پایگاه 598 - چند صباحي نگذشته است از روزي كه تني چند از شهيدان فراوطني، با دغدغه حفاظت از اسلام و انقلابي كه «اسلامي» بود به ايران زمين آمدند و چون بانگ جنگ برخاست مردانه به ميدان رفته و بلندتر از مرزهاي كوتاه جغرافيايي پرواز كردند. اينان شهداي بحريني جنگ ايران و عراقاند و سندهاي افتخار اسلام!
ابوهاني، شهاب شاخشميراننامش شاكر مهدي عبد الرسول الزهيري بود و كنيهاش ابوهاني! در منطقه سنابس بحرين ميزيست. قلبي پاك و اخلاقي نيكو و شجاعتي مثال زدني داشت. هنوز درسهاي مدرسهاش به پايان نرسيده بود كه دولت بحرين خانواده او را به بهانههاي واهي اخراج نمود و آنان پس از اين اقدام به ايران و شهر قم آمدند. ابوهاني كه شيفته معارف الهي بود وارد حوزه علميه شد و خواندن دروس ديني را آغاز نمود ولي همچنان شوق و شعفي از شهادت در راه خدا براي كمك به اسلام را در دلش احساس ميكرد.
نهايتا تاب نياورد و به جبهههاي حق عليه باطل رفت و در نبردي مردانه، در منطقه شاخشميران، حوالي حلبچه، توسط تير قناصه عراقيها دستچين شد و به ديار محبوب شتافت. بدن مطهرش كه به قم بازگشت به همراه ديگر شهدا تشييع باشكوهي شد و در گلزار شهداي قم در كنار ساير شهدا آرام گرفت.
ابواحمد، كربلاييِ كربلاي دوشيخ خليفه بن علي الحداد كه او را ابواحمد صدا ميكردند ساكن منطقه رأس الرمان در شهر منامه بود. خوشاخلاق بود و خوشمرام و شايد اين ويژگيها در ويژگي ديگرش كه همان تداوم در اقامه نماز شب بود ريشه داشت، چرا كه تا رابطه با معبود اصلاح نشود بعيد است كه رابطه با خلق سامان يابد. از همين رو بود كه در انجام امور برادران ديني خود سر از پا نميشناخت و خود را وقف آنان كرده بود. شايد اين حديث را آويزه گوش كرده بود كه: «نزديكترين مردم به خداوند در روز قيامت، نافعترين آنان براي مردم است»
روحيه عدالتخواهانه داشت و شجاعتي وافر و نسبت به ظلم ظالمان بيتفاوت نبود. به جرم نوشتن شعار عليه حكام سنگدل بحرين، دستگير و به مدت شش ماه زنداني شد!
از هنرستان كه فارغ التحصيل شد براي دورهاي آموزشي به سنگاپور نيز اعزام گرديد اما او كه مشتاق فهم بيشتر دين و تبليغ آن بود به حوزه علميه قم آمد. آن قدر كتاب ميخواند و در دروس حوزه نيز پرتلاش بود كه مثالزدني شده بود. چندين مقاله هم در مجلهاي كه طلبههاي بحريني منتشر ميكردند نوشته بود.
عمليات كربلاي دو مصادف با 26 ذيالحجه 1406 انجام شد. او و برادرش شيخ موسي بابور كه هر دو در ظل تعاليم ديني و نان حلال پدر تربيت شده بودند، مشتاقانه به جبههها رفته بودند و در آن عمليات، از خود جانفشانيهايي ماندگار به يادگار گذاشتند. يكي از رزمندگان ميگويد كه ديدم او خود را بر روي مين انداخت تا مسير بسته را براي رزمندگان باز كند و اينچنين شهادت را با اشتياق به آغوش كشيد و به آرزويي كه از ديرباز در دل داشت، رسيد. بدن مطهرش سالها مفقود بود و نهايتاً باقيمانده آن در كنار برادر گرامياش در گلزار قم مدفون گرديد.
حسنعلي، ققنوس قافلة شهيدانحسن علي محمد پهلوان بچه منامه بود. به فقرا خيلي توجه ميكرد و آدمي شجاع و با اراده بود خصوصا در دفاع از حق، هرگز سستي نميكرد. برادران دينياش را نصيحت ميكرد و به آنان مهرباني مينمود. روحيهاي پرنشاط و انقلابي داشت. به جبهههاي مقابله جهان با انقلاب اسلامي ايران شتافت. او و دوستانش كه عربي را به خوبي ميدانستند براي يك عمليات نظامي در نزديكي يكي از مقرهاي دشمن عراقي به آنجا نفود كرده بودند. چندين بمب ساعتي را كار گذاشتند ولي متاسفانه قبل از فاصله گرفتن آنها، بمبها منفجر شد و اين عزيزان نيز به خيل شهداي گرانقدر اسلام پيوستند. آلخليفه، حاكمان مستبد بحرين، در انتقام از اين شهيد دلاور، تمام خانواده او را از بحرين اخراج كردند!
