برهان- مجتبی نامخواه: این
مقاله در پی بررسی انتقادی تأثیرات تکنوکراتیسم در روند پیشرفت کشور پس از
انقلاب اسلامی است و این استدلال را پیش میکشد که تاریخ پیشرفت جمهوری
اسلامی را میتوان در مصاف عقلانیت انقلاب اسلامی با عقلانیت تکنوکرات
صورتبندی کرد.
بر همین اساس سخن گفتن از پیشرفت، بدون بحث از
نسبت با تکنوکراسی امکان ندارد و لازم است نامزدهای انتخابات ریاستجمهوری،
قبل از ارائهی برنامهشان برای پیشرفت، مختصات عقلانیت برنامههایشان
را در جغرافیای معرفتی و تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی ترسیم کنند. بخش نخست
این مقاله مصاف اول این دو عقلانیت را در دهه اول انقلاب به بحث گذاشت.
قسمت دوم این مقاله را در ادامه میخوانید.
مصاف دوم با تکنوکراتها: سازندگی دوم
مصاف
دوم عقلانیت تکنوکراتیسم با عقلانیت انقلاب اسلامی، پس از دههی شصت شکل
میگیرد. جایی که جمعی از تکنوکراتهای رشدیافته در دولت دوم موسوی، در
دولت اول هاشمی، در کنار جمعی تکنوکرات تازهنفس و تازه از تحصیل برگشته
قرار میگیرند.
اینجا هم نهادهای انقلاب به عنوان سازماندهندهی
نیروی اجتماعیِ معتقد به عقلانیت انقلاب اسلامی و مهمترین مانع در برابر
تکنوکراتهاست. بخش مهمی از این نهادها، مانند جهاد سازندگی، قبلاً دولتی
شده است.
عبدالله نوری، که نقش اصلی را در دولتی شدن جهاد سازندگی
در زمان دولت میرحسین موسوی داشت، حالا در دولت هاشمی وزیر کشور شده است.
زمزمههایی برای انحلال سپاه به گوش میرسد. رهبر انقلاب تنها سه روز پس
از رحلت امام خمینی، در برابر این ایده موضعگیری صریح مینمایند و
اینچنین استدلال میکنند: «من معتقدم اگر ما امروز سپاه پاسداران
انقلاب اسلامى را نمىداشتیم، باید آن را به وجود مىآوردیم. اینکه بعضیها
پس از پذیرش قطعنامه، در گوشهوکنار ـداخل و بیرون از سپاهـ با
زبانهاى مختلف، زمزمههایى درست کردند که سرنوشت سپاه چه خواهد شد، به
اعتقاد من این زمزمهها یا ناآگاهانه و ناهشیارانه بود و یا بدخواهانه و
مغرضانه. من به برادران عزیزمان در مسئولیتهاى بالاى سپاه این تعبیر را
مکرر گفتهام که بسیار نابخردى است که مسئولان یک نظام، مطمئنترین بازوى
قدرتمند را قدرناشناسى کنند یا آن را از دست بدهند و یا تضعیف کنند.»
اما
در پایان این دهه، این حرکت «ناآگاهانه» یا «مغرضانه»، پروژهی ناتمامش
دربارهی سپاه را در ارتباط با بسیاری از نهادهای انقلاب به سرانجام
میرساند. کوچکسازی، استحاله، ادغام، انحلال، مدیریت دولتی و ناکارآمد،
بدل ساختن به کلوپهای اقتصادی و کارتلهای شبهدولتی و در یک کلام، مسخ
سرنوشت تلخی است که نهادهای انقلاب پیدا میکنند.
تکنوکراتها به
نیروهای انقلابی میباورانند که اساساً سازندگی یک امر دولتی است، نه
جهادی. لذا دولتمردان سرداران سازندگی هستند و طبیعی است که رئیس دولت
میشود سردار کبیر سازندگی. در همین حال، این دولتمردان میکوشند برای
نیروهای انقلاب مسئولیت جدید تعریف کنند. در اینجاست که نقش نیروهای
انقلاب، به عنوان پیشتازان مردم، در حاشیهی توسعه و در ارتباط با کارهایی
همچون کویرزدایی، درختکاری و چکاندن قطرهی فلج اطفال تعریف میشود.
