آرمیتای عزیز
نمی دونم آخرین بار کی بابارو توی خواب دیدی.
نمی دونم توی خواب چی بهش گفتی.
نمی دونم کی دوباره قراره به خوابت بیاد.
نمی دونم از کی تا حالا اون موهای قشنگت رو زیر حجاب به این زیبایی پنهون کردی .
حجاب قشنگت مبارک باشه عزیزم،
دخترم؛
آرمیتاجان،
نمی دونم خواهش منو قبول می کنی یا نه !
تو رو به اون شونه های دوست داشتنی بابا که سوارشون می شدی قسمت میدم
اگه دوباره بابا داریوش به خوابت اومد از قول من بهش بگو :
باباجون،
یکی از مردم گفت :
.
.
سلام داداش.
می دونم این روزا نشستی و از اون بالا داری همه چی رو می بینی.
می دونم نگرانی که راهت و کارت برزمین نمونه.
می دونم دلخوری از اونایی که برای چار روز حکومت بی مقدار دنیا هر دروغی رو تحویل مردم نجیب مون میدن.
می دونم دغدغه داری که بعضیا نتونن به مردم رکب بزنن و بناحق رأی بیارن.
می دونم که می دونی که کار ناتموم تو و رفقا رو آقاسعید باید تموم کنه.
نگران نباش اخوی،
وعده ی خدا همیشه حقه.
ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم
داریوش جان حجاب دخترت رو می بینی؟
می بینی که همسرت هم تو کار غنی سازی حجاب چه استاده؟
خدایی از درصد این غنا لذت بردم داداش.
داریوش جان،
عزیزم
تو دخترت رو بعد از خدا به ما مردم بسپر.
ما هم این روزا، آقا سعید رو اول به خدا و دوم به شما سپردیم.
اگه امروز دست مهربونت بر سر موهای نازنین آرمیتا کشیده نمیشه چه باک!
آقاسعیدی هست که با تنها پای خودش دهان استکبار رو نوازش کنه.
.
.
.
آرمیتا جان اینایی که گفتم رو شنیدی عموجون؟
یادت میمونه توی خواب به بابا بگی همه شو؟
بخواب ای دختر هسته ای ایران
بخواب که تو هسته ی مقاومت و ایستادگی و شرف یک ملتی.