آخرين شهداي بحرين
شيخ محمد نعمة حسن العاشور كه به ابوجاسم نيز شناخته ميشد متولد ستره بحرين بود. شجاع بود و در عين حال روحي لطيف داشت. در روزهاي پاياني جنگ هشتساله و ناكامي دشمنان در تحقق اهدافشان كه همانا شكست انقلاب اسلامي بود، منافقين كوردل با حمايت استكبار و با استفاده از امكانات ارتش عراق به ايران حمله كردند. در اين عمليات برخي طلاب بحريني نيز شركت جستند و به فوز شهادت نائل شدند. شهيد محمد العاشور و محمد السرو از جمله آنها بودند كه آخرين شهداي بحرين در اين جنگ محسوب ميشدند.
الستري، شورآفرين شلمچهمحمد ضياء الستري از اهالي شبه جزيره ستره بود. در ميان دوستانش به تواضع و تقوي شهره بود. نزديكانش ميدانستند كه نماز شباش ترك نميشود. بعد از نماز صبح، تا طلوع آفتاب ذكر ميگفت و پس از سجده شكر از سر سجاده برميخاست. چنان پرتلاش و مشتاق درس بود كه وقتي به جبهه ميرفت براي آنكه عقب نماند به دوستاش ميسپرد تا دروس را روي نوارهاي كاست ضبط كنند تا او پس از بازگشت آنها را گوش دهد.
دوستانش ميگويند كه به جزئيات خيلي توجه داشت. آدمهاي مؤمن وجه مميزهشان همين است. يكي از دوستانش ميگويد يك روز كه مشغول خوردن صبحانه بوديم متوجه شد كه چند سنگ از نانوايي سنگگي بر پشت نان چسبيده، آنها را جدا كرد. ما خواستيم آنها را دور بياندازيم ولي ايشان نگذاشت و گفت: اينها مال آن نانوايي است و بايد به آنجا برگردد. خودش آن چند عدد سنگ ريز را به نانوايي برد!
يكي از نزديكانش نقل كرده كه روزي از جبهه برگشت ولي همچنان عزم و شوق بازگشت داشت. آن ايام، عراقيها قم را هم بمباران ميكردند. روزي كه قرار بود او مجددا به جبهه بازگردد بمباران انجام شد و انفجارهايي مهيب در قم رخ داد. او خواب بود و در اثر اين انفجارها از خواب پريد! وقتي از خواب پريد از شدت شوق رفتن به جبهه و ترس از اينكه مانعي در آن ايجاد شود گفت: خدا كند راهآهن را نزده باشند!
هنوز دو ماه از شهادت دو برادر قهرمان، شيخ موسي بابور و شيخ خليفه حداد نگذشته بود كه روح اين فرشته آسماني در حين عمليات بزرگ كربلاي پنج در منطقه شلمچه به پرواز درآمد.
ابوحسن، سربهدار سردشتاسماعيل بن عباس بن حسن الجعفري يا همان ابوحسن، متولد شهر محرق بود. متاهل بود و فرزندي به نام حسن از او باقي مانده است. خانوادهاش مؤمن و پايبند به دستورات خداوند بودند و حب شديدي به اهل بيت پيامبر(ص) داشتند. بر اساس همين تربيت، او فردي شجاع و خوشاخلاق و مؤمن گشته بود. پدر او از مداحان معروف بحرين بود كه همه فرزندانش را به خوبي تربيت نموده بود و هم او، روحيه كمك به مردم و فقرا را در دل فرزندانش كاشته بود.
حكام ظالم بحرين از هيچ محروميت و ظلمي بر مردم دريغ نداشتند فلذا اعتراضات اين شهيد عزيز كه نميتوانست آن جنايات را ببيند به دستگيري او توسط عمال آلخليفه منجر شد. در مدت هجده روز اسارت، انواع شكنجههاي روحي و بدني بر او وارد آمد. قسمتهايي از بدنش سوزانده شد و اين آثار تا سالها بر بدن او باقي بود تا نشانهاي بر ظلم حكام بحرين باشد!