به
عنوان نمونه، رئیسجمهور وقت میگوید: «بسیج میتواند با استفاده از
نیروهای بسیجی طرحهای عمرانی از جمله کویرزدایی، درختکاری و سایر
کارهایی که در این زمینه جهاد سازندگی انجام میدهد، حضور فعال داشته
باشد.» (6 شهریور 70) البته این سخن نه یک گفتهی موردی از رئیسجمهور وقت
است و نه تنها نگاه اوست؛ بلکه این نگاهی است که به نوعی بر کلیّت
کابینهی دولت وقت حاکم است؛ چنان که علی لاریجانی، وزیر فرهنگ هاشمی
رفسنجانی، نگاه تکنوکراتها به بسیج و نیروهای انقلاب را به خوبی تشریح
میکند و از بسیجیها به عنوان «ظرفیت بومی توسعه» یاد میکند (به عنوان
نمونه ن. ک. به: هوای تازه، خاطرات علی لاریجانی، ج 1، ص 317).
در
اثر این سیاستهاست که به نوعی مردم از صحنهی اصلی کشور اخراج میشوند و
سیاست «بازگشت»، پس از زیرساختهای اقتصادی، زمینههای فکری وضعی را
فراهم میآورد که تا سوم تیر 84 ادامه مییابد. اما این نگاه از یک سو
دستمایهی پردازش علمی قرار نمیگیرد و از سوی دیگر، در پهنهی سیاسی،
معارضانی جدی دارد.
تنگهی احدِ مصاف با تکنوکراتها
حکایت
جمهوری اسلامی، پیشرفت و تکنوکراتیسم، صورت روشنی دارد. تنها کافی است
بازخوانی شود. آنجا که عقلانیت انقلاب اسلامی پیروز میشود، دههای همچون
دهه شصت رقم میخورد؛ دههای که سازندگی در آن علیرغم مشکلات ناشی از
مقاومت در برابر جبههی جهانی، در یک مصاف تحمیلی و فرسایشی، ادامه دارد؛
سازندگی به سبک جهاد سازندگی، که نه تنها لازمهاش وابستگی نیست، که
قوامش به مقاومت و اقتصادی مبتنی بر آن است.
در برابر آن، مدل
دیگری از سازندگی هست که در چارچوب آن، به تعبیر امام خامنهای، سازندگی با
مادیگرایی اشتباه گرفته میشود. در 22 تیرِ اولین سال از دههی هفتاد،
امام خامنهای تحلیلی اجتماعی، بر بستری از بازخوانی تاریخ صدر اسلام مطرح
میکنند که ارزش بارها خواندن را دارد: «عدهاى مسائل را اشتباه
گرفتهاند. سازندگى را با مادىگرایى اشتباه گرفتهاند. سازندگى چیزى است،
مادىگرى چیز دیگرى است. سازندگى یعنى کشور آباد شود و طبقات محروم به
نوایى برسند.»
ایشان در ادامه به وضوح مسئلهی «دو نوع سازندگی» را
مطرح میکنند و صراحتاً میپرسند: «این سازندگی است؟» «سازندگى کارى بود
که على بن ابىطالب (علیه السلام) داشت... این، سازندگى است! دنیاطلبى و
مادىطلبى، کارى است که عبیدالله زیاد و یزید مىکردند... این دو را با هم
اشتباه نباید کرد. امروز عدهاى به اسم سازندگى، خودشان را غرق در پول و
دنیا و مادهپرستى مىکنند. این سازندگى است؟!»
بر اساس این
دیدگاه، انقلاب اسلامی هم ممکن است با سازندگی مادیگرایانه، به همان
سرنوشتی دچار شود که انقلاب صدر اسلام دچار شد؛ سرنوشتی که در آن نیم قرن
پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرزندش به مسلخ میرود: «ما هم ممکن
است به این درد دچار شویم. اگر در جامعهی اسلامى، آن حالت آرمانخواهى از
بین برود یا ضعیف شود، هر کس به فکر این باشد که کلاهش را از معرکه در ببرد
و از دیگران در دنیا عقب نیفتد، اینکه دیگرى جمع کرده است، ما هم برویم
جمع کنیم و خلاصه خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجیح دهیم، معلوم است
که به این درد دچار خواهیم شد. نظام اسلامى، با ایمانها، با همتهاى
بلند، با مطرح شدن آرمانها و با اهمیت دادن و زنده نگه داشتن شعارها به
وجود مىآید و حفظ مىشود و پیش مىرود. شعارها را کمرنگ کردن، اصول اسلام
و انقلاب را مورد بىاعتنایى قرار دادن و همه چیز را با محاسبات مادى مطرح
کردن و فهمیدن، جامعه را به آنجا خواهد برد که به چنان وضعى برسد.»
نقطهی
هشدار رهبر انقلاب در اینجا دقیقاً انزوای نیروهای انقلاب و بسیجی و به
حاشیه راندن آنهاست؛ همان وضعی که در اثر سیطرهی عقلانیت تکنوکرات در
دستگاههای دولتی روی داده بود: « اگر این ارزشها را نگه داشتید، نظام
امامت باقى مىماند. آن وقت امثال حسین بن على (علیه الصلاه و السلام)،
دیگر به مذبح برده نمىشوند. اما اگر اینها را از دست دادیم، چه؟ اگر
روحیهى بسیجى را از دست دادیم، چه؟ اگر به جاى توجه به تکلیف و وظیفه و
آرمان الهى، به فکر تجملات شخصى خودمان افتادیم، چه؟ اگر جوان بسیجى را،
جوان مؤمن را، جوان بااخلاص را که هیچ چیز نمىخواهد، جز اینکه میدانى
باشد که در راه خدا مجاهدت کند، در انزوا انداختیم و آن آدم پُرروى
افزونخواه پُرتوقع بىصفاى بىمعنویت را مسلط کردیم، چه؟ آن وقت همه چیز
دگرگون خواهد شد.
اگر در صدر اسلام فاصلهى بین رحلت نبى اکرم
(صلوات الله و سلامه علیه) و شهادت جگرگوشهاش پنجاه سال شد، در روزگار
ما، این فاصله خیلى کوتاهتر ممکن است بشود و زودتر از این حرفها،
فضیلتها و صاحبان فضایل ما به مذبح بروند. باید نگذاریم... نگذاریم روح
انقلاب در جامعه منزوى و فرزند انقلاب گوشهگیر شود.»
و باز هم
تأکید بر دو سازندگی: «این را مىگویند سازندگى. این، یک مجاهدت است، یک
جهاد فی سبیل الله است. هر کس که در این مجاهدت شرکت کند، جهاد کرده است.
کسى که در راه اداره و حفظ جامعهى اسلامى، که یک واجب بزرگ است، گامى
برداشته، خیلى باارزش است. اما آن طرف قضیه، مادىگرى است، مادهپرستى است،
دنیاطلبى است. آن، یک حرف دیگر است.»
در اینجا کاملاً روشن است که
رهبر انقلاب به سازندگی از نوع جهاد سازندگی، که در آن عقلانیت و
انسانهای انقلابی بسیجی مطرح هستند، اشاره دارند. به هر حال، شکست
اجتماعی انقلاب، چیزی نیست که قابل پیشبینی نبوده باشد. لذا پیشنهاد ایشان
همان فرمول نهادهای انقلاب و سازندگی به سبک جهاد سازندگی است: «همین
نیروهاى مؤمن و بسیجى و حزباللهى؛ یعنى همین عامهى مردم مؤمن؛ یعنى همین
اکثریت عظیم کشور عزیز ما؛ همینهایى که جنگ را اداره کردند؛ همینهایى که
از اول انقلاب تا به حال با همهى حوادث مقابله کردند، در این مورد
[سازندگی] مهمترین نقش را مىتوانند داشته باشند. همین نیروهاى مردمى که
اگر نبودند، این بسیج اگر نبود، این نیروى عظیم حزبالله اگر نبود، در جنگ
هم شکست مىخوردیم؛ در مقابل دشمنان گوناگون هم در این چند سال شکست
مىخوردیم و آسیبپذیر بودیم. کارخانهى ما را مىخواستند به تعطیلى
بکشانند؛ نیروى حزباللهى از داخل کارخانه مىزد به سینهشان. مزرعهى ما
را در اوایل انقلاب مىخواستند آتش بزنند؛ نیروى حزباللهى از همان وسط
بیابانها و روستاها و مزارع، مىزد توى دهانشان. خیابانها را مىخواستند
به اغتشاش بکشند؛ نیروى حزباللهى مىآمد سینه سپر مىکرد و در مقابلشان
مىایستاد. جنگ هم که معلوم است! این، آن نیروى اصلى کشور است.»
این
یادداشت در مقام تعیین مقصر ارتجاع اجتماعی از ارزشهای انقلاب در دههی
هفتاد و خروج قطار انقلاب از ریل اصلی نیست. شکی در این نیست که
تکنوکراتها هنگام خروج قطار انقلاب از ریل اصلی، لبخند به لب داشتند، اما
آیا نیروهای انقلابی و بسیجی در این میان نقشی نداشتند؟ آیا درست در
هنگامهای که رهبر انقلاب مفاهیم اجتماعی اسلام، مانند امر به معروف را
بازخوانی میکردند تا بسیجیها را به «وسط میدان» بکشانند، نیروهای
انقلاب میدان را اشتباهی نگرفته بودند و جای مسائل اصلی و فرعی را برایشان
عوض نکرده بودند؟
«امروز عدهاى به اسم سازندگى خودشان را غرق در
پول و دنیا و مادهپرستى مىکنند. این سازندگى است... بسیجى باید در وسط
میدان باشد تا فضیلتهاى اصلى انقلاب زنده بماند...چندى پیش گفتم: همه امر
به معروف و نهى از منکر کنند. الآن هم عرض مىکنم: نهى از منکر کنید. این،
واجب است. این، مسئولیت شرعى شماست. امروز مسئولیت انقلابى و سیاسى شما هم
هست.»
یا در جای دیگری که رسماً حکم جهاد میدهند: «کسانى هستند
که تلاش مىکنند و حقیقتاً در صدد این هستند که طبقهى ممتازهى جدیدى در
نظام جمهورى اسلامى به وجود آورند. به خاطر انتخابها و انتصابها و
زرنگىها و دستوپادارىها و مشرف بودن بر مراکز ثروت و از طریق نامشروعى
که با زرنگى آن را یاد گرفتهاند، به اموال عمومى دست بیندازند و یک
طبقهاى جدید، طبقهى ممتازان و مرفهان بىدرد درست کنند. نظام اسلامى، با
مرفهان بىدرد و معارض و مخل، آن طور برخورد سختى کرد؛ حال از درون شکم
نظام اسلامى، یک طبقهى مرفه بىدرد جدید طلوع کند! مگر این شدنى است؟! به
فضل پروردگار، مخلصان انقلاب و اسلام نخواهند گذاشت که چنین انحرافهاى
بزرگى به وجود آید.» (امام خامنهای، 25 تیر 1376)
آیا این حکم
جهادها از سوی مخلصان انقلاب جدی گرفته شد؟ به نظر میرسد، در این دوران،
بسیج، این لشکر مخلص خدا، بیشتر از آنکه در وسط میدانی باشد که امام
خامنهای تعریف میکردند، در وسط میدانی بودند که تکنوکراتها و
شبهتکنوکراتها تعریف میکردند. دست کم امروز کسی نمیتواند ادعا کند که
بسیجیانِ مخلص انقلاب در حوزهی جهاد با طبقهی مرفه جدید و امر به معروف
و نهی از منکر سیاسیانقلابی، بیشتر یا به همان اندازهی کویرزدایی و
درختکاری و قطرهچکانی فلج اطفال، سابقه دارند!
مصاف سوم با تکنوکراتها: سازندگی سوم
اینکه
امروز و در فضای انتخابات، بحث از عقلانیت حاکم بر پیشرفت به میان میآید،
یک تراز مطلوب از رشد انقلابی را در عرصه سیاسی به نمایش میگذارد. نقد
تکنوکراتیسم اگر از سطح بهانهی طرد فراتر رفته و جنبهی تبیینی یابد، فرصت
مناسبی برای بالا بردن تراز تفکر دربارهی مفاهیم کلیدی انقلاب اسلامی
است. اما چرا این مباحث در انتخاباتِ این دوره و در این برهه از تاریخِ
انقلاب مطرح میشود؟ چرا پیش از این در انتخاباتهای ریاست جمهوری گذشته،
این خودآگاهی در میان حزب الله در مورد نزاع با تکنوکراتیسم وجود نداشت؟
به
نظر میرسد پاسخ این پرسش روشن است. خودآگاهی نسبت به تکنوکراتیسم محصول
شکل گیری گزینهیِ بدیل آن است. پس از دو دهه که عقلانیتِ تکنوکرات مدعی
تنها روش ادارهی کشور بود، مشخصا از سوم تیر 84 به بعد این «گزینهی
دیگری» در زمینهیِ الگوی پیشرفت در برابر جامعه قرار گرفت. طرح این مدلِ
بدیل بود که امکان طرح «گفتمان الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت» را فراهم ساخت.
در
این دوره بود که عقلانیت انقلابی از سطح سازمانی نهادهای انقلابی فراتر
رفت و در سطح ادارهی جامعه مطرح شد. نمودِ نمادین تفوق نیم بندِ عقلانیت
انقلابی بر عقلانیت تکنوکرات در این دوره، روند موسوم به انحلال سازمان
مدیریت، به عنوان کانون بروکراسی و تکنوکراسی بود. در این دوره گرچه
عقلانیت تکنوکراتیک به خوبی طرد شد اما این روی دیگر این انقلاب اداری که
تکوین یک عقلانیت جدید انقلاب برای اداره کشور بود جدی گرفته نشد. سفرهای
استانی به عنوان کانون تصمیمگیریهای میدانی- مردمی عقلانیت بدیل مورد
پردازش جدی و تئوریک قرار نگرفت، چنانکه اسلافش، نهادهای انقلاب هم به
همین سرنوشت دچار شد. همهی اینها یعنی بازتولید انقلاب اسلامی در نظام
اداری، در این دوره هم علیرغم موفقیت نسبی در طرد عقلانیت تکنوکرات و
بازتولید بدیلهایی همچون سفر استانی، در ترجمان تئوریک این دستاورها
ناتوان بوده است. به نظر میرسد تنگه احد مصاف سوم هم درست در همان جایگاه
تنگهی احد مصاف پیشین شکل میگیرد. آنجا که نخبگان حزباللهی به جای
مسائل اصلی انقلاب اسلامی ، در گیر «مسائل فرعی» شده اند.
اما پرسش
کلیدی این جاست که اکنون چگونه است که این همه از احیای سازمان مرکزی
تکنوکراسی سخن به میان میآید، اما مثلا از احیای نهادهای انقلاب حرفی زده
نمیشود؟ درحالی که حماسه جز با «مردم» خلق نمیشود، و مردم جز باعقلانیت
انقلاب اسلامی و در چارچوب نهادهای جهادی مختص، به رسمیت شناخته نمیشوند.
سازمان
مدیریت و برنامهریزی کشور، تا پیش از آنکه در یکصد وسی وسومین جلسه
شورای عالی اداری در سال 86 در نهاد ریاست جمهوری ادغام و تبدیل معاونت
برنامه ریزی و نظارت راهبردی شود، تحولات زیادی را در دوران پس از پیروزی
انقلاب اسلامی پشتسر گذاشته است. حال پرسش کلیدی این است که چرا تغییر
اخیرِ آن، این چنین مورد توجه قرار گرفته است؟ احتمالا کسانی که مجموعه
مباحث نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری در انتخابات دورهی پیشین و جاری را
رصد و تحلیل میکنند، به مورد عجیبی برمیخورند: در وعدههای انتخاباتی
نامزدهای مختلفی از دو جناح عمدهی کشور، وعدهی «احیای سازمان مدیریت» را
پیش میکشند. این افراد علیرغم اختلاف یا ادعای اختلاف سلیقه در زمینه
ادارهی کشور، از مصوبه 18 تیر 86 جلسه شورای عالی اداری یک برداشت دارند:
مرگ سازمان مدیریت و برنامه ریزی. آنها در مبارزات تبلیغاتی خود این اقدام
دولت نهم را معادل «مرگ برنامهریزی» قلمداد میکنند. به نظر میرسد آنها
به خوبی فهمیدهاند این تغییر سازمانی فقط یک تغییر ساده نیست، بلکه مرگ
یک نوع عقلانیت است: «به اعتقاد من باید عقلانیت در نظام تصمیم گیری کشور
نهادینه شود. تا زمانی که به اندیشهها و تجربههای بشری به چشم یک دشمن
نگاه شود هیچ نهاد تصمیمسازی نمیتواند مؤثر واقