسان، پير شعر آئيني نشسته بود، كنار
حسان، حميد برقعي شاعر جوان قمي و بعد از او حاج منصور ارضي و كنار ارضي
هم حاج غلامرضا سازگار. ما هم كه طبق معمول ته سالن جايمان بود و بايد گردن
ميكشيديم تا ببينيم بين شعرا و رهبر چه اتفاقهايي ميافتد. البته از قبل
برايمان معلوم بود امروز روز شعرهاي علويست. داشتم جاگير ميشدم كه قاري
صدقالله گفت و بعد رفت پيش رهبر. رهبر آفرين از زبانش نميافتاد و از
قرائت قاري حسابي سرذوق آمده بود. اسمش را پرسيد و فهميد و فهميديم كه نام
قاري رحيمي است. توجه ويژه رهبر به قاريان موضوع مهمي است. هيچ برنامهاي
نيست كه تلاوت داشته باشد و رهبر به قاري توجه ويژه نكند و از او سوالاتي
نپرسد.
هنوز خوش و بش رهبر با رحيمي تمام نشده بود كه «زماني» جلسه را رسما شروع كرد:
عمريست حلقه در ميخانهايم ما
در حلقه تصرف پيمانهايم ما
«زماني» شعر را خواند و تذكر داد به همه كه هدف جلسه شنيدن رهنمودهاي
رهبر انقلاب است و اگر هم شعري خوانده ميشود براي اين است كه گزارشي عملي
به ايشان داده شود از وضعيت شعر آئيني. «زماني» كه تجربهي شركت در جلسات
نيمه رمضان شاعران با رهبر را داشت خوب ميدانست كه هرچند جلسه 2-3 ساعت
طول ميكشد ولي حتما كساني باقي خواهند ماند كه نميتوانند شعرشان را
بخوانند و اينچنين، همان اول جلسه داشت با جماعت اتمام حجت ميكرد كه كسي
ناراحت نشود.
بعد از اين صحبتها، اولين نفري كه معرفي شد براي خواندن شعر استاد
مجاهدي بود. مجاهدي موي سر و رو سپيد كرده بود و وقتي «زماني» داشت
معرفياش ميكرد، ايستاده بود منتظر تا شعرش را بخواند. وقتي حرفهاي
«زماني» تمام شد، رهبر گفت: شما چرا نشسته نميخوانيد؟ مجاهدي هم قبول كرد
و سرجايش نشست. مجاهدي قبل از خواندن شعر گفت دست خالي آمده تا با گوش
دادن به حرفهاي رهبر در تعيين حدود و ثغور شعر آئيني دستِ پر از جلسه برود
و در واقع ادب كرد در برابر رهبر. مجاهدي غزلي كوتاه خواند و گفت كوتاهتر
از اين نداشتم:
دلي كه خانه مولا شود حرم گردد
كز احترام علي كعبه محترم گردد
شعرش كه تمام شد، رهبر گفت: طيبالله انفاسكم، خوش لفظ و خوش مضمون.
بعد از كمي سكوت ادامه داد: آقاي مجاهدي يادتونه اون انجمن ادبي دبيرستان
را؟ مجاهدي گفت: بله سال 37-38-39 بود كه خدمتتان ميرسيديم اونجا و نظرات
صريح حضرت عالي درباره شعر دوستان هنوز زبانزد است. رهبر لبخند زد و گفت
چند سال پيش ميشد؟ مجاهدي جواب داد حدود 50 سال و 50 سال را هم زبانش گفت و
هم موي سپيد سر و رويش.
نفر بعدياي كه «زماني» دعوت كرد شعر بخواند غلامرضا سازگار بود كه به
سبك مداحهاي قديمي عبايي هم به دوش داشت. سازگار اجازه گرفت و قبل از
شعرخواني آرزو كرد اين اولين جلسه، آخرين جلسه نباشد و هرسال تكرار شود و
اينكه نماز ظهر را به امامت رهبر بخوانند. بعد هم بخشي از قصيده پند و
اندرزش را خواند:
به خود آي اي دل يك لحظه خدا را
بكش ديو نفس و بيفكن هوي را
سازگار شعرش را خواند و حاج منصور كنارش يك بند تسبيح چرخاند.
بعد از سازگار، «زماني» حبيبالله چايچيان (حسان) را معرفي كرد و از
تلمذ او گفت در برابر علامه اميني و اينكه در كنار قبر علامه اميني در نجف
شعري هست كه سروده چايچيان در مدح علامه است. حسان كه پيرمردي تكيده و
كوتاهقامت بود با آرامش بسمالله گفت و گفت كه شعري كوتاه انتخاب كرده و
از اين كوتاهتر كه ديگر شعر نيست و... رهبر خنديد و با زيركي منظور حسان
را فهميد و گفت: بله 40-50 بيت كه چيزي نيست! جمعيت همه خنديدند و حسان هم.
او البته از تك و تا نيفتاد و از تجربه شاگردياش پيش علامه اميني گفت.
گفت علامه اميني گفته: اگر شاعري ادعا ميكند شاعر آئيني است، بايد براي
تولد حضرت علي(ع) در خانه خدا مستقلا شعري داشته باشد.
چايچيان ادامه داد كه اين چيزي كه ميخوانم، بخشي از همان شعر مستقل من است:
در قبلگه راز فرود آمد ماه
تا زادگه علي بود بيتالله
از كثرت اشتياق ديوار شكافت
تا اينكه ره وصال گردد كوتاه
از آرامش حسان برنميآمد شعرش را با چنان شوري بخواند. شعرش همانطور
كه زمينهسازي كردهبود، بلند بود و طولاني. تازه تا آخر نخواند. فضايش
كاملا سنتي بود. وسط شعر هم چند بار صلوات گرفت از جمع. شعر كه تمام شد
رهبر گفت: طيبالله انفاسكم آقاي حسان، آقاي چايچيان. موفق و مويد باشيد
خدا حفظتان بكند.
«زماني» از جمع اجازه گرفت تا برود سراغ جوانها و محسن عربخالقي را
معرفي كرد. تجربه ديدار شاعران نشان داده بود كه شعر جوانها از شعر
پيشكسوتها شنيدنيتر است. با همين اميد سراپاگوش شديم به شنيدن شعر عرب
خالقي كه چند بند از يك مربع تركيب خواند:
دنياي بي امام به پايان رسيده است
از قلب كعبه قبله ايمان رسيده است
شعر هرچه جلوتر ميرفت، حضار بيشتر دقيق ميشدند. رهبر هم كه بين
شعرخواندن شعراي قبلي خيلي آرام آفرين ميگفت، اين بار بلندبلند ميگفت و
كم كم براي هر مصراع. رهبر گوش ميكرد و انگشتر توي انگشت انگشتري دست
راستش را با دست چپ بازي ميداد و ميچرخاند.
شعر خواني عربخالقي كه تمام شد، رهبر گفت: بسيار خوب آفرين...؛ اون
مصرعي كه كيميا داشت را يك بار ديگر بخوانيد. عرب خالقي خواند: خاك تو هر
كسي كه نشد كيميا نشد. رهبر گفت: طوطيا مناسبتره به نظرم. چون كيميا با
خاك نسبتي نداره؛ البته اگر كلمه طوطيا را دوست ميداريد. عربخالقي تشكر
كرد و «زماني» نفر بعد را معرفي كرد براي شعر خواندن؛ هادي جانفدا از كرج.
جان فدا يك رباعي خواند و بعد شعر اصلياش را براي حضرت علي اصغر:
بگو كه يك شبه مردي شدي براي خودت
و ايستادهاي امروز روي پاي خودت
چند بيت كه خواند شانههاي بعضي از حضار آرام تكان خورد. جمعيت هياتي
بودند و رقيقالقلب. چند بيت بعد صداي گريه هم آمد. صداها بلند شد وقتي
جانفدا رسيد به اينجا:
كه شايد آخر سير تكامل حلقت
سه جرعه تير بريزي درون ناي خودت
يكي به جاي عمويت كه از تو تشنهتر است
يكي به جاي رباب و يكي به جاي خودت
جان فدا آخر شعر گفت: والسلام عليكم و رحمت الله و بركاته. رهبر هم جواب داد: و عليكم السلام. طيبالله انفاسكم.
«جواد زماني» گرداننده جلسه، سيدحميدرضا برقعي را معرفي كرد به عنوان
شاعر بعدي كه ميخواهد در موضوع بيداري اسلامي، شعر بخواند. بين برقعي و
«زماني» فقط حسان نشسته بود و گهگاهي برقعي و «زماني» از پشت سر يا جلوي
روي حسان با هم حرفي كوتاه ميزدند و هماهنگ ميشدند. انگار كه برقعي در
هماهنگي جلسه به «زماني» كمك ميكرد. برقعي هم اول كار شعرش را تقديم كرد
به مردم بحرين:
باز از بام جهان بانگ اذان لبريز است
مثنوي بار دگر از هيجان لبريز است
برقعي را از جلسه شعراي سال گذشته به ياد دارم و اينكه رهبر به اسم
كوچك ميشناختش. در سفر رهبر به قم هم در جلسه جوانان با ايشان شعر خواند،
محكمتر و با اعتماد به نفس بيشتر. امروز و در اين جلسه انگار كه 50 سال
شاعر باشد برقعي. حالا نه فقط درباره او ولي در پخته و خودباور شدن نسل
جوان شعراي اين دوره نقش رهبر غيرقابل انكار است.
رهبر -وقتي برقعي شعر ميخواند- دست در ريشهاي سفيدش ميكرد و گوش
ميداد. شعر برقعي هم شعر خوبي بود؛ مثل شعر بقيه جوانترها. رهبر او را هم
تشويق كرد و آقاي زماني نفر بعدي را مشخص كرد؛ حسين رستمي از شهريار و
رستمي اجازه گرفت و شعر خواند:
خانههاي آن كساني ميخورد در، بيشتر
كه به سائل ميدهند از هر چه بهتر، بيشتر
رستمي شعر ميخواند و رهبر قافيهها را حدس ميزد و با رديف، آرام
همخواني ميكرد با رستمي و گاهي آفريني ميگفت بعد از «بيشتر»هاي رديف.
قصيدهي رستمي امام رضايي بود و چه خوب بود. آدم را ياد دلتنگياش
مياندازد از دوري امام رضا(ع).
رهبر بعد از شعر گفت: زنده باشيد، طيبالله انفاسكم، موفق باشيد. خيلي باحال و خوش لفظ و خوش مضمون. آفرين.
«زماني» برگشت سراغ پيشكسوتها و اين بار علي انساني. انساني هم
تعارفي زد كه: بهتر بود جوانها ميخواندند. والبته چون ميدانست تعارف آمد
نيامد دارد، شعرش را شروع كرد:
قلم به دست گرفتهام كه ماجرا بنويسم
غريبوار پيامي به آشنا بنويسم
تصوير انساني در ذهنم، مداحكسوتي است كه در زيرزمين خانهي سيدمهدي
شجاعي شعر محرم ميخواند و مردم را ميگرياند و البته خوب ميخواند.
وسط شعر، انساني يكدفعه گفت: ببخشيد يك مصرع جاافتاده، بحر خراب شد و
بعد مصرعش را خواند. رهبر دست به چانه داشت و بياينكه برگردد و نگاه كند
گفت: نه درست نشد. انساني خنديد و رهبر گفت: البته هرطور صلاح ميدانيد ولي
وزن درست نيست. انساني يكي دوبار آرام مصرعش را تكرار كرد بلكه معجزه بشود
ولي نشد، مصرع را گذاشت و گذشت.
بعد از انساني، سيدرضا مؤيد خراساني قرار شد شعر بخواند. مؤيد شاعري
قديميست كه شعرش با انقلاب و دفاع مقدس عجين است. به سياق مشهديهاي امام
رضايي، صلوات خاصه حضرت رضا(ع) را خواند و بعد مربع تركيب علوياش را:
دانه اشكي چنان آيينه صافت ميكند
سوز آهي محرم بزم عفافت ميكند
در سلسله شعرخواني پيشكسوتها نوبت به وليالله كلامي زنجاني رسيد:
اين سيزده رجب عجب محترم است
چون روز طلوع آفتاب كرم است
هرچند «زماني» از كلامي خواست شعر تركي بخواند ولي كلامي با شعر فارسي
شروع كرد ولي براي اينكه حرف «زماني» هم زمين نماند شعر كوتاهي را هم در
زبان تركي خواند.
بعد از كلامي نوبت به سعيد حداديان رسيد كه نشسته بود بين علي انساني و
استاد مجاهدي. سعيد حداديان از قديم در كار شعر بود. از حلقه دانشجويان
شاعر مسجد دانشگاه تهران كلي آدم حسابي درآمد. همينطور از همايش سوختگان
وصل كه درباره شيمياييها برگزار ميشود. شعرهاي او را از 7-8 سال قبل
ميشناختم. عاشقانههاي بسيار زيبا و شعرهاي آئيني عميق.
حداديان به سياق مداحيهايش مقداري صحبت كرد در فضايل اين جلسه و از
استادان اجازه گرفت و از طرف خودش و جوانها از همه تشكر كرد و البته از
رهبر هم تشكر كرد و درخواست برگزاري چندباره جلسه؛ و بالاخره شعرش را
خواند:
روح پدرم شاد كه ميگفت به من
خوش باد دمي كه ديده آيد به سخن
چيزي كه نبايد ناديده گرفت در اين جلسه مديريت خوب جواد زماني بود.
البته روحاني بودن ايشان و تفاوت آدمهاي شركت كننده هم بياثر نبود. به
هرحال با تسلط و كمحاشيه پيش ميرفت آقاي زماني.
بعد از حداديان احمد علوي از قم معرفي شد براي شعر خواندن. علوي اجازه گرفت و خواند:
بر آسمان شهر شما مردم! اين سايه مستدام نخواهد ماند
اين مِياي كه در غدير خم آماده است، در جامتان مدام نخواهد ماند
رهبر يك بند آفرين گفت به شعري كه علوي خطاب به مردم زمانه امام علي(ع)
خواند. علوي بين شعر خواندن احساساتي شد و به گريه افتاد. آخر كار هم رهبر
گفتند: خيلي خوب بود. كار نو و شسته رفتهاي بود. موفق باشيد.
نفر بعدي، شاعري از اصفهان بود به نام قاسم صرافان. بعد از يك رباعي، بيمقدمه شروع كرد صرافان كه:
لب ما و قصه زلف تو چه توهمي چه حكايتي
تو و سر زدن به خيال ما چه ترحمي چه عنايتي
«زماني»، بعد از صرافان، محمد صميمي را معرفي كرد كه كار نوحهسازي را
براي بعضي مداحان انجام ميداد. از كسي شنيدم نوحهساز محمود كريمي است.
صميمي اول كار خطاب به رهبر، راجع به نوحه حرف زد كه: با تكيه به رهنمودهاي
شما راجع به نوحه، دوستان افقهاي جديدي را در سالهاي اخير در آهنگسازي
بدست آوردند و آهنگِ نوحهي خوب، از آهنگ گوشنواز، دارد تبديل ميشود به
آهنگي كه در خدمت القاي معاني شعر و سروده قرار دارد. بعد هم با صوت و آهنگ
دو بند از نوحه حضرت عباس را خواند:
توو آرزوي لب سقا شريعه در خروشه
هزار هزار چشمه خواهش زير پاهاش ميجوشه
رهبر بعد از نوحه صميمي گفت: خوب است. ولي مضمون نوحه را بايد ببريد به
سمت مفاهيم آموزنده. البته من مخالف نيستم با اين مضامين احساسي و تخيلات
احساسبرانگيز كه مصيبت را تشريح ميكند؛ ولي حالا كه شما داريد در باب
نوحه كار جديد ميكنيد و فكر ميكنيد، اين را حتما در برنامه بگذاريد كه
مضمون نوحه، بايد آموزنده باشد. كم هم نداريم مضامين آموزندهاي كه امروز
مردم به آنها احتياج دارند. اين منافاتي هم با مصيبتخواني و روضهخواني
ندارد. موفق باشيد.
نفر بعد مرتضي حيدري آلكثير بود؛ اهل شوش بود و عرب و قرار بود شعر
عربي بخواند. وقتي با رهبر سلام و عليك كرد لحن عربياش مشخص شد. با ادب
تمام از حضاري كه نميفهميدند شعرش را عذرخواهي كرد و گفت شعر در قالب
«ابوذيه» است. (وقتي اين متن را مينوشتم اصلا نميدانستم املاي ابوذيه
چطور است). حيدري توضيح داد كه عربي ِشعرش محلي است. «زماني» وقتي شاعر،
شروع كرد به خواندن، كاغذي به رهبر داد كه شعر و ترجمهاش در آن آمده بود.
اولش پيش خودم فكر كردم كار خوبي نكردهاند كه متن عربي و ترجمهي شعر را
روي كاغذ به رهبري دادهاند كه عربي را مثل فارسي حرف ميزند؛ ولي زود
متوجه شدم كه اين عربي خيلي محلي است و فصيح نيست:
نردلك حبه حبه انصوغ شعبان
وعلي وحشتنه ثغرغك دوم شعبان
يعادل كل فرحنه نصف شعبان
متي ننظر جمالك سطع ضيه؟
[ترجمه:دوباره دانه دانه برميگرديم و شعوب (مردم تو) ميشويم
چرا كه بر وحشت تاريكمان لبخند تو هميشه ساطع است
نيمهي شعبان تمامي شادي ماست
بگو در كدام روز مي بينيم كه زيبايي تو نورش را نمايان كرده است؟]
رهبر به نوشتههاي روي كاغذ نگاه كرد و وقتي سرش را بلند كرد، داشت با
حيدري همخواني ميكرد آرام. شعر كه تمام شد رهبر گفت: آفرين آفرين. از اين
ابوذيههاي عربي ما خاطرههاي خوبي داريم با اين آقايان عربهاي خوزستاني
در زندان در سال 42. آنها آنجا ميخواندند. ابوذيه يك غالب ويژه شعر است با
زبان محلي. سه مصرع با يك قافيه كه هركدام به يك معنا هستند هر چند در
تكلم به يك شكل است. مانند شعبان در اين شعر.
بعد رهبر بيمقدمه يك ابوذيه خواند (كه بعد از جلسه وقتي از آلكثير پرسيديم گفت يك ابوذيه عاشقانه بود) كه باعث بهت همه جلسه شد:
«إلبدر شع ابجبينك والله ليله
إلبرد بشفاك يدعج والله ليله
مضت ليله ابوصالك والله ليله
عثربيها الدهر واحواك ليه»
ابوذيهي رهبر كه تمام شد، جمعيت صلواتي همراه با خنده فرستاد. خود آلكثير هم به خنده افتاد از اين همه عربيداني رهبر.
«زماني» هم تشكر كرد و گفت: خيلي ممنون لذت برديم، بيشتر از شعرخواني
رهبر البته. وبعد از آقاي رحمان نوازني از كرج دعوت كرد شعرش را بخواند.
نوازني سلام كرد و رخصت گرفت و بعد از يك رباعي شعرش را خواند:
قلبي شكست و دوروبرش را خدا گرفت
نقاره ميزنند مريضي شفا گرفت
شعر درباره امام رضا بود. در يكي از بيتها خواند:
پيغمبري رسيد در اين صحن غرق نور
در هر رواق خلوت غار حرا گرفت
وقتي شعرش تمام شد، رهبر گفت: آفرين؛ ولي اون «پيغمبري» را يك كاريش
بكنيد. نميدانم شما چه تأويلي داريد اما اينكه پيغمبر(ص) در رواق حضرت
رضا(ع) غار حرا پيدا كند، كمي نامانوس است با فهم ما از مقام رفيع نبوت؛
اين بزرگواران همه امت و شاگردان پيغمبرند.
رهبر كه داشت اين تذكر را به رحمان نوازني ميداد مسوولان اجرايي هم
داشتند با ايما و اشاره و نشان دادن ساعت به «زماني» ميفهماندند كه جلسه
را تمام كند.
«زماني» بعد از تمام شدن حرف رهبر گفت وقت شعر خواني تمام شده است ولي
اگر اجازه باشد محمود كريمي شعرش را بخواند. رهبر نگاهي به كريمي كرد و
گفت: بله بخوانند. بعد به اميري اسفندقه كه كنار كريمي نشسته بود هم اشاره
كرد و ادامه داد: آقاي اميري اسفندقه هم كنار ايشان نشستند؛ ايشان هم
بخوانند.
محمود كريمي ولادت را تبريك گفت و خواست شعر كوتاهي بخواند. رهبر
پرسيد: شعر كيست كه مي خوانيد. كريمي جواب داد شعر خودم. رهبر سرتكان داد
كه يعني بخوان. كريمي خواست بخواند ولي متوجه نگاه سنگين و دقيق رهبر شد و
گفت: آقا ما كوچيك شماييم. حضار لبخندي زدند و كريمي خواند:
جاناني و جان بر تو سپرديم و نمرديم
در هرم نگاه تو فسرديم و نمرديم
بعد از او هم اميري اسفندقه ابياتي درباره حضرت زينب خواند:
حسين بود و تو بودي، تو خواهري كردي
حسينِ فاطمه را گرم، ياوري كردي
غريب تا كه نماند حسين بي عباس
به جاي خواهري آنجا برادري كردي
بلافاصله بعد از اتمام شعر اميري، آقاي زماني گفت: به عنوان آخرين شعر
آقاي لطفي بخوانند تا از محضر رهبر انقلاب استفاده كنيم. لطفي هم
غزل-مرثيهاي براي حضرت زهرا خواند:
هواي دختركي را برادرش دارد
كه خيرهخيره نگاهي به مادرش دارد...
بالاخره آخرين نفر هم شعرش را خواند و با طيبالله انفاسكم رهبر كار
شعرخواني به پايان رسيد. حضار صلواتي فرستادند و روي صندليهاي پلاستيكي
جابجا شدند تا حرفهاي رهبر را گوش كنند.
رهبر گفتند كه از اشعار خوانده شده لذت بردند و ديدن استعدادهاي جوان و
قوي و غني خوشحالش كرد و حرف جلسه شعراي سال قبل را تكرار كردند كه «رسيدن
به يك دوره اوج شعري در آينده نزديك» بود.
چند نكته هم به عنوان توصيه گفتند كه هرچند مبسوطش از تلويزيون پخش شد
ولي خلاصهاش در اين متن بيلطف نيست. ايشان شعر آئيني و شعر مذهبي را
بهترين مسير استفاده از قريحه شاعري معرفي كردند و بهترين محتواها را
محتواي مذهبي دانستند. بخشي از غزلهاي حافظ، مثنوي مولوي، ديوان صائب،
آثار سنايي و ناصرخسرو و بيدل و ... هم از آثار مدنظر در حوزه معرفت ديني و
اخلاق است.
ايشان به مداحها اشعار خوب را توصيه كردند و گفتند استفاده از شعرهاي خوب و سطح بالا ذائقه مردم را هم ارتقاء ميدهد.
رهبر به منابع مناسب براي شعر آئيني اشاره كردند و با نام بردن از
مناجاتهايي مثل صحيفه سجاديه و دعاي عرفه از شاعران دعوت كردند تا اين
آثار را مطالعه كنند. ايشان از مرحوم بهجتي اردكاني اسم برد كه روزگاري
دعاي ابوحمزه ثمالي را به شعر درآورده بود و با تاكيد بر قوت جوانان شاعر
امروز كشور ادامه دادند: من الان در اين جوانها قدرت و قريحههاي شعري
بزرگتر از مرحوم بهجتي ميبينم.
در ادامه معرفي منابع اصيل، از مداحان اهل بيت(ع) و شعرا خواستند به
زيارت جامعهي كبيره توجه كنند تا از افراط و تفريط دور شوند و در حوزهي
دين، خود قرآن و نهجالبلاغه را فراموش نكنند.
بعد از چند توصيه فني مثل مضمونيابي، تركيبسازيهاي جديد و درستگويي
زباني، به موضوع محيطهاي ادبي اشاره كردند و از شعراي آئيني خواستند با
تمركز و متشكل ساختن مستمر حلقههاي خود، از تاثيرپذيري از محيطهاي هنري و
محافل ادبي آنچناني بپرهيزند.
به عنوان نكته آخر هم به موضوعاتي اشاره كردند كه كمتر به آنها پرداخته
ميشود مثل جنگ و جهاد مقدس. به ظرفيتهاي جدي جهاد 8 ساله اشاره كردند و
براي مثال جانبازاني كه هر از چند گاهي خبر شهيد شدنشان شنيده ميشود را
مثالهاي خوبي براي كار كردن شمردند.
دست آخر هم گفتند: امروز روز خوبي بود براي من. بسيار لذت بردم و دعايتان ميكنم.
حضار صلواتي فرستادند و از روي صندليها بلند شدند و به سمت صندلي رهبر
آمدند. هر كس توي دستش كتاب و جزوهاي بود. بعضي هم كه موفق نشده بودند
شعرشان را بخوانند، مكتوبش را به رهبر دادند. ازدحام شعرا دور صندلي رهبر
براي ديدهبوسي تا اذان ظهر ادامه پيدا كرد و نكته جالب در آن ميان اين بود
كه رهبر ناگهان از صندلي بلند شد. اول همه فكر كردند ايشان ميخواهد برود
ولي معلوم شد ميخواستهاند معلولي را كه نميتوانسته در آن ازدحام خم شود و
دست رهبر را ببوسند، بغل كنند و پيشانياش را ببوسند.
در بين اين همه درخواست يك نفر انگشترش را به رهبر داد تا تبرك كند.
ايشان هم انگشتر را گرفت و چند دقيقهاي دستش كرد و پس داد. جوان رند ديگري
چفيه را گرفت و جواني ديگر چنان به رهبر نزديك شد كه تقريبا درگوشي با او
حرف زد و رهبر نامه او را داخل جيب قبايش گذاشت. برعكس نامههاي ديگر كه
ميداد به يكي از محافظها.
ايستاده بودم درست پشت سر رهبر و دوست ميداشتم به جاي اينكه نويسنده و
خبرنگار باشم، شاعر ميبودم و در ازدحام دست و ديده بوسي با رهبر.