598 به نقل از رجانیوز: عملکرد اکبر هاشمی رفسنجانی در طول دوران مسئولیتهای مختلف خود در کشور در طی 34 سال گذشته یکی از رویکردهای مورد علاقه مورخان تاریخ معاصر ایران است؛ چرا که هاشمی حضور پیوستهای در عرصه تصمیمگیری و تصمیمسازی کشور داشته است و در بسیاری از نقاط حساس تاریخ انقلاب اسلامی هم حضور داشته است.
به گزارش رجانیوز، سلسله جلسات بررسی تاریخ معاصر با محوریت بررسی عملکرد هاشمی رفسنجانی مدتی در دانشگاه تهران برگزار شد و دانشجویان نیز استقبال خوبی از آن به عمل آوردند. متن زیر، حاصل بخشی از این گفتارهاست که توسط یکی از محققان تاریخ معاصر ایران بیان شده است.
لازم به ذکر است که فایل صوتی جلسه اول این نشست دانشگاهی موجود نیست و متن زیر، ادامه جلسه دوم آن است:
هاشمي رفسنجانی؛ از 1356 تا 1359
در جلسه قبل جسته گریخته تا سال 57 جلو آمدیم تا رسیدیم به آزادی آقای هاشمی از زندان. ایشان در اوایل 55 دستگیر و در دادگاه بدوی به پانزده سال و در دادگاه تجدیدنظر به سه سال حبس محکوم شدند و در آزادیهای زندانیهای سال 57 ـفکر میکنم در مهرماهـ آزاد شدند. با توجه به تشکیل شورای انقلاب، ایشان پس از آزادی بلافاصله به عضویت شورای انقلاب درآمدند. اعضای اولیه شورای انقلاب پنج نفر بودند. امام تشکیل شورای انقلاب را به شهید مطهری و شهید بهشتی داد و آنها هم سه نفر را به عضویت درآوردند که عبارت بودند از آقای هاشمی، آقای موسوی اردبیلی و آقای مهدویکنی. این پنج نفر در اولین جلسهای که تشکیل دادند، دو نفر دیگر را هم به عضویت شورای انقلاب درآوردند که عبارت بودند از آيت الله خامنهای ـکه ایشان را از مشهد فراخواندندـ و آقای طالقانی که تازه از زندان آزاد شده بودند. در مرحله بعد عدهای از ملیـمذهبیها مثل آقای بازرگان به عضویت شورای انقلاب درآمدند. در مرحله چهارم کسانی که در اروپا و امریکا بودند و با پرواز 12 بهمن همراه امام وارد ایران شده بودند، عضو شورای انقلاب شدند، مثل آقایان بنیصدر، قطبزاده و ابراهیم یزدی که هر کدامشان ده، پانزده سال در خارج زندگی کرده بودند. در اینجا یکسری از مسائل باعث شد که نقش آقای هاشمی در شورای انقلاب نقش محوری شود.
اولین نکته این بود که در بین روحانیونی که در شورای انقلاب حضور داشتند، آقایان هاشمی و شهيد بهشتی تنها کسانی بودند که سابقه کار اجرایی داشتند. اجمالاً ایشان چند شرکت ساختمانسازی داشتند و کار میکردند. مؤسسه رفاه را که جلسه قبل در باره آن صحبت کردیم، سازماندهی کرده بودند و الان هم تشکیلاتش در خیابان ایران هست و مدرسه و دانشگاه دارد و ایشان رئیس آن بودند. در کنار ایشان هم شهید بهشتی بودند که از قدیم دبیرستان داشتند و در آموزش و پرورش مسئول تدوین برخی از کتب درسی بودند. آقای طالقانی که از سال 32 هر چند وقت یک بار در زندان بودند. آقای خامنهای که سنشان از همه کمتر بود و سابقه اجرایی چندانی نداشتند. آقای موسوی اردبیلی هم که فقط سابقه حوزوی داشتند. این ویژگی باعث میشد ایشان در میان روحانیت جلوه دیگری پیدا کند. دومین نکته این است که ایشان در عین حال که قدرت اجرایی داشت، از قدرت تئوریک خوبی هم برخوردار بود. مثلاً مفسر قرآن بود و کتاب تفسیر قرآن ایشان چاپ شده است. در بحثهای تئوریک هم نسبتاً قوی بودند.
نکته سوم که به نظر من خیلی اهمیت دارد این است که ایشان قدرت تعامل بسیار بالایی با گروههای سیاسی داشتند، یعنی هم سابقه داشتند و با گروههای سیاسیای مثل نهضت آزادی کار کرده بودند و هم در ادامه مباحث توانستند ارتباطاتشان را گستردهتر کنند.
هاشمی رفسنجانی چگونه در جمهوری اسلامی، برجسته شد؟
اگر بخواهم این سه ویژگی را برای شما جمعبندی کنم باید مثالی بزنم. قبل از انقلاب به فرمان امام تمام دستگاههای دولتی اعتصاب میکنند و به دستور امام صادرات نفت ایران متوقف میشود و کارگران صنعت نفت اعتصاب میکنند. این موجب میشود که رژیم تصمیم بگیرد برخورد سنگینی با اعتصابیون صنعت نفت بکند، چون دست آنها روی شاهرگ رژیم بود. امام دستور میدهند گروهی بروند و این اعتصاب را هدایت کنند. اعضای این گروه آقای هاشمی و آقای مهندس بازرگان بودند. این نشان میدهد ایشان هم توانسته است با گروههای مختلف تعامل کند، هم قدرت اجرایی داشته است. از همه مسائل مهمتر در این زمینه که چرا آقای هاشمی یکمرتبه برجسته شد، این است که ایشان نزدیکی خاصی با امام خمینی داشت. مثلاً اشاره کردم آقای هاشمی حتی نسبت به آقای منتظری و حضرت آقا هم در میان اطرافیان و شاگردان امام از جایگاه خاصی برخوردار بوده است و روند 30 ساله ارتباط ایشان با امام باعث شده بود که ایشان با بیت و دفتر امام هم ارتباط نزدیک داشته باشد. الان نمیخواهم وارد ماجرای دفتر امام و سید حسين خمینی و جریان سوم بشوم و بعدها اگر فرصتی باشد میشود به شکل مفصلتری در بارهاش صحبت کرد، ولی این طور میتوانم بگویم که در ابتدای انقلاب دو جریان سیاسی وجود داشت که یکی جریان خط امام است و دیگری جریان لیبرال. البته زیرشاخههای هر دوی اینها زیادند، اما بهطور کلی این دو جریان وجود داشتند. جریان دفتر امام تمایل داشت که خود را جریان سوم بنامد و مرحوم آسید احمد خمینی هم سخنرانی کردند که ما نه با اینها هستیم و نه با آنها و جریان سوم هستیم و صحبتهایی مثل «امام تنهاست» و امثالهم از این جریان سوم درمیآید.
اما آقای هاشمی در جناح خط امام، به عنوان نزدیکترین شخص به دفتر امام شناخته میشود، یعنی مثلاً آیا شما تا به حال یک عکس از امام و شهید بهشتی را با هم دیدهاید؟ غیر از عکسی که در فرودگاه در روز 22 بهمن گرفته شده است که در یک فریم هستند. بعد از سه سال درگیری بین جناح لیبرال و خط امام به خاطر نحوه مدیریت دفتر امام، شما نمیبینید که امام حمایتی از شهید بهشتی کند که مسائل خاص خودش را دارد. همه این مسائل باعث میشوند آقای هاشمی در طیف اطرافیان امام برجستگی خاصی داشته باشد. مثال میزنم. روزی که دولت موقت داشت شکل میگرفت، در جایگاه مخصوص، امام بود و آقای بازرگان و آقای هاشمی که حکم را میخواند. این واقعاً نشاندهنده جایگاه استراتژیک یک فرد است. جلوتر که میآییم بعد از شهادت شهید مطهری که مراسم میگیرند، آقای هاشمی در حضور امام سخنرانی میکند. باز جلوتر که میآییم مجلس خبرگان قانون اساسی که شکل میگیرد، پیام امام را آقای هاشمی میخواند و از همه مهمتر پیامی که امام برای ترور ایشان میدهد.
آقای هاشمی در 5 خرداد 1358 توسط گروه فرقان مورد سوء قصد قرار گرفت. گروه فرقان گروهی است که میشود گفت بهطور غیرمستقیم متأثر از اندیشههای دکتر شریعتی بودند و ایدهشان این بود که جمهوری اسلامی در واقع بلوای آخوندیسم است و ما باید سران این مثلث زر و زور و تزویر را بزنیم. اول به سراغ سپهبد قرنی به عنوان مظهر زور میروند. آقای قرنی کسی است که در قضیه کردستان، به عنوان فرمانده ستاد مشترک ارتش محکم در مقابل دولت موقت میایستد و نمیگذارد پادگان سنندج سقوط کند و به همین خاطر هم عزل میشود که ماجرای جالبی دارد. بعد از ایشان به سراغ شهید مطهری میروند که از سال 56 و از همان لحظه اول تشکیل گروه فرقان، اولین هدف این گروه بوده است. بعد از اعلامیهای که شهید مطهری و آقای بازرگان بعد از مرگ دکتر شریعتی در توضیح مواضع او میدهند، گروه فرقان از همان سال 56 بیانیه میدهد و شهید مطهری را از همان موقع محکوم به اعدام میکند. خود شهید مطهری هم چند بار گفته بود که بالاخره اینها هستند که مرا میکشند.
هدف سوم هم آقای هاشمی بود. بعدها کسانی مثل شهید مهدی عراقی، حاج حسین مهدیان، حاج حسین طرخانی به عنوان نمادهای زر ـچون در بازار هستندـ و شهید مفتح به عنوان نماد تزویر و امثالهم را میزنند. آقای هاشمی را به نحو خاصی ترور میکنند که البته به نتیجه نمیرسند، اما پیامی که امام میدهند پیام معروفی است که هاشمی زنده است تا نهضت زنده است که همین نکته نشان میدهد جایگاه آقای هاشمی در مناسباتش با امام در کجاست.
وقتی هاشمی رئیس مجلس میشود
روند انقلاب اسلامی به این ترتیب شکل گرفت که ابتدا شورای انقلاب و سپس دولت موقت به وجود آمدند. در برههای به دلیل اشکالاتی که به وجود آمدند، قرار شد عدهای از اعضای شورای انقلاب وارد دولت شوند. مثلاً شهید باهنر معاون وزیر آموزش و پرورش و حضرت آقا معاون وزیر دفاع، شهید چمران شدند. آقای هاشمی معاون وزیر کشور میشود و عملاً انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی را ایشان برگزار میکند و به همین دلیل به عضویت مجلس خبرگان درنمیآید.
بعد از دولت موقت که عملاً کار به دست شورای انقلاب میافتد، ایشان وزیر کشور میشود و حدود چهار ماه وزیر کشور است و انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری را انجام میدهد. در انتخابات مجلس اول از تهران کاندیدا میشود و رأی میآورد و اولین رئیس مجلس شورای اسلامی میشود. رئیس مجلس شدن ایشان هم جالب است، چون شخصیتهای مهمی مثل شهید محلاتی که تقریباً رئیس جامعه روحانیت مبارز بود و سوابق مبارزاتی زیادی هم داشت، خود حضرت آقا، شهید باهنر و افراد دیگری از خط امام در مجلس حضور داشتند، ولی آقای هاشمی با اکثریت آرا به ریاست مجلس انتخاب میشود که نشانه مهمی است.
هاشمي و فرماندهي جنگ
من دیگر وارد بحث دعواها با بنیصدر نمیشوم، چون میخواهم به بحث اصلیمان برسم.
طی فرآیندی، آقای هاشمی فرمانده جنگ میشود. بعد از عزل بنیصدر، فرماندهی کل قوا دو باره به امام خمینی برمیگردد. طبق قانون اساسی، رهبری یکسری اختیارات دارد که میتواند آنها را تفویض کند. امام خمینی بعد از برگشتن فرماندهی جنگ به خودشان، آن را شخصاً اعمال میکنند، ولی این کار را از طریق شورای عالی دفاع انجام میدهند. نمایندگان امام در شورای عالی دفاع، شهید چمران و آقای خامنهای بودند. شهید چمران یک روز بعد از عزل بنیصدر در 31 خرداد شهید میشود و آقای خامنهای هم که در شش تیر ترور و مجروح و عملاً از سلامتی یک فرمانده جنگ محروم میشوند. بعد از عملیات ثامنالائمه آقای هاشمی که رئیس مجلس بود، به عنوان رئیس شورای عالی دفاع برگزیده میشود. در این مقطع سطح نمایندگان امام در شورای عالی دفاع پایین است، چون شهید چمران، آقای خامنهای و شهید نامجو که حضور ندارند. بعد از انتخابات آقای خامنهای به ریاست جمهوری و تنفیذ ریاست شورای عالی دفاع به ایشان، امام به ایشان امر میکند: «شما دیگر حق ندارید به جبهه بروید». حضور آقای خامنهای در جبههها را به سه بخش میشود تقسیم کرد. یکی از روز اول جنگ تا شش تیر 1360که ترور میشوند، از شش تیر تا اواخر جنگ حتی یک بار هم نمیبینیم در جبههها حضور داشته باشند و این به خاطر منعی بود که امام میکنند تا اواخر جنگ که ایشان دو باره به جبهه برمیگردند و در باره آن مفصلاً صحبت خواهم کرد.
آقای هاشمی از اوایل 61 به عنوان فرمانده جنگ منصوب میشود. البته ایشان حکمی ندارد، اما کاملاً مشخص است تمام کسانی که میخواهند در ارتباط با جنگ فعالیتی داشته باشند باید با ایشان کار کنند.
در اینجا میخواهم در باره دو نکته جدیتر و مفصلتر بحث کنم تا مشخص شود نقش آقای هاشمی کاملاً جدی است و این دو نکته پایه رفتارهای بعدی آقای هاشمی تا الان را بنا میگذارد.
یکی بحث ایران گیت و ماجرای مشهور مکفارلین و دوم بحث پذیرش قطعنامه 598 و پایان دادن به جنگ است. آقای هاشمی یک چهره انقلابی، مؤثر و کارآست. با این دو مسئلهای که به آنها اشاره کردم، آقای هاشمی حتی قبل از پایان جنگ کاملاً تبدیل به یک چهره عملگرا و حتی تکنوکرات شد.
ماجراي ايران گيت
در دهه 80 میلادی جمهوری اسلامی ایران در دنیا پدیدهای خاص بود. فضای سیاسی دنیا یک فضای دوقطبی بود و شوروی داشت آخرین نفس هايش را میزد و امریکا هم داشت اتوریته خود را گسترش میداد. پدیدهای به نام جمهوری اسلامی که در خاورمیانه یک پدیده مؤثر بود به وجود آمد. چرا پدیده بود؟ چون تنها کشوری بود که روابطش را همزمان هم با امریکا و هم شوروی قطع کرده بود. روابط ما با شوروی در سال 62 به خاطر برخوردی که جمهوری اسلامی با حزب توده کرد و هر که را که میتوانست دستگیر کرد و هر کس هم نتوانست فرار کرد و رفت. در واقع این حزب را از ریشه برکند و عامل نفوذ و فعالیت شوروی در کشور را کاملاً از بین برد. از آن طرف هم که سفارت امریکا تسخیر شده و رابطه با امریکا بهکلی از بین رفته بود. اینکه کشوری به این شکل عمل کند، برای نظام سیاسی بینالملل قابل هضم نبود.
نکته دوم اینکه بهرغم تمام خشونت لفظی و عملی دولت ریگان در برابر جمهوری اسلامی ـچون ریگان جمهوریخواه بود و کارتر دموکرات را متهم میکرد که با جمهوری اسلامی مماشات کرده و به همین دلیل هم سفارت ما گرفته شده استـ کمکم به این نتیجه رسیدند که باید با ایران یک کانال ارتباطی داشته باشند. دلیلش این بود که اینها از همان اول میدانستند صدام چهرهای است که گرایشهای چپ دارد و حزب بعث و سوسیالیسم و این بحثها در بارهاش مطرح بود، نمیتواند همپیمان جدی برای ایران باشد و اینها به این نتیجه رسیدند که باید به ایران کانالی بزنند، چون به خاطر انقلاب ایران، منافع اصلی آنها در خاورمیانه در معرض خطر قرار گرفته بود، یعنی برای اولین بار تأسیس حزبالله شیعه در لبنان باعث شده بود که بسیاری از منافع امریکا مورد هجوم عینی قرار بگیرد. مثلاً در سال 62 حزب الله یک عملیات استشهادی انجام میدهد و کل سفارت امریکا را روی هوا میفرستد و این کار را درحالی انجام میدهد که تمام مسئولین میز خاورمیانهای (CIA) به بیروت سفر کرده بودند و همگی کشته میشوند و حتی جنازههایشان هم به دست نمیآید، یعنی یک کار اطلاعاتی دقیق که اینها کی میآیند؟ چه وقتی در سفارت هستند و زمان مناسب برای حمله به سفارت کی است؟
اول انقلاب ما شعار میدادیم که اسرائیل را چنین و چنان میکنیم و آنها تصور کمی از قضیه داشتند، ولی بعدها و در اواسط دهه 60 و استقرار جمهوری اسلامی و اینکه ما منبعی به نام جنگ داشتیم، لذا پاکباخته بودیم و هر کاری را امکان داشت انجام بدهیم. این قضیه باعث میشد که اینها تصمیم بگیرند کانال ارتباطی با ایران داشته باشند. این قضیه همزمان شد با یکسری گروگانگیریها در کشور لبنان و گروههای شیعه عدهای از اتباع اروپا و فرانسه را در آنجا گروگان گرفتند. حالا اینکه اینها وابسته جمهوری اسلامی بودند یا نبودند، بودند، ولی اینکه مستقیماً از جمهوری اسلامی دستور گرفته باشند که این کار را بکنند، بحث ثانویه قضیه است.
تئوری خرید اسلحه از آمریکا چگونه شکل گرفت؟
اینها انگیزههای امریکایی برای ارتباط با ایران بودند. از داخل کشور هم یکسری انگیزه برای ارتباط به وجود آمد که اینها را میشود در دو گروه تقسیم کرد. یکسری انگیزههای نظامی بود و یکسری انگیزههای سیاسی. سیستم ارتش ایران از قبل از انقلاب یک سیستم امریکایی بود و مثلاً هواپیماهای F4، F5، F16، تانکها و موشکهای غربی داشتیم که از سال 62 به بعد دیگر موشکهای فونیکس هوا به هوا نداشتیم. بنابراین وقتی جنگنده ما در هوا پرواز میکرد، یک هواپیمای مهاجم که میآمد، موشک زمین به هوا چند تایی بیشتر نداشتیم که آن هم برای حفاظت از تهران بود و بهشدت در مضیقه بودیم، درحالی که ارتش عراق روز به روز به تجهیزات جدیدتری مجهز میشد.
نکته دوم این بود که پس از زدن عقبه شوروی در ایران توسط جمهوری اسلامی و عملاً آن را نابود کرد، سیل اسلحه از شوروی به سمت عراق سرازیر شد. یک بار در آغاز جنگ و هنگامی که دعوای ایران و شوروی بر سر افغانستان شکل گرفت، دوم در جنگ ایران و عراق و سومی را هم خواهم گفت. در سال 64 سیل عظیمی از تسلیحات از سمت شوروی به طرف عراق سرازیر شد. ایران نمیتوانست از کشورهای غربی سلاح بخرد و ناچار بود به سمت کشورهای شرقی از قبیل بلغارستان، چکسلواکی، کره شمالی، چین، لیبی و... برود و شوروی آمد و این مسیرها را هم قطع کرد و باعث شد ما در مضیقه بزرگی قرار بگیریم.
در اینجا جمهوری اسلامی به این نتیجه رسید حالا که اینها این طور پا روی گردن ما گذاشتهاند، بد نیست برویم و از امریکا سلاح بخریم. این نگاه منجر به یکسری معامله تحت عنوان سلاحـگروگان شد، یعنی جمهوری اسلامی، سپاه و دستگاههای امنیتی ما وارد عمل شدند. حالا سفارش میدادند گروگان بگیرند یا سفارش نمیدادند، بالاخره یکسری گروگان دست گروههای شیعه بود. این گروگانها آزاد میشدند و از آن طرف یکسری سلاح به جمهوری اسلامی تحویل داده میشد که عمدتاً موشکهای فونیکس و هاگ، موشکهای زمین به هوا و ضد تانک، بودند که در عملیات والفجر 8 بسیار استفاده شدند. ما در این عملیات 70 هواپیمای عراقی را انداختیم. باورکردنی نبود که پدافند هوایی ایران که بسیار ضعیف بود و هواپیماهای عراقی هر دم و ساعت روی تهران و شهرهای دیگران ایران گشت میزدند، در یک عملیات و در ظرف دو هفته 70 هواپیمایشان را ساقط و نیروی عراق را نابود کنیم. این مسئله داشت پیش میرفت.
امام هم به این نتیجه رسیده بود؟
پاسخ خواهم داد. اینجا در همین حد بود سلاح ـ گروگان ـ کانال ارتباطی. یعنی از ایران آقای محسن کنگرلو، مشاور سیاسی آقای میرحسین موسوی، ارتباط داشت و از آن طرف هم آقای اولیور نورث که الان کارشناس شبکه فاکسنیوز است و بعد هم به تهران آمد، وجود داشت. یکسری دلال هم این وسط بودند، چون امریکا که نمیتوانست مستقیماً به ما سلاح بفروشد. میداد به دلالها و ما از آنها میخریدیم. یکسری اسامی به نام قربانیفر، عدنان خاشقچی (میلیاردر سعودی) و... هم بودند.
این معاملات محرمانه یک سال انجام شدند. در جمهوری اسلامی این پروژه دست آقای هاشمی و آقای موسوی بود. یعنی آقای کنگرلو و آقای معیری که مدتي سفیر ایران در فرانسه بود، کارها را زیر نظر این دو نفر پیش میبردند. آن طرف هم آقای رابرت مکفارلین، مشاور امنیت ملی امریکا و نفر سوم تشکیلات سیاست خارجی امریکا بعد از رئیسجمهور و وزیر امور خارجه بود. بعدها برای بررسی این موضوع در امریکا کمیسیونی به نام کمیسیون تاور تشکیل شد. تاور نام یکی از سناتورهای امریکا بود و اینها آمدند و تحقیقات گستردهای در باره قضیه مکفارلین کردند و تحلیلی را شامل سه بخش ارائه دادند. در این تحلیل آمده بود که نیروهای سیاسی در ایران سه گروهند:
1. گروههای ملی و طرفدار امریکا، مثلاً نهضت آزادی ـکه این تحلیل در اواخر سال 64 ارائه شدـ که آیندهای در نظام ندارند.
2. گروه تندروهای به قول آنها زباننفهم که هیچ مماشاتی با امریکا ندارند. شاخص این جریان را هم آیتالله خامنهای میدانستند.
3. گروه تندروهای زبانفهم که تندرو هستند، ولی علاقمندند با امریکا کانال ارتباطی داشته باشند که از دو نفر اسم برده شده است: آقایان منتظری و هاشمی.
این تحلیلی است که در هیئت حاکمه امریکا در باره آینده سیاسی ایران شکل میگیرد. بعد تحلیل میکند که این دو گروه در آینده در جمهوری اسلامی با هم درگیر میشوند. در اینجا از سپاه و عدهای نام میبرد. در آنجا میگوید به گروه اول امیدی نداریم، چون در نظام جایگاهی ندارند و نظام آنها را نمیپذیرد و لذا باید گروه سوم را تقویت کنیم.
نکته دوم اینکه در هیئت حاکمه امریکا به این نتیجه میرسند که ما باید موازنه منطقهای ایران قوی ـ عراق ضعیف یا ایران قوی ـ عراق قوی را رد کنیم و دنبال گزینه ایران ضعیف ـ عراق ضعیف باشیم، یعنی هر دو کشور باید آن قدر با هم بجنگند که ضعیف شوند و هیچ خطری برای آینده نداشته باشند.
نکته سوم این است که بعد از جو ضد امریکایی که بعد از انقلاب اسلامی ایران در دنیا به وجود آمده بود، اینها نیاز داشتند جمهوری اسلامی ایران را بدنام کنند و بگویند شما ضد امریکایی و ضد اسرائیلی نیستید. در همین ایام که یاسر عرفات به بغداد میرود و اعلام میکند تمام نیروهای الفتح در خدمت رژیم بعث هستند. دلیل این کار این بود که وجهه ضد اسرائیلی ایران را بشکنند. در همین ایام است که نیروهای اسرائیلی به خرابهای به نام «اوسیراک» حمله میکنند و میگویند این پایگاه اتمی عراق است.
از این طرف هم طرف ایرانی قضیه بدش نمیآمد که سطح ارتباطات را با امریکا بالا ببرد و در یک جمعبندی به این نتیجه میرسد که بد نیست آقای مکفارلین که طرف امریکایی قضیه است، سفری به ایران بکند، اما اینکه امام خبر داشته است یا نه؟ واقعیت این است که این سفر فوقالعاده محرمانه بود و جز سه چهار نفر از قضیه خبر نداشتند. من خودم با آقای ولایتی مصاحبه کردم و گفت: «خودم تا روزی که مکفارلین به ایران آمد از موضوع خبر نداشتم. البته خبر داشتم دارد کارهایی انجام میشود و ارتباطاتی هست، ولی تا روز آمدن مکفارلین به ایران خبر نداشتم». وزیر اطلاعات آن زمان، آقای ریشهری هم در کتاب خاطراتش مینویسد: «من خبر نداشتم».
امام گفت هیچکس با مک فارلین گفتگو نکند
در کتاب خاطرات آقای هاشمی سال 65، ذیل روز سه خرداد 1365 آمده است که من به امام اطلاع دادم مکفارلین به ایران آمده است و امام دستور داد هیچ مقام ایرانی با ایشان گفتگو نکند. در خاطرات چند روز قبل آقای هاشمی آمده است که آقای وحیدی ـکه الان وزیر دفاع است و آن موقع مسئول اطلاعات سپاه بودـ را میخواهد و میگوید مسئولیت حفاظت از این گروه امریکایی که به تهران میآید به عهده شماست. این طور نبوده است که تیم آقای هاشمی از آمدن مکفارلین اطلاع نداشتهاند. به هر حال در شب سه خرداد این گروه وارد تهران شدند. در اینجا از طرف امریکا دو اتفاق میافتد. مکفارلین قبل از سفر به تهران به اسرائیل میرود و در آنجا مشاور نخستوزیر اسرائیل، امیرام نیر را همراه خود میکند. بعدها اسرائیلیها سر این قصه او را میکشند که اسرار آن سفر فاش نشود. به هر حال مکفارلین او را همراه خودش میآورد، یعنی یک عنصر اسرائیلی در این سفر بوده است.
نکته دوم این است که همزمان با سفر مکفارلین به تهران قرار بود یک محموله سلاح امریکایی وارد تهران شود. هنوز که هنوز است واقعاً دلیلش را نفهمیدهام امریکاییها اگر میخواستند وارد ایران شوند، چرا سلاحهای اسرائیلی را وارد ایران کردند؟ آن هم با هواپیمای اسرائیلی که در تبریز مینشینند! اینکه این هواپیما از کجا وارد ایران شده و چه جوری و آن هم با اسلحههایی که مارک اسرائیلی داشته است.
وقتی این سه مسئله به امام خمینی منتقل میشود، ایشان دستور میدهد اگر میخواهید معامله سلاح ـ گروگان کنید، سطوحی که میروند و با اینها مذاکره میکنند باید در همین سطح باشد. یک وقت شما میخواهید در باره آینده مملکت با کشوری صحبت کنید، طبیعی است که باید رئیسجمهور مملکت برود، ولی یک وقتی میخواهید بگویید من 50 تا موشک میخواهم، آن وقت معاون وزیر دفاع میرود. امام دستور میدهد کسی بالاتر از این سطوح نرود و معاون کمیسیون سیاست خارجی مجلس و معاون اطلاعات سپاه که آقای محمدعلی هادی و آقای وردینژاد بودند، بروند و به این ترتیب امام به اصطلاح تیم آقای هاشمی را خیط میکند. یعنی اینها این همه زور زده و مکفارلین را به تهران آورده بودند که بنشینند و قصه ایران و امریکا را از اساس حل کنند. همین الان هم اگر امریکاییها بخواهند به ایران بیایند، هیچ وقت مشاور امنیت ملیشان آن هم با پاسپورت جعلی بلند نمیشود به ایران بیاید، چون میدانند کسانی هستند که میتوانند کلاً ضایعشان کنند. امام با این حرکت کل پروژه مکفارلین را نابود میکند. مکفارلین در تهران میگوید که اگر من به شوروی رفته بودم، گورباچف سه بار به دیدار من آمده بود. چطور یک هیئت بلندپایه امریکایی به تهران آمد و شما این کار را انجام دادید؟
این مسئله باعث میشود که کلاً سناریوی تقویت ارتباطات ایران و امریکا شکست بخورد.
و اما افشای ماجرای مکفارلین
در سال 65 تیم آقای منتظری دچار فشار سنگینی میشود. دلیلش هم دستگیری مهدی هاشمی است. آقای منتظری این دستگیری را از چشم آقای هاشمی و حاکمیت شامل آيت الله خامنهای و سید احمد خمینی میدید و معتقد بود که این سه نفر نقشه کشیدهاند که آقای منتظری را out کنند و اولین اقدامشان هم این است که مهدی هاشمی را از میان بردارند. اینها با همکاری جناح راست که آن موقع به آقای منتظری نزدیک بودند، قصه مکفارلین را در نشریه «الشراع» لبنان افشا میکنند. این مسئله بهشدت با واکنش امام مواجه میشود. درست است که میگویند امام در جریان این قصه نبوده است، ولی این ماجرا واقعاً چیزی نبود که دستمایه دعوای جریانات چپ و راست داخل قرار گیرد.
به جملات معروف امام در 13 آبان 1365 مراجعه کنید. میبینید گفتهاند کاخ سفید را باید سیاه کنند.
اما افراد خارجی این قصه را در سه بخش میتوانم بیان کنم. مکفارلین در خردادماه به ایران آمد و این مطلب در آبانماه افشا شد و همین باعث شد اقدامات ایران در منطقه به فتنه اسرائیل معروف شود. هنوز که هنوز است اگر در سایتهای ضد جمهوری اسلامی وهابی جستجو کنید، ایران را متهم میکنند که تو رفتی از اسرائیل اسلحه خریدی و با صدام جنگیدی و تو فقط شعار اسلام را میدهی، اما در واقع اسرائیلی هستی و تبلیغات گستردهای در این زمینه در کشورهای عربی رخ میدهد.
نکته دوم این بود که مواضع اعراب نسبت به ایران بسیار شدید شد. دلیلش این بود که اینها خطر را حس کردند که اگر ایران برود و با امریکا ببندد، دو باره ماجرا به قبل از انقلاب برمیگردد. قبل از انقلاب جای عربستان در معادلات خاورمیانه چه بود؟ همه اینها تحت سیطره ایران بودند، چون ایران و امریکا با همدیگر بودند و ایران هم ژاندارم منطقه بود و جایگاه سایر کشورهای منطقه خیلی پایین بود. این باعث واکنش شدید اعراب شد. اولین اتفاقی که بعد از افشای این ماجرا افتاد، سرکوب حاجیهای ایرانی در عربستان در سال 66 بود.
نکته سوم این بود که بسته شدن باب ارتباطات امریکا با ایران باعث شد که مواضع امریکا علیه ایران هم خیلی شدید شود، یعنی بلافاصله بعد از این قصه، جنگ نفتکشها شروع شد، یعنی لشکرکشی نظامی امریکا به منطقه که در بحث قطعنامه بیشتر به آن خواهم پرداخت.
چهارمین و مهمترین اتفاقی که بعد از قصه مکفارلین افتاد، احساس خطر شوروی از ارتباط ایران و امریکا بود. آقای ناصر نوبری آخرین سفیر ایران در شوروی در خاطراتش میگوید شوروی آن قدر به عراق سلاح داده بود که ما گفتیم اگر یک خط 24 ساعته رفت و آمد بین مسکو و بغداد میگذاشتید، نمیتوانستید این قدر اسلحه به عراق بدهید. تمام موشکهای و ادواتی که عراقیها داشتند از شوروی میگرفتند.
جمعبندی صحبتهایم این است که ماجرای مکفارلین یک تلاش ناموفق ایرانیـامریکایی برای برقراری روابط دو طرف بود، درحالی که در سالهای 65 و 66 میتوانستیم با امریکا یک همگرایی استراتژیک داشته باشیم، ولی چون ذات انقلاب اسلامی به قصه ارتباط با امریکا نمیخورد، این قضیه به شکست منجر شد.