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، روح اميد در ملل مستضعف منطقه دميد و سرنگوني ديكتاتورها به امري شدني بدل گرديد. از همين رو و براي جلوگيري از آثار اين بيداري اسلامي، حكومتها دست به سركوب شديد مردم زدند. حكومت بحرين نيز هر كسي را كه اندكي همدلي با اين انقلاب ميكرد را دستگير كرده و يا تبعيد مينمودند. هزاران نفر در آن ايام به زندان افتادند و دهها نفر شكنجه و كشته شدند. به خانههاي مردم هجوم ميبردند و هر كس در خانهاش عكس امام خميني را داشت مورد اذيت و آزار و شكنجه قرار ميگرفت! خانواده او نيز به همين جرم، پس از آزار فراوان به ايران تبعيد شدند و خانه و كاشانهشان در بحرين توسط حكومت غصب شد!
در فضاي ايماني و انقلابي قم، شور جهاد نيز در او دميده شد و تصميم گرفت كه با رزمندگان اسلام همراه گردد و در كنار آنان با دشمنان اسلام بجنگد لذا بارها به جبهه رفت. آخرين باري كه اين شهيد عزيز از جبهه بازگشت، نورانيتي يافته بود كه از چهرهاش هويدا بود. بر گرفتن روزههاي واجبي كه در جبهه از او قضا شده بود اصرار داشت در حالي كه خانواده او اصرار ميكردند كه آنها را بعدا خواهي گرفت ولي او ميخواست زودتر آنها را ادا كند. شوق شهادت در او روزافزون بود. يكي از دوستانش ميگويد روزي در مراسم تشييع تعدادي از شهدا به من گفت: روزي ميرسد كه من را نيز در ميان اين جنازهها خواهي ديد! اين بار كه به جبهه رفت، وداعي متفاوت از هميشه با دوستان و خانوادهاش كرد و رفت!
رزمندگان اسلام و از جمله اين شهيد عزيز در منطقه سردشت، كشيك ميدادند كه با هجوم سنگين دشمنان مواجه شدند. آنان با شجاعت تمام به مقابله پرداختند و مواضع خود را حفظ نمودند و تعدادي از دشمنان را به هلاكت رساندند. در اثناء درگيري، تيري به قلب او خورد و خون مطهرش را به زمين ريخت. او همچون دوستانش در قم تشييع باشكوهي شد و در گلزار شهدا آرام گرفت.
ابوعيسي، ساقي كربلاي پنجشيخ ابراهيم بن حسن بن محمد على المادح كه كنيهاش ابوعيسي بود متولد منطقه جدحفص بحرين بود. در زمان وقوع انقلاب چهارده ساله بود. از كودكي به آداب شريعت ملتزم بود و مستحبات و نماز شب را نيز به جا ميآورد. در كمك به دوستان و محرومان نيز پيشقدم بود. بعد از پايان دبيرستان به حوزه علميه قم آمد و دروس ديني را آغاز نمود. در دروس سخت كوش بود و در ايام تحصيل، برخي سخنرانيها را نيز در قم انجام داد.
پنج روز از شهادت محمدضياء نگذشته بود كه او نيز در مرحله جديد عمليات كربلاي پنج به فوز شهادت نائل شد. دوستانش ميگويند كه او در خط مقدم و با وجود گلولهباران سنگين، با شجاعتي مثال زدني، به اين طرف و آن طرف ميرفت و به رزمندهها، آب و مهمات ميرساند. در يكي از دفعات در حالي كه آب توزيع ميكرد، تير قناصه دشمن به دست راستش كه آب را با آن حمل ميكرد اصابت كرد. از او آب خواستند. در همان حين گلوله ديگري آمد به سر مبارك او اصابت كرد و آبي كه در دستش بود را با خون سر و دست او آغشته نمود و همچون مولايش اباالفضل العباس«ع» به شهادت رساند و از دست آن حضرت سيراب نمود. بدن مطهرش را در گلزار شهداي قم دفن نمودند.
ابوالشهيد، شهيد تنگة مرصادمحمد جعفر عبد المحسن السرو چنان عاشق شهادت بود كه كنيه خود را ابوشهيد انتخاب كرده بود. متولد منطقه دراز بود و در حالي كه فقط 17 سال داشت به لقاء الهي رسيد. او نيز به همراه شهيد محمد العاشور در عمليات مرصاد به شهادت رسيد و با خون خود نمادي شد از كينه ديرينه منافقين كوردل به مسلماناني كه گرچه ايراني بودند اما چون اسلام را به عنوان وطن خود انتخاب نكرده بودند در مقابل هموطنان جغرافيايي خود نيز ايستادند و هموطنان ايمانيشان را نيز به شهادت رساندند.
ابوجعفر، جاري قتلگاه شلمچهشيخ محمد العالي، معروف به ابوجعفر در منطقه عالي بحرين به دنيا آمد. از كودكي به آموختن آموزههاي ديني پرداخت و از همين رو به عنوان مدرس قرآن و شريعت، در مساجد منطقه خود مشغول بود. او چند سال در حوزه علميه نجف به تحصيل علوم ديني پرداخت و سپس براي تكميل دروس حوزوي به قم سفر نمود. اما نتوانست از جبههها دور بماند و با شوق به سوي آن شتافت و در عمليات كربلاي پنج در منطقه عمومي شلمچه به وداع حق رسيد و علوم خود را به كمال تحقق رساند تا نمونهاي از عالمان اهل عمل باشد.
ابورضا، فريادگر قلة حاجعمرانشيخ موسى بن جعفر بن عبدالله ابن محمد البابور كه به ابورضا مشهور بود در الدير كه اطراف محرق قرار دارد متولد شد و در حالي كه بيشتر از 24 سال نداشت به شهادت نائل گرديد. پدر و مادرش از محبت و احترام فراوان آنها به او ياد ميكنند و دوستانش از تقوا و شجاعتش!
بعد از اتمام دروس دبيرستان در منطقه محرق از آنجا كه در رشته فيزيك دانشگاه رياض پذيرفته شد به آنجا رفت و ليسانس خود را از آنجا اخذ نمود. بعد از آن بود كه براي يادگيري علوم ديني به قم آمد و با آن هوش سرشاري كه داشت به عنوان طلبهاي موفق شناخته شد و توانست در عرض سه سال مرحله سطح يك را به پايان برساند. او همزمان به تدريس و فعاليتهاي مختلف فرهنگي نيز مشغول بود.
شوق به لقاء الله آرامش را از او گرفته بود و از همين رو به سوي جبهه روان شد و در عمليات كربلاي دو كه در منطقه ارتفاعات حاج عمران انجام شد، شركت كرد. در كمتر از دو ساعت، رزمندگان به اهداف عمليات دست يافتند در حالي كه انتظار ميرفت حداقل پنج ساعت به طول بيانجامد. او كه در خط مقدم جبهه بود با گلوله دشمن كه بر قلب مطهرش فرود آمد به شهادت رسيد. گفته شده كه در آخرين لحظات عمرش، سه بار با صداي بلند فرياد «الله اكبر» سر داد و به ديار معبود شتافت.
او و دهها شهيد ديگر شهر، در چهارم محرم سال 1407 قمري در تشييعي بزرگ و ماندگار در شهر تهران تشييع شدند و فرداي آن روز به همراه 84 شهيد شهر قم، بر دستان مردم تشييع و در گلزار شهدا به خاك سپرده شدند.
او و دوستانش كه عربي را به خوبي ميدانستند براي يك عمليات نظامي در نزديكي يكي از مقرهاي دشمن عراقي به آنجا نفود كرده بودند. چندين بمب ساعتي را كار گذاشتند ولي متاسفانه قبل از فاصله گرفتن آنها، بمبها منفجر شد و اين عزيزان نيز به خيل شهداي گرانقدر اسلام پيوستند. آلخليفه، حاكمان مستبد بحرين، در انتقام از اين شهيد دلاور، تمام خانواده او را از بحرين اخراج كردند!
يك روز كه مشغول خوردن صبحانه بوديم متوجه شد كه چند سنگ از نانوايي سنگگي بر پشت نان چسبيده، آنها را جدا كرد. ما خواستيم آنها را دور بياندازيم ولي ايشان نگذاشت و گفت: اينها مال آن نانوايي است و بايد به آنجا برگردد. خودش آن چند عدد سنگ ريز را به نانوايي برد!
در يكي از دفعات در حالي كه آب توزيع ميكرد، تير قناصه دشمن به دست راستش كه آب را با آن حمل ميكرد اصابت كرد. از او آب خواستند. در همان حين گلوله ديگري آمد به سر مبارك او اصابت كرد و آبي كه در دستش بود را با خون سر و دست او آغشته نمود و همچون مولايش اباالفضل العباس«ع» به شهادت رساند و از دست آن حضرت سيراب نمود.
او كه در خط مقدم جبهه بود با گلوله دشمن كه بر قلب مطهرش فرود آمد به شهادت رسيد. گفته شده كه در آخرين لحظات عمرش، سه بار با صداي بلند فرياد «الله اكبر» سر داد و به ديار معبود شتافت.
ترجمه: عليرضا كميل/امتداد