بولتن نيوز: دو هفتهایست که جمعه شبها و از پنجرۀ برنامۀ هفت، شاهد حضور فریبرز عربنیا بازیگر نقش مختار هستیم. برنامهای که در مورد جایگاه بازیگری در ایران، گپ و گفتی دارد و ایشان به عنوان کارشناس، صحبتهای را ارائه میکنند. نکتۀ قابل تأملی که در تحلیل این گفتارها وجود دارد، ادغام حرفهای درست و غلطی است که به مخاطب ارائه میشود و همانطور که خود عربنیا عنوان کرد، یا همۀ این حرفها از طرف عدهای به طور کامل نفی میشود و یا عدهای دیگر، تام و تمام پذیرندۀ منفعل آنها هستند. ولی ما سعی میکنیم به هر دو روی این سکۀ رایج بازار رسانۀ ملی، نگاهی بیاندازیم و هم شیرش را ارزیابی کنیم که چقدر شیر است و هم خطش را که چه خطی است.
آنچه به نظر میرسد، هستۀ اصلی حرفهای عربنیا که بخش اعظم گفتار وی را نیز تشکیل میدهد، مطالب اصیل، اساسی و صحیحی است که سالها دغدغهداران عرصۀ فرهنگ این مرز و بوم با پرچمداری جریان حزبالله در این حوزه، با لحنهای مختلف و به انحای گوناگون به آن اشاره کرده و افسوس که نه گوشی بدهکار این حرفهاست و نه چشمی به تغییرات انجام گرفته، روشن شده است. تاریخچهاش هم از شهید آوینی شروع میشود و به مجلۀ سوره میرسد و دیگر عَلَمهایی که برای این حرفها بلند شدهاند. لپ کلام اینکه فرهنگ دولتی، پارادوکسی است که نتیجهاش بیفرهنگی است و اصلاً دخالت قدرت سیاسی در عرصۀ عمومی جامعه که نه جای حرفهای از بالا به پایین، که جای فعالیتهای رو در رو و گفتگو و فرهنگ کاری است، معنایی ندارد. تفصیل این کلام نیز مکانیزمها و تبعات فرهنگ دولتی است که تخصصیتر و ریشهایترش را در کلام بزرگان این مقام چون استاد رحیمپور و استاد حسن عباسی و وحید جلیلی و غیره شنیده و از بریم. اما از آنجا که عموماً نقد سازنده، باعث رشد شده و تعریف زیاد راه به جایی نمیبرد، وارد بخش دیگر کلام ایشان میشویم. بخشهایی که واقعاً دور از انتظار بود و البته حجمشان اندک و در لابلای حرفهای اساسی.
نکتۀ اول، ابهام در مورد ساختاری است که عربنیا همۀ کاسه کوزههای مشکلات فرهنگی را بر سر آن خورد میکند اما آخر سر معلوم نمیشود نمود خارجی این ساختار ذهنی و انتزاعی، چیست و کجاست. اصولاً نگاه غالب در جامعهشناسی، تعامل بین ساختار و کارگزار (آدمها) در انجام دادن کارهاست. بطور مثال وقتی ما پشت چراغ قرمز میایستیم، هم قانونی (ساختار) که در این مورد وجود دارد باعث این عمل میشود و هم ارادۀ شخص ماست (کارگزار) که مسبب چنین رفتاری است. یعنی آدمها و ساختارها از هم جدا نبوده و در هم تنیدهاند. اما ایشان به ه ردلیلی، با اینکه به بعضی افراد مجهولالاسم اشارتی داشتند، باز هم در گام آخر آنها را ریشۀ مشکلات ندانسته و اصل مشکل را به ناکجاآباد حواله میدهند. این کار باعث میشود اگر نیت و ارادهای هم برای رفع مشکلات موجود در عرصۀ فرهنگ وجود داشته باشد، بخاطر کلیگوییها و مبهمگوییها در علتجویی معضلات، همچنان شاهد حضور ممتد ایرادها و بحرانها باشیم و نتایج کارهایمان به جایی ختم نشود.
نکتۀ دوم، جاری شدن حرفهایی از جنس هنر برای هنر است که ریشه در افکار روشنفکری غربی دارد و ناقض مواضع عربنیا برای داشتن هنر مستقل است. یکی از اصلیترین دردهای واگو شدۀ عربنیا در این برنامه، فقدان هنر مستقل در ایران است. هنری که دائم جیره خور فلان جریان سیاسی و بهمان گروه ذینفع بوده و نگذاشته تا پتانسیل هنر اسلامی- ایرانی بروز پیدا کند. اما ابهام موجود در کلام پیشین، در این موضع نیز وجود داشته، بدین شرح که اصولاً هنر بودن گرایش نبوده، نیست و نخواهد بود. در دنیای امروز که حتی مهندسی و پزشکی نیز بدون جهتگیری وجود ندارد، چطور میتوان هنر را که ابزار انتقال محتواست، بودن جهتگیری تلقی کرد. بله، میتوان هنری داشت که وابستگی سیاسی نداشته باشد (البته از دید پستمدرنهای سیاسی مثل فوکو، این حرفها هم مزخرف است چون سیاست همه جا جریان دارد و البته کلام بیراهی نیست) اما آیا میتوان هنری داشت که وابستگی فرهنگی نداشته باشد؟ قطعاً چنین چیزی را در کرۀ ماه نیز نمیتوان پیدا کرد، چه برسد به تولیدات فرهنگی ما. حال جای سوال دارد که بپرسیم هنر مستقلی که ایشان دم از آن میزند، آیا از جنس هنر برای هنر است یا اینکه میخواهد خود را از دام جریانهای سیاسی برهاند؟ آنهم در شرایطی که خیلی از گرایشات سیاسی موجود، با لباس فرهنگ و آیین مخصوص به خود جلو میآیند و سادهانگاری خواهد بود اگر بپذیریم تفکیک این دو از هم، کار راحتی است.
نکتۀ سوم، جایگاه بازیگر در ذهن عربنیاست که خیلی جای تعجب دارد. انسان را یاد افکار آرمانگرایی میاندازد که خیلی مودبانه زندگی میکنند، اما خبر از لجنهای زیر اقیانوسهای زیبا ندارند و با مواجه اندک با اینها، از همه چیز میبرند، حتی از موج و باد. ایشان جوری از جایگاه بازیگر در دنیا یاد میکند که انگار مصلحان اجتماعیاند. در حالی که هنر ابزار دست شدۀ سرمایهداری در دنیای امروز، از هر چیزی شکلکی زبیا درست کرده برای فریب اذهان و از طریق خنجری که در پشت این شکلک وجود دارد به دوست و دشمن ضربه میزند. حتی خیلی بعید به نظر میرسد بازیگران بزرگ تاریخ سینما نیز، چنین تعریفی داشته باشند که ایشان بیان کردند. تعریفی که انسان را یاد ضربالمثل "آواز دهل شنیدن از دور خوش است" میاندازد. کافی است چند روزی با این مثلا اسطورهها باشی و کد فاصلهات با آنها اندک شود تا با واقعیت ایشان مواجه شوی. (البته با ممیز کردن بعضی استثنائات) به نظر میرسد آن هویتی که ایشان از بازیگر مجسم کرده، بیشتر لایق فیلمنامهنویسان، کارگردانها و بخصوص تهیهکنندگان سینماست. كه البته بر روي آنها هم حرف ها و حديثهاي فراواني است. كه اينها هيچكدامشان نه اسطورهاند و نه انسانهاي خاص. بلكه انسانهاي كاملا معمولي همراه با انواع و اقسام خطاهاي بشري هستند كه به بركت وجود موجود جادويي به نام «رسانه» و «سينما» همواره در معرض ديد مردم قرار ميگيرند و لاجرم مخاطبين اين جعبهي جادو هم با آنها «همذات پنداري» كرده و دوست دارند شبيه آنان شوند.
فارغ از این مباحث، در این دو برنامۀ گذشته، شاهد دیالوگ غیرمستقیم عربنیا و فراستی بودیم. اصل این دیالوگ مبتنی بر کلامی از عربنیا بود که گفت دستمزد بازیگری در ایران به نسبت سایر مشاغل کماهمیت مثل مربیگری فوتبال خیلی پایینتر است در حالی که در دنیا برعکس است. و در ادامه اشاره به رقم دریافتیاش از مختارنامه میکند. سپس فراستی با گفتن اینکه این رقم دریافتی به نسبت حقوق کارگران خیلی زیادتر است، مشاجراتی را به راه انداخت که به قسمت بعد رسید و عربنیا جواب داد که حق ما این است که بیشتر بگیریم و حق دیگران است که بیشتر بگیرند. اما اشتباه عربنیا در این قیاس، در نظر نگرفتن شرایط سینمای ایران و منبع اصلی بودجه آن با دنیاست. اولاً ایشان خوب میدانند که کل سینمای ایران با سینمای جهان قابل رقابت نیست، و مقایسۀ یک جزء که دیگر محلی از اعراب ندارد. ثانیاً بودجۀ سینمای ایران از بیتالمال است و اگر اشتباهاً بودجۀ هنگفت فوتبال را خرج اتینا میکنند (كه ما پيشتر از آن هم انتقاد كرده بوديم) دلیل نمیشود این کار در سینما هم تکرار شود.
ثالثا سينماي غرب و به طور خاص سينماي هاليوود هم بر خلاف سينماي ايران وابسته به دولت نبوده و چشمش به جيب بيتالمال دوخته نشده است. سينماي هاليوود كاملا خصوصي است و بودجهي آن را شركتهاي خصوصي تامين ميكند نه دولت! چنانچه در حيطهي ورزش نيز اين مكانيسم در غرب وجود دارد و باشگاههاي آنجا نه مثل ايران دولتي كه كاملا خصوصي بوده و داراي مالكين خاص هستند. بنابراين بودجهاي از خزانهي دولت به جيب آقايان بازيگر و بازيكن سر ريز نميشود. اما در ايران كه هر دوي اين حوزهها (سينما و ورزش) جيرهخور دولت هستند و وابسته به بيتالمال، معلوم است كه نبايد دستمزدهاي ميليوني و گاها ميلياردي خرج افراد و لو مثلا سوپر استارها كرد. آنهم در شرایطی که اینقدر فاصلۀ طبقاتی در ایران وجود دارد. اگر واقعاً دغدغۀ الهی و كمك به ارتقاي فرهنگ جامعه وجود دارد چنان كه آقاي عربنيا عنوان كردند، در شرایطی که فقر خیلیها را در بر گرفته، درست است که گفته شود ششصد میلیون تومان در پنج سال حقوق کمی است؟ و يا به قول خود آقاي عرب نيا، حقوق ماهانه ده ميليون تومان. آيا ده ميليون تومان حقوق ماهانه مبلغ كمي است براي يك بازيگر؟!
جالبتر اینکه دیدگاه آقای فراستی کمونیستی تعبیر میشود. معلوم نیست این تعبیر از کجا میآید. مگر ایشان گفت به همه یکسان حقوق دهید که آقای عربنیا چنین برداشتی کرد؟ فراستی از نوعی بیعدالتی عمومی سخن گفت که در آن همه دارند خیلی کمتر از حقشان میگیرند و وقتی دریافتی کسی خیلی بیشتر از دیگران است – هرچند از استاندارد موجود پایینتر – جایی برای گفتن چنین حرفهایی نیست. در ضمن اگر شما در طول پنج سال، دوبار با مرگ رو به رو شدی و در انتها ششصد میلیون پول گرفتی، آن کسی که هر روز مرگ را به چشم میبیند و دم نمیزند چه باید بگوید. مثلاً فلان سرباز سر مرز که هر روز با انواع خطرها مواجه است مگر به حقش رسیده یا فلان کارگر معدن که هر لحظه ممکن است آوار بر سرش بریزد، یا معلمی توی فلان ده کوره یا روحانیای که برای تبلیغ به دوردستها میرود و هزاران آدم دیگر که رنجهایشان بیشتر از شما و حقوقشان به مراتب کمتر از شماست، مگر به حقشان رسیدهاند که حالا فقط شما مانده باشی؟ خیر، خیلیها خیلی پایینتر از استاندارد حقوقشان میگیرند و به خاطر دین و وطنشان دم نمیزندد.
در آخر هم تلنگری به خود برنامۀ هفت پیرامون بحث بازیگران مولف در زمان شاه بد نیست. در این برنامه گفته شد این بازیگران (وثوقی، فردین، ملک مطیعی) شخصیت فرهنگیشان از شخصیت سیاسیشان متفاوت است و ما کاری به گرایشات سیاسی آنها نداشته و از لحاظ فرهنگی برای ایشان احترام قائلیم. سوال بسیار اساسی که اینجا مطرح میشود این است که مگر میشود این دو ساحت شخصیتی افراد را از هم جدا کرد؟ مگر میتوان گفت فلان کس، از لحاظ سیاسی لیبرال اما از لحاظ فرهنگی اسلامگراست؟ گیرم که بشود این امر محال را صورت داد، آیا میتوان برای افراد نام برده شخصیت فرهنگی برجسته قائل شد؟ مگر اینها در حد بازیگران مولف بودند که شخصیت فرهنگی داشته باشند؟ قطعاً جواب خیر است چون اگر کسی از لحاظ فرهنگی برجسته باشد، حاضر نیست در کنار فیلمی مثل قیصر، دهها فیلم مبتذل داشته باشد. نکتۀ اساسی این است که این بازیگران عموماً مثل مومی در دست فیلمسازان بودند. حال اگر کیمیایی باشد، وثوقی قیصر را بازی میکند و اگر دیگری باشد، فلان فیلم را. به عبارت دیگر، وثوقی باعث ایجاد قیصر نیست که اگر بود، دیگر فیلم های مبتذل را بازی نمیکرد. حتی شخصیتهای نوشته شده نیز برآیند کل جامعه نیست. آیا کل جامعه لمپنهایی بودند که غیرت دین و مملکت نداشته، اما غیرت ناموس دارند؟ این همه انقلابی و شهید انقلاب و دفاع مقدس کجا و شخصیتهایی مثل قیصر و سلطان قلبها کجا؟ در آخر باید پرسید در شرایطی که خیلی از جریانهای اصیل دینی-ملی سینمای ما در حاشیه مانده، زنده کردن جریانهایی که تاریخ مصرفشان گذشته، چه ضرورتی و توجیهی دارد و آب در آسیاب چه کسی میریزد؟
سیدمجتبی نعیمی