بولتن نيوز: شهید مرتضی مطهری رضواناللهعلیه در بخشی از کتاب مفید "حماسۀ حسینی" میفرماید: «مسئلۀ احساس شخصیت مسئلۀ بسیار مهمی است. از این سرمایه بالاتر برای اجتماع وجود ندارد که در خودش احساس شخصیت بکند، احساس منش بکند، برای خودش ایدهآل داشته باشد و نسبت به اجتماعهای دیگر حس استغنا و بینیازی داشته باشد، یک اجتماع این طور فکر بکند که خودش و برای خودش فلسفۀ مستقلی در زندگی دارد و به آن فلسفۀ مستقل زندگی خودش افتخار و مباهات بکند، و اساساً حفظ حماسه در اجتماع یعنی همین که اجتماع از خودش فلسفهای در زندگی داشته باشد و به آن فلسفه ایمان و اعتقاد داشته باشد، و او را برتر و بهتر و بالاتر بداند و به آن ببالد. وای به حال آن اجتماعی که این حس را از دست بدهد، این یک مرض اجتماعی است و این غیر از آن "خودی" اخلاقی است که بد است و نفسپرستی و شهوتپرستی است.»
ایشان بعد از بیان این چهارچوب نظری، از آن برای تحلیل حوادث صدر اسلام استفاده میکند و پیامبر را نمونۀ کاملی از افرادی میداند که با آوردن حرفی تازه برای جامعۀشان، به عرب جاهلی شخصیت داده تا جایی که آن انسانهای بیسواد برای خودشان رسالتی جهانی قائل میشوند. سپس به انحطاط تدریجی جامعۀ اسلامی پس از پیامبر اشاره دارند که به خلافت معاویه و یزید رسیده و تنها اسمی از اسلام بر سر زبانهاست. اینجاست که دوباره نیاز به شخصیت بخشی به اسلام و مسلمین بود و چه کسی برای این کار بهتر از امام حسین (ع): «بعد از بیست سی سال که این حرفها فراموش شده بود، حسینبن علی به نام یک نفر مصلح و به نام یک نفر اصلاحطلب که باید در امت اسلام اصلاح ایجاد کرد، قیام کرد و به مردم عشق و ایدهآل داد. رکن اول حماسۀ زنده شدن یک قوم همین است. ملتی شخصیت دارد که حس استغنا و بینیازی در او باشد.»
حال اگر به تاریخ معاصر ایران و جهان اسلام نگاهی بیاندازیم، میتوانیم مشابهتی آشکار بین عملکرد حضرت امام (ره) در دوران متأخر و عملکرد پیامبر (ص) و امام حسین (ع) ببینیم. همان طور که در کتب مختلف تاریخی آمده و همچنین در صحیفۀ نور امام بارها به آن اشاره شده، اسلام به دلایل مختلفی در نزد عموم جهانیان و حتی خود مسلمین از رونق افتاده بود. دیدگاه دیگران نسبت به اسلام به عنوان یک دین متحجر و عقبمانده بود که هیچ حرفی برای گفتن در دنیای جدید نداشت. در نزد آنها اسلام مساوی با نوعی گذشتهگرایی احساسی بود که چون جایگاهی در جهان برای خود نمییافت متوسل به زور و وحشیگری میشد. مسلمین نیز شامل یکسری انسانهای ناتوان و بیسواد تلقی میشدند که جز مصرف کردن، توقع دیگری از آنها نمیتوان داشت و فقط به درد کارهای یدی و کاملاً پیشپا افتاده میخورند. از طرف دیگر خود مسلمین نیز نگاهی توأم با یأس و از خودباختگی نسبت به خودشان داشتند و عدم اعتماد به نفس در همه جای زندگیشان موج میزد. از سیاستشان گرفته که اکثر حکام بلاد اسلامی را پادشاهان وابسته به ابرقدرتهای استعمارگر تشکیل میداد تا اقتصادشان را برنامهریزی و اجرایش دست رباخورهای یهودی و غربی بود. از علم و دانششان که باید تاریخ جنگهای ضدانسانی صلیبی را میخواندند تا سبک زندگیشان که حتی سعی میکردند مثل غربیها آب بخورند. و همۀ اینها یعنی منفعل و منزوی و بیشخصیت کردن اسلام عزیز.
اما این شرایط اسفبار باید روزی تمام میشد و برای این کار چه کسی بهتر از حجت خدا در زمان غيبت امام معصوم (ع) یعنی حضرت امام خمینی (ره). در نزد ایشان آنچنان اسلام از غنا و محتوای فاخری برخوردار بود که فقط در قبال عزلتنشینی آن میبایست قیام کرد. امام خمینی (ره) با آن احاطۀ دقیقی که به معارف اسلامی داشتند، گنجهای فکری و عملی اسلام را به گونهای متعالی و در عین حال خاک گرفته تلقی میکردند که تنها آب حیات رهایی بخش ایران، جهان اسلام و حتی کل دنیا را بازگشت به معارف و آموزههای الهی میداستند. ایشان نه تنها مسلمان را یک عنصر بیخاصیت نمیداستند بلکه انزوای آن روز مسلمین را محصول ترس و توطئۀ دشمنان اسلام از کاراییهای آنها و از دست رفتن جایگاهشان بیان میکردند.
امام خیمنی (ره) برای احیای شخصیت اسلام و مسلمین دو کار را به طور موازی انجام دادند. یکی شکستن ابهت کاذب به اصطلاح ابرقدرتها و دیگری نشان دادن ابعاد مجهول و مغفول ماندۀ اسلام به مسلمین. اینکه آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند، اگر کل دنیا در مقابل ما بایستد ما در مقابل همۀ دنیای آنها میایستیم، سیاست نه شرقی نه غربی، به کار بردن تعبیر شیطان بزرگ برای آمریکا، پوچ و توخالی جلوه دادن نظریهها و رفتارها و ارعابات قدرتهای بزرگ و غیره نماد تحقیر بزرگی کذایی غرب است. از طرف دیگر تکرار مکرر این نکته که اسلام برای همه چیز زندگی ما برنامه دارد، ارائۀ نظریۀ ولایت فقیه، ارائۀ مدل سیاسی جمهوری اسلامی، از نمونه تلاشهای ایشان برای اثبات این نکته است که اسلام شخصیت دارد و میتواند به احیای جوامع بشری اقدام نماید.