مجله ایده آل:
مادرهایی که دوست دارند فرزندانشان سر و سامان بگیرند و به قول معروف سر
خانه و کاشانه خودشان بروند، کم نیستند. اتفاقا بهانه این گفتوگوی پیشرو
دقیقا دلیل مشابه همین است. در آستانه تحویل سال و در یک ویژهبرنامه
نوروزی بود که سام درخشانی همراه فهیمه کولاتج مادرش به عنوان مهمان حاضر
شدند. دلواپسیهای مادرانه در گپ و گفت با مجری و مادری که آرزوی ازدواج
پسرش را مخفی نکرد و خیلی راحت دربارهاش صحبت کرد کاملا به چشم میآمد.
همین بود که بهانه داد دستمان تا سراغ مادر سام درخشانی برویم و موضوع را
بیش از آنی که در صدا و سیما دربارهاش صحبت شد بسط دهیم.
روبهرویمان
مادری نشسته بود که همه خاطرات خود با پسرش را مانند یک کلیپ چند دقیقهای
مرورکرد. مرورکرد تا رسید به آنچه امروز خواسته قلبیاش است و البته همانی
که در ویژهبرنامه نوروزی دربارهاش گفت؛ دوست دارد پسرش سروسامان بگیرد،
ازدواج کند و زندگی جدیدی را تشکیل بدهد. هر چند این اتفاق را منوط به نظر
سام درخشانی میداند اما این دلیل نمیشود که درباره تمایلش برای ازدواج
پسرش چیزی نگوید. پسرش که حالا 38 ساله شده و مادرش فکر میکند وقت آن شده
تا برای او آستین بالا بزند.
پسر بیآزار من !شاید
اگر بشنوید که سام حتی در دوران بچگیاش هم هیچ شیطنت و آزاری برای ما
نداشت، باورتان نشود اما این عین واقعیت است. پسرم بیدردسر بود. اصلا مثل
پسربچههای همسن و سالش اذیت نمیکرد. کمتر بچهای میتواند مثل او خوب و
نرمال رفتار کند.
تنبل کلاس، نبود!سام
در خیابان ولیعصر تهران به دنیا آمد، همانجا هم بزرگ شد، در دوران
مدرسهاش همه از او راضی بودند و هروقت میرفتم که از حال و احوالش
پرسوجو کنم همه از او رضایت داشتند، حتی خیلیها از او تعریف میکردند.
هیچوقت پیش نیامد که به مدرسه بروم و ناراحت به خانه برگردم چون پسرم
همیشه سربلندم میکرد. اما اگر صادقانه بگویم بچه درسخوانی نبود من خودم
خیلی به درسخواندن سام کمک میکردم اما بعد از آنکه سیستم تحصیلی از
سیستمی که من به آن آشنا بودم تغییر کرد دیگر خودش درس میخواند. نمیگویم
شاگرد تنبل کلاس بود اما درسخوان هم نبود. اما از این بابت دردسری نداشتم.
اولین تجدیدی سامیادم
میآید اولینبار کلاس دوم راهنمایی بود که یک تجدید آورد و خیلی ناراحت
آمد و این موضوع را به من خبر داد. خب من خیلی غصه خوردم اما هیچوقت اهل
تنبیه کردن نبودم. فقط به او گفتم دوست دارم بیشتر تلاش کنی تا نمرههایت
بالا برود. خب این اتفاقها برای همه میافتد.
باز هم این درس را تجدید میشوم!سام
بچه خوب و صادقی بود. هیچوقت یادم نمیرود روزی را که برای امتحان همان
درسی که تجدید آورده بود رفت.اما چشمتان روز بد نبیند وقتی از سر امتحان
با یک قیافه آویزان به خانه برگشت را هیچوقت فراموش نمیکنم. آمد و گفت
مادر شرمندهام باز هم این درس را تجدید میشوم!
بچههای من ، رفقای یکدیگرندهمیشه
از رابطه بچههایم با هم لذت میبرم، خیلی رفتار خوبی با هم داشته و هوای
همدیگر را دارند. سام و شهریار با اینکه 10 سال اختلاف سنی دارند بیشتر از
اینکه به چشم برادر به هم نگاه کنند دوستهای خوبی برای هم هستند. این
موضوع خیلی مهمی است. اینطوری خیال من هم راحت است. از رفاقت بین بچههایم
واقعا احساس آرامش میکنم.
سام و اسباببازیهایشواقعیت
این است که کودکی سام با اسباببازیهایش گذشت. خودش را با وسایل بازیاش
سرگرم میکرد. بچهای نبود که بخواهد ما برای بازی همراهیاش کنیم. قطار و
ماشین و توپ او همبازیهای همیشگیاش بودند. خودش را با همین اسباب
بازیهایش سرگرم میکرد.البته به فوتبال و اسکی هم از همان بچگی علاقه
داشت. روزشماری میکرد که زودتر زمستان برسد و مااو را به پیست اسکی ببریم.
وقتی سنجاق قفلی را قورت داد!تنها
اتفاق بدی که از بچگی سام در ذهنم مانده است این است که یکبار یک سنجاق
قفلی قورت داد. نمیدانم چطور از بین اسباببازیهایش سراغ جعبه سنجاق رفته
بود. اصلا نمیدانم آن را از کجا پیدا کرده بود. اول به ما نگفت کم کم که
درد شروع شد گفت من از این سوزنها خوردهام. خیلی سخت بود، هیچوقت یادم
نمیرود که چقدر نگران شدم. 2،3 روزی او را در بیمارستان بستری کردیم و این
ماجرا تنها خرابکاری سام بود.
رؤیای کودکی اومن
خانهدار هستم، شغل همسرم هم آزاد بود. در بازار چراغ برق مغازه داشت. سام
یک مقطع کوتاه بعد از تمام شدن درسش با پدرش کار کرد اما به این نتیجه
رسید که دوست ندارد کار پدر را دنبال کند. از همان بچگی دوست داشت بازیگر
شود. آنقدر به این رؤیایش فکر کرد تا سرانجام به آن رسید.خداراشکر که موفق
هم شد. چون اراده قویای داشت.
مخالفتی که تبدیل به موافقت شددوست
داشتم که سام به خواستهاش برسد اما پدرش راضی نبود که بازیگر شود. البته
آن مرحوم مخالفت آنچنانی نکرد اما ته دلش دوست داشت کار او را دنبال کند
اما وقتی دیدیم سام روی تصمیمش مصمم است دیگر مخالفت نکردیم و با تحصیل او
در رشته هنر موافقت کردیم.خداراشکر که نتیجه کار هم خوب از آب درآمد. پسرم
خیلی خوب توانست آنچه را که میخواست به دست بیاورد.
وقتی اولین بازی پسرم را تماشا میکردم...نمیدانید
وقتی برای اولینبار بازی سام را در فیلم «شبزدگان» دیدم چه حسی داشتم،
با اینکه نقش کوتاهی را بازی کرده بوداما به خاطر حس مادرانهای که داشتم
از خوشحالی داشتم پرواز میکردم. هیچوقت آن روز را فراموش نمیکنم.از
اینکه پسرم را آنجایی میدیدم که میخواست باشد واقعا احساس خوبی داشتم.
شگفتزدهام کردشهریار:
من هم از دیدن سام در قاب تلویزیون شگفتزده شدم و هیچوقت فکر نمیکردم
در کارش رشد کند و به اینجایی برسد که امروز رسیده است. اما خدا را شکر که
توانست در حرفهاش موفق شود. بابت این موضوع واقعا خوشحالم. سام خیلی خوب
توانست خودش را در حرفهاش جا بیندازد.
کل کلهای برادریشهریار
درخشانی: من و سام تا دلتان بخواهد کل کلهای برادری داریم. راجع به
موضوعهای مختلف با هم بحث میکنیم اما کلکل خوب. آخر ماجرا هم گاهی هردوی
ما به خنده میافتیم. کل کلهای ما از همان دست گپ و گفتهایی است که بین
همه برادران اتفاق میافتد.
از پسرم راضی راضیاممادر:
خیلیها بعد از به شهرت رسیدن رفتارشان تغییر میکند، اما سام رفتارش با
ما دقیقا مثل قبل است. حتی در یک جاهایی بیشتر هوای ما را دارد.پسرم همیشه
حواسش به افراد خانوادهاش است چون سام واقعا پسر مهربان و دوست داشتنیای
است. بیتعارف بگویم که خیلی از او راضی هستم، امیدوارم خدا هم از او راضی
باشد.
برادریاش را ثابت کردهشهریار:
واقعیت این است که سام همیشه از هر لحاظ به من رسیده است و انصافا
برادریاش را ثابت کرده. ما هیچوقت با هم دعوای جدی و کتککاری نداشتهایم
حتی به شوخی. البته یادم میآید وقتی بچه بودم یک کتک حسابی از او خوردم
(میخندد)خب در عالم بچگی از این اتفاقات میافتد دیگر. اما این روزها که
بزرگ شدهایم اوبرایم یک برادر واقعی است و همیشه هوایم را دارد.
زود جوشی به سرعت برق و باداگر
بخواهم از خصوصیات بارز سام برایتان بگویم باید راجع به زودجوشی او حرف
بزنم. به سرعت برق و باد عصبانی میشود و به همان سرعت هم آرام میشود. با
این حال هرچه از دلسوزی و محبت او بگویم کم گفتهام. عصبانیتهایش خیلی زود
فروکش میکند چون پسرم قلبی مهربان دارد و محبتهایش هیچوقت تمام
نمیشود.
زود قهر میکند و زود هم آشتیسام
اهل کینه و ناراحتی به دل گرفتن نیست، اما حساس است و بهراحتی قهر میکند
اما خب فقط چند دقیقه بیشتر طول نمیکشد، آدمها را بهراحتی میبخشد،
حمایتگر خوبی است و رفیقهایش میتوانند روی این حرف من صحه بگذارند. درآخر
بگویم که پسر بامعرفتی دارم و پسرم کینه هیچکس را به دل نمیگیرد.
در «نابرده رنج» فوق العاده بوداز
بین همه بازیهایی که سام داشته سریال نابرده رنج او بیشتر از بقیه
کارهایش به دلم نشسته. در واقع بازیاش را در این سریال بیشتر دوست دارم
چون فکر میکنم کار متفاوتی بود و نقش جالبی داشت. کار را خیلی خوب اجرا
کرد.
طرفداری حسابی اذیتمان کرد چندسال
پیش یکی از طرفدارهای سام خیلی ما را اذیت کرد اوایل که تماس میگرفت با
او برخورد خوبی داشتیم اما وقتی پایش را از گلیمش فراتر گذاشت با جدیت با
او برخورد کردیم. خب، این مسائل برای آدمهای مشهور پیش میآید. اما هر چه
که بود به خیر گذشت.
حتی یک شاخهگلسام
به هر مناسبتی برای من هدیه میگیرد و به دیدنم میآید به نظرم هر چیزی که
از بچهات هدیه بگیری خوشایند است حتی یک شاخه گل از طرف فرزندان میتواند
دل مادرها را شاد کند. تمام هدایایی که بچههایم به من دادهاند
دوستداشتنی است. همه آنها را دوست دارم.
پسر با سلیقهای استسام
از وقتی مستقل شد و خانهاش را از ما جدا کرد مجبور است کارهای خانهاش را
خودش انجام بدهد. خیلی اهل پخت و پز نیست اما پسر مرتبی است و هروقت به
خانهاش میروم همهچیز سرجای خودش است. خیلی خوب میتواند از پس خودش
بربیاید. از این بابت خیالم راحت است.
رفقای مشهورسام
با کامبیز دیرباز، پژمان بازغی، پژمان جمشیدی و حامد بهداد رفاقت دیرینه
دارد. چندسالی است که تقریبا هرروز با آنهاست. پژمان و کامبیز خیلی به خانه
ما رفت و آمد میکنند و آنها برای هم دوستان خوبی هستند. خوب است که
رفاقتشان اینقدر عمیق است.
چکیده ای که دردسر ساز شدیکبار
در کوچه یکی از بچهها او را اذیت کرده بود و سام هم نامردی نکردو حسابی
او را کتک زد. جمعه ظهر بود و پدر سام هم در خانه بود. زنگ خانه را زدند و
پسربچه با پدرش آمد پدرش شروع کرد به شکایت کردن که چرا سام پسر ما را کتک
زده. همسرم او را صدا کرد گفت تو کتککاری کردهای؟ سام با لحن کودکانه
توضیح داد که آخه بابا این پسر به من یک چکیده زد و... من هم او را کتک
زدهام. (به چک میگفت چکیده)
واقعا ولخرج است!تنها
مشکل من با سام ولخرجی بیش از حد اوست. دائم در این فروشگاهها در حال
خرید لباس است یا در نمایشگاه ماشین درحال تعویض ماشینش. عاشق وسایل خانه
است و فکر میکنم این تجملگراییاش به تیرماهی بودن او برمیگردد.
وابستگی مادر و پسریپسرم
آنقدر به من وابسته است که وقتی از پای تلفن صدای من میلرزد متوجه
ناراحتیام میشود و هرطور شده خودش را به خانه میرساند. گاهی وقتها
فیلمنامههایی که برایش میفرستند را میخوانم و نظرم را میدهم. پدر
مرحومش هم همیشه کارهای او را دنبال میکرد و به او مشورت میداد.
ای کاش زودتر ازدواج کنددرحال
حاضر دوست دارم سام هرچه زودتر ازدواج کند. اما متاسفانه به خاطر مشکلاتی
که وجود دارد جوانها از تشکیل خانواده گریزانند. بهخصوص که تحمل شرایط
هنرمندان کار آسانی نیست. به هرحال بازیگری شغلی است که وقت و بیوقت باید
به فیلمبرداری بروی و این کمبود وقت برای خانواده شاید ایجاد دردسر کند.
البته باید قبول کنیم که زندگی هنرمندها بهخصوص بازیگران به شدت زیر
ذرهبین است و این موضوع هم خواه ناخواه برای هرکسی قابل هضم نیست. توقع
جوانهای این دوره هم کمی زیاد شده است! انتظاراتشان از زندگی مشترک قابل
مقایسه با زندگی ما پدرومادرها نیست.
آرزوی ازدواج او را دارممن
مثل هرمادری آرزوی دیدن ازدواج پسرم را دارم اما اینکه این اتفاق پیش
بیاید یا نه به تصمیم خود سام بستگی دارد، سام من 38ساله شده و کم کم باید
آستین بالا بزند. سام پسر بزرگ من است، دخترم پانتهآ 5سال از او کوچکتر
است، شهریار هم پسر کوچکتر خانواده است. از بین 3 بچهام فقط پانتهآ
ازدواج کرده اما هنوز صاحب نوه نشدهام.