سلامی ضمیمه علیکم به شما که این روزها سرتان گرم حماسه است
من برادری کوچکتر دارم درست هم سن و سال سعید شما و پایش هم در کربلای چهار از همانجایی قطع شده که پای برادر تو. گاهی عاطفهی برادری و قافیه بودن حمید و سعید دل شاعرجماعت را میبرد.
خودت که دیدی من بعد از فتنه ی ۸۸ چقدر فحش شنیدم. پنج هزار یادداشت توهین آمیز صلهی شعرهایم شد اما سرم را بالا میگیرم و خدای را شاکرم که از آتش فتنه به سلامت گذشتم و گذشتیم. ما سربازان کوچک امام و رهبر عزیزمان بودیم و اما آن مرد که در باران آمد و با نقاب آمد … اصلا بگذار بیواهمه بگویم که احمدی نژاد آخرین نقابی بود که افتاد و خدا این را حواله کرد تا دیگر به هر کسی اعتماد نکنیم.
امشب دوستان مرا دعوت کرده اند به مراسم حضوری دیدار با برادرت. اما من فکر می کنم که گردان شعر انقلاب باید به همه جا بروند و با همه ی کاندیداها چهره به چهره رو به رو سخن بگویند. من معتقدم که اهل سیاست هنوز بسیاری چیزها را در بارهی فرهنگ و شعر اصیل نمیدانند. این که چیزی به نام شعر هوش و حواس ما را سالهاست برده و دل بدو سپردهایم . این که ابنسیناها و حافظها میتوانستند بر صندلی سیاست نیز بنشینند و حکم کنند اما به حکم حکمت و رای عشق دل دادند. شاعر جماعت راستین شاید چیزی را فهمیدهاند و پا را کنار کشیدهاند. به قول دکتر شفیعی عزیز:
بهشت فیلسوفان دوزخی بود
نگهبان بهشت شاعران باش
همهی اینها را نوشتم به خاطر این چند نکته که کاش به گوش برادر برسانی که فلانی تو را سلام رساند و گفت:
ای کاش کسی نفهمد که یک پای سعید قطع است تا خدای ناکرده فردا همین پا او را فریب ندهد.
رییس جمهور واقعی من کسی ست که در این روزگار سخت گرسنگی مردم دست کم دو سه روز هفته را روزه باشد. بادیگاردهایش روزه باشند که سپر گناهانش باشد .
رییس جمهور واقعی کسی ست که هرشب بعد از خواندن چند آیه از قرآن و یک خطبه از مولا علی(ع) دست کم غزلی از حافظ عزیز را بخواند و از حفظ کند نه برای آن که فردا در سخنرانی اش بگوید که من هم حافظ حافظم بلکه به خاطر آن که حافظ و مولانا و بیدل و صائب درس اخلاق و زندگی اند.
چقدر حرف باقی ست و تا نگاه می کنی شب شده است و میبینی که از جلسه امشب باز مانده ای…