کد خبر: ۱۳۲۳۶۹
زمان انتشار: ۱۳:۳۷     ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۲
اگر پاسخ این است که پشت نگاه دوربین در"برف روی کاج ها" کسی است که گاهی با لرزشش ابراز وجود می کند، سوال دیگری برای مخاطب ایجاد می گردد و آن این که به راستی او کیست؟ نکند بادی سرد پیش از بارش برف روی کاج ها، دوربین را هرازگاه می لرزاند؟!!
به گزارش 598 به نقل از بولتن، داستان"برف روی کاج ها"به برهه ای کوتاه از زندگی زوجی میانسال می پردازد که بعد از 14سال زندگی مشترک درگیر مشکلاتی شده اند. رویا(با بازی مهناز افشار) معلم پیانوییست که به خاطر نگرانی از غیبت دوهفته ایِ یکی از شاگردانش، پیگیر دلیل غیبت او می شود اما به طور اتفاقی متوجه می شود که این شاگرد با همسرش، علی(که حسین پاکدل بازی اش می کند) رابطه ای مخفیانه دارد که منجر به جدایی موقت آنان و درادامه طلاق غیابی رویا از علی می شود. پس از این اتفاق رویا که حال و روز خوشی ندارد با برادر یکی از همسایه هایش به نام نریمان(صابراَبر) آشنا می شود و رفته رفته این دو به یکدیگر علاقه مند می شوند اما در پایان با اظهار ندامت علی و طلب بخشش از رویا همه چیز به حالت اول برمی گردد و نریمان به امان خدا رها می گردد.

به گزارش بولتن نیوز، البته در نوشته هایی این چنینی، معمولاً رسم بر این نیست که قصۀ فیلم تا پایان نقل شود اما از آن جا که تقریباً در تمام نقدهای دیگر دربارۀ این فیلم(لااقل درحدود 10نقد دیگری که بنده در اینترنت ومجلات سینمایی دربارۀ این فیلم خوانده ام) همۀ این قصّه برملا شده بود و از این هم فاجعه بار تر، از آن جا که درتمامی این نقدها –به سنت نقدهای سینماییِ فارسی- فقط راجع به قصۀ فیلم حرف زده شده بود(و حرف زده می شود)، این بار به عمد همۀ قصه را تا انتها گفتم تا لااقل بتوانم ضمن انتقاد از این شیوۀ نقدنویسیِ رایج، به استناد آمار از نقدهای دیگر پیش تر رفته و به مسائل درون-متنی و مهم تری از اثر بپردازم.

با این حال می خواهم بحث درخصوص"برف روی کاج ها"را با ذکرچندتوضیح فرامتنی و البته درتوضیحِ موضوعی متنی آغاز نمایم. خیانت! مضمون مورد علاقۀ سینماگران ایرانی درچند سال گذشته و گویا یکی از معضلات طبقۀ متوسط شهری که صرف نظر از جذابیتِ اروتیکِ این تم، پتانسیل بالای روایی آن شاید از دلایلی باشد که این چنین سینماگران مان را به سوی خود می کشاند. از نکات غیرقابل انکارِ سینمای ایران (فیلم های ایرانی) که بارها نیز درمباحث مختلف به آن اشاره شده و من دیده ام وشما نیز احتمالاً بارها این طرف و آن طرف دیده و شنیده اید، اجتماعی بودن داستانِ اکثر فیلم های ماست. واقعیت این است که فارغ از معدود فیلم های کمدی و آثار دفاع مقدسی، قریب به اتفاق فیلم های ایرانی، فیلم هایی اند با موضوعات اجتماعی؛ بماند که تقریباً همۀ فیلم های کمدی و بخش قابل توجهی از آثار دفاع مقدسی نیز درحقیقت آثاری اجتماعی اند با رویکردی متفاوت. علت چیست؟ شاید پاری مشکلات اقتصادی و البته برخی دیگر از ملاحظات که دست سینماگر ایرانی را درساختن آثار هنری، اکشن، موزیکال، پلیسی-کارآگاهی، ترسناک، افسانه ای و علمی-تخیلی، اَبَرقهرمانی و الی آخر... بسته اند و او را وادار به ساخت آثاری لزوماً با مضامین اجتماعی کرده اند و سینمای ما پس از آن که درحد بضاعتش تجربۀ انواع و اقسام تم های اجتماعی چون ازدواج و طلاق، مشکلاتِ اجتماعی ازقبیل فقر و اعتیاد، معضلات وسختی های زندگی شهری و نمایش مشکلاتِ زندگی روستایی و آدم روستایی باوجود صمیمیت و پاکی اش، رابطۀ جوانان با هم و با نسل های پیشین و همچنین روابط میان نسل ها و آدم های درون اجتماع و الی آخر ... را درطول دهه های گذشته از سرگذراند، حالا چندسالی است که با انرژی مضاعف از یافتن موضوع و تمی جدید برای ادامۀ حیات سینمای اجتماعی(که خود ناگزیر می نماید) به ساختن آثار مختلف در ابعاد مختلفِ تمِ خیانت(و به اشکال مختلف) کمربسته و درچنین شرایطی، فارغ از هر دیدگاهی به چنان غنا و افقی دست یافته که اسکارِ فیلمنامۀ2012 هم حکم به "جدایی نادر از سیمین" می دهد و"خیانت" را به تمِ برتر و انتخاب اولِ سینماگر ایرانی تبدیل می کند؛ چنانچه فارغ از نگرانی بسیاری از تحلیل گران و کارشناسان فرهنگی و اجتماعی از شیوع این چنینی"خیانت"، گویا خود فیلمسازان(اصغرفرهادی، پیمان معادی، مهدی کرم پور، مازیارمیری، فریدون جیرانی، روح الله حجازی، علیرضاامینی، مصطفی شایسته، کامران قدکچیان، کیارش اسدزاده و دیگرانی ازجمله حسن فتحی که "خیانت" را به سریال های تلوزیونی هم کشانده اند) و همچنین مسئولین سینمایی و فرهنگی کشور، از ساخته یا اکران شدن این همه فیلم با تمی مشترک و تکراری خجالت زده شده اند و ضمن اینکه همۀ این دوستان به بیش از حد مسخره شدن این جریان واقف اند یا منطقاً حالا دیگر باید وقوف یافته باشند، هرازگاهی یک نفر، دیگری و گاه حتی یکی، همه و همه، یکی را متهم به خیانت یا تمی شبیه به آن می کند از این سو و آن سو بیانیه و جدل نامه است که به دنبال انبوه آثارسینمایی که با موضوع"خیانت" سرازیر می شود... خدا به فریادمان برسد!

با این مقدمه می رویم به سراغ بازتابی دیگر از"خیانت"در فیلمی دیگر؛ "برف روی کاج ها" اولین فیلم بلند پیمان معادی، نویسندۀ فیلم هایی چون"آوازقو"(79)، "کما"(82) و"کافه ستاره"(84) و همچنین بازیگرفیلم های"دربارۀالی"(87)، "جدایی نادرازسیمین" (89)- که به خاطر ایفای نقش"نادر"در آن، خرس طلایی بهترین بازیگر مرد برلین را برد- و همچنین "خشکسالی و دروغ"(90) . "برف روی کاج ها"که برخلاف عکس ها و بیلبردهایش، فیلمی است سیاه و سفید، پیش از هر چیز درامی است بسیار ساده و اتفاقاً نسبتاً کم نقص که با شخصیت پردازیِ مناسب و اجرای غیرتصنعی اش(لااقل در بازی ها) می تواند رضایت عمومی را برای مخاطب جدی و عادی سینما فراهم آورد. فیلمنامۀ خطی و روانِ "برف روی کاج ها" که برهه ای کوتاه از زندگی یک زوج را با تاکید بر شخصیت زن(رویا با بازی متفاوتِ مهناز افشار) نمایش می دهد، در کنار فضاسازی حسّیِ کار که علاوه بر تاکیدی که حتی درعنوان فیلم نیز وجود دارد، درجای جای و بطن فیلم جلوه کرده، می خواهد با بهره گیری حداکثری ازتصویر و حداقلِ گفتارِمتن، به اثری سینمایی با ویژگی های رومانتیک و شاعرانگیِ زنانه دست یابد و در این امر البته نسبتاً هم موفق است. با این همه، مشکل اصلی "برف روی کاج ها" کم مایگی ایست که با نزدیک شدن به پایان فیلم به نوعی بی مایگیِ هنری می انجامد. "برف روی کاج ها" فیلم افسرده ایست؛ اما خوب... که چه؟!! از ناخوشایندی و ناملایمت های روزگار خسته است؟ کدامیک؟!! این سکون و سکوتِ معناداری(!) که درفیلم پُزش را می دهیم، برای خیانتی است که از شریک زندگی مان دیده ایم و می بینیم؟ پیش از آن هم که همین قدر عبوس و پرافاده بودیم و درجدیتی احمقانه گام برمی داشتیم و حتی درفروشگاه و هنگام خریدِ ماکارونی و سس مایونز (سکانس افتتاحیه) هم طوری به پشتِ دوربین(دوردست های دور) خیره می شدیم که انگار محو تماشای غروب ابدی یک رویا یا منظره ای طوفانی از "ترنر" ایم! به هرحال ممکن است برای هرکسی این سوال پیش بیاید که این نگاه هایی که هرلحظه فضا را سوراخ می کنند و درمی نوردند، اصلاً چرا انقد ازفضا متنفرند، که این چنین سوراخش می کنند ودورتر می روند واصلاً می خواهند تاکجا ادامه دهند به این تعمقِ تحمل ناپذیر؟!! اگر نگوییم و فقط غمباد کنیم که هر بچه ای به باد تمسخرمان می گیرد و در چشمانِ خیس مان، یک دلِ سیر می خندد! البته در"جامعۀ" شیرینِ کودکان همه چیز لطیف و دلنشین واقع می شود؛ جامعۀ واقعی اگر قرارباشد جدی و ترسناک باشد، واقعاً ترسناک و جدی است، نه مثل دنیای "برف روی کاج ها" غرق در جدیدیتی که به ضرب موسیقیِ کلاسیک و زورِ تصاویر خاکستری صنع یافته و به وقوع پیوسته است.

"هنر عرصه ومنزلگاه شدن ها وحالتی است ازشدن. بالیایی ها می رقصند تا تعادلِ کیهانی کائنات رابرقرارکنند؛ پوست کلفت باش!" چرا که اگر گریه و بغض و ناله خریداری داشته باشد، تنها اشک تمساح است که باورنکردنی است و اگر از پلک کلفتش فروبچکد آنگاه، دیدگان ما سایرین (و ما مخاطبان) به تماشای هنر مفتخر خواهد گشت! هنر در اولین تعاریفش (آنطور که ارسطو تبیین نموده) به نوعی تزکیۀ نفس(کاتارسیس) می انجامد، چراکه خود محاکاتِ ماوقعی است که در بیننده همذات پنداری برمی انگیزد و باوجود تعاریف (اضافات) بعدی، کسی هنوز لمحه ای در آن تعریف نخستین شک نکرده و به هرحال چنین دیدگاهی دربارۀ هنر اگر تمام مطلب را ادا نکند، لااقل بخشی را بیان می نماید و بلاشک است که هنر این چنین (نیز) هست. هنر اگرچه ارتباطی عجیب و پیچیده با احساساتِ انسانی دارد و لزوماً فعلی انسانی است که از روح الهی او برخاسته، به هیچ وجه تنها با ردیف کردن احساسات گوناگون محقق نخواهد شد و حتی امکان ندارد با تنظیمِ فکورانۀ احساساتِ یکدست نیز حاصل گردد بی آن که از خلاقیتی ناب که از ذات هنر سرچشمه می گیرد، بهره مند باشد.

باز هم می گویم "برف روی کاج ها" فیلم موجهی است اما توجیهاتش بیشتر مهندسانه و کمتر هنرمندانه اند. شاید نشود از سیاه و سفید بودنِ "برف روی کاج ها" که با تمِ و داستان و حتی عنوانِ فیلم قرابت دارد، ایرادی گرفت و بی شک "روح کلاسیکِ پیانو درتصاویری خاکستری از زنی تنها درخانه ای مدرن، کلیتی مربوط و یکدست را برمی سازند،" با این همه وقتی این ها فقط محصور در دنیای واژگان باشند، جمله ای درست و سلامت را تولید می کنند، چنان که در این جمله چنین کردند؛ اما آیا به صرف این که به این جمله ایرادی منطقی وارد نیست، باید آن را شعر قلمداد کرده و به عنوان تصویری شاعرانه پذیرفت؟!! به نظر نگارنده که هیچ شعریتی نه در جملۀ فوق الذکر (یادشده در بالا) و نه حتی در هیچ جملۀ این متن که به می خواهد به نقد "برف روی کاج ها" بپردازد و متعاقباً خود "برف روی کاج ها" به دلیلی مشابه، موجود نیست و چه ظرایف و زیبایی ها که باید همدیگر را برقصانند تا قطعه شعری کوتاه(و معمولی) آفریده شود.

ناگفته نماند که نکته ای کلیدی در این بحث نهفته است و اشاره نکردن به آن خیانتی نابخشودنی به این متن است، ذیلِ اشاره ای که به بحث ارسطو شد، صحبتی کوتاه نیز درخصوص همذات پنداری اثر هنری مطرح شد که "برف روی کاج ها" دارد حیثیتِ هنری اش را بر سر آن قمارمی کند. اگرچه این عنصر همیشگیِ هنر و هنرهاست و در اثرهنری و هنر قابل ردیابی و اصلاً همان چیزی است که شاید پیش و بیش از هرنکته ای در هر اثرهنری و هنری احساس می شود، لکن برخی آثار همچون فیلم مورد بحث ما حساب ویژه ای روی چنین کارکردی در هنر بازمی کنند و اگر نگوییم همه چیزشان را در آن خلاصه می کنند، لااقل بار اصلی هنریّت شان را بر دوش وجه همذات پندارانۀ هنرشان سوار می کنند. البته بدون همذات پنداری نه "هملت" نماشنامۀ درخوری است، نه "محاکمه"رمانی بی بدیل و نه "گوش بریدۀ ونگوگ"، غایتی در نقاشی. در سینمای خودمان هم بدون همذات پنداری نه چاپلین را می شود تا این حد از ته قلب دوست داشت و نه از "روانیِ" هیچکاک می شود این چنین ترسید و با آن که در فیلم "برف روی کاج ها" هم، همۀ عناصر و عوامل دست به دست می دهند تا بیننده با "رویا" همذات پنداری کند وخودش را در موقعیتی که او قرار گرفته، قرار داده و در غم و افسردگی اش، شریک شود اما وجود برخی مشکلات درون این فیلم سینمایی ماجرای هنریّت آن را به سمت و سوی دیگری هدایت می کنند که شایستۀ بذل توجه بیشتری است؛ به عنوان مثال بد نیست کمی دربارۀ فیلمبرداری "برف روی کاج ها" که کم هم بحث برانگیز نبوده، صحبت کنیم. دوربینِ"برف روی کاج ها" با این که روشن نیست آیا از منظرگاهِ کسی نظاره گر ماجراست یا نه، هرازگاه تکان هایی نامربوط می خورد و به طوری کاملاً ملموس می لرزد و ما صرفاً به استناد همین دلیل و مدرک نسبتاً مستدل و لااقل برای توجیه این لرزش های ظاهراً عمدی دوربین، حدس می زنیم کسی(سوژه ای انسانی) پشت نگاهِ دوربین پنهان شده، چراکه اگر کسی آن جا نیست، پس این تکان های گاه و بیگاه از برای چیست؟ اگر پاسخ این است که پشت نگاه دوربین در"برف روی کاج ها" کسی است که گاهی با لرزشش ابراز وجود می کند، سوال دیگری برای مخاطب ایجاد می گردد و آن این که به راستی او کیست؟ نکند بادی سرد پیش از بارش برف روی کاج ها، دوربین را هرازگاه می لرزاند؟!! اما این پاسخ نه زیبا و هنری و نه به هیچ وجه منطقی است و درحقیقت تنها گزینۀ ممکن برای پاسخ به این سوال که همان "مخاطب و بینندۀ" برف روی کاج هاست، پاسخ صحیح به این سوال و جواب معمای ماست که حالا آسان شده است. کمااین که "برف روی کاج ها" به سیاق غالبِ آثارِ شبیه به خودش و دیگر فیلم های دربارۀ "خیانت" پایان ماجرا را نسبتاً باز می گذارد تا مخاطب را درگیر قضاوتی اخلاقی کند؛ همان کسی که پشت نگاه دوربین(یعنی درکلاسیک ترین جایگاه ممکن برای قرار دادن مخاطب) به تماشای ماجرای فیلم نشسته و فیلم سعی دارد در او همذات پنداری ایجاد کند تا او در خودش نوعی احساس تزکیه را تجربه نموده و در این تجربۀ هنری با "برف روی کاج ها" همراه شود. اما نمونه و نمود دقیق و قابل اشاره ای برای این که چگونگی فرآیند همذات پنداری در فیلم را توصیف و توجیه کند، وجود ندارد و اصلاً مشکل از این جاست که لااقل در آن چه به فیلمبرداری مربوط می شود، نکته ای که امکان ایجاد چنین همذات پنداری را اثبات کند، وجود ندارد و این فیلم باوجود استفاده از خرق عادتی چون تکنیک سیاه و سفید ساختن فیلم سینمایی، نتوانسته لااقل در تصاویر به نتیجۀ قابل قبولی برسد و ازقضا نه تنها آنچه به تماشاچی عرضه می کند تنالیته های خاکستری و سیاه و سفید نیست، بلکه سبز بدرنگی است که البته کیفیت پخش ضعیف سالن نهای سینمایی مان نیز در ایجادش، بی تاثیر نیست.

فارغ از تکان های دوربین و سیرروایی توام با تکنیک پایانِ بازِ"برف روی کاج ها"، فضاسازی کلی اثر، بازی بازیگران و بسیاری دیگر از جزئیات فیلم در راستای ایجاد چنین همذات پنداری ای با مخاطب و رسیدن به حسّی مشترک با او تنظیم شده است، باز به عنوان نمونه بازیِ بازیگران که به سوی این نوع بازیِ ساده اما غیرتصنعی و بسیارنزدیک به واقعیت حرکت کرده است، می خواهد در مخاطب همذات پنداری ایجاد کند که دربازی قابل قبول مهناز افشار که پیش از این نمادی بود از بازیگری ضعیف که به خاطر چهرۀ زیبا در فیلم های سینمایی جایی برای خود بازکرده، نمود می یابد. البته نباید فراموش کنیم که افشار هم با همان تکنیکی در "برف روی کاج ها" خوب بازی می کند که محمدرضا گلزار در "بوتیک" و انگار پیمان معادی به همان شیوه ای از مهنازافشار بازی گرفته که حمیدنعمت الله از گلزار و این تکنیک چیزی نیست جز نوعی سوء استفاده از پردۀ عظیم نقره ای و مدیوم سینما و خلاصه می شود در این جملۀ رمزآمیز که "هیچ کاری نکن تا خوب به نظر بیایی" و همان طور که گلزار پس از قتلی که در "بوتیک" مرتکب شده بود، در نمای بسته ای که در آسانسور فیلمبرداری شده بود، هیچ کاری نکرد جز خیره شدن به لنزدوربین و احساس جالبی را از بازی ای متفاوت در بیننده اش ایجاد کرد؛ مهنازافشار هم پس از این که در ملاقات با زانیارخسروی از خیانتِ همسرش باخبر شد با هیچ کاری نکردن، علاوه بر ارائۀ بازی ای قابل قبول و متفاوت، نوعی همذات پنداری نیز با مخاطبش ایجاد نمود و ضمن محزون کردن این مخاطب بیچاره با نمایش مظلومیت، او را با احساس غم و اندوه خود شریک نمود.

درچنین شرایطی مطمئناً بحثی مهم این است که آیا چنین همذات پنداری ای در فیلم تحقق می یابد و این که این همذات پنداری چگونه و با چه کیفیتی تحقق یافته است، بحثی صرفاً در جغرافیای اثر؛ اما بحثی دیگر نیز وجود داردکه شاید بحثِ اصلی "برف روی کاج ها" نباشد، اما بحث مرکزی این متن هست و آن این که به راستی آیا هنر لزوماً در ایجاد چنین فضایی تحقق می یابد که ما حاضریم علاوه بر دست گذاشتن بر روی تمی دستمالی و تکراری و به هر ضرب و زورِ بصری و غیربصری و با پذیرفتن تکراری و بی مزه بودن، خود و اثرمان را هنرمند و اثرهنری و بیش از آن به طرزی متناقض، مهم جلوه دهیم؟!! تناقض عظیمی که در"برف روی کاج ها"وجود دارد دراین است که از یک سو این فیلمِ سیاه و سفید با داستان ساده اش ادعای نوعی آوانگاردیسیم در سینما را در سر می پروراند و از دیگرسو تنها نمونه ای نسبتاً موفق از تجربیاتی است که درچندسال گذشته درسینمای ما بسیار صورت گرفته و اتفاقاً معادی که سابقۀ همکاری با اصغرفرهادی را نیز در کارنامه اش دارد، به نوعی در مرکز این تجربیاتِ کمینه گرا در داستان پردازی و روایت قرار داشته است که البته چندان به صلاح سینمای ما نیست؛ چراکه ضمن تکرار بیش از حد، به لحاظ هنری نه چندان آبرومند است و نه چندان افتخارآمیز. فارغ از این بازنمود، چنین تناقضی در برخورد ساده انگارانه با داستان و موضوعِ محتوایی و برخورد دقیق و سختگیرانه با تصویر و موضوعِ فرمی فیلم نیز به چشم می آید و عملاً ما را به گفتمان اصلی این متن با فیلم موردنظر می رساند و آن این که بی مایگیِ پنهان در "برف روی کاج ها" می خواهد به هر قیمیتی و همان طور که اشاره شد، به طرزی متناقض خود را اصالت جا بزند و به نظر نگارنده چنین چیزی اساساً ناممکن است.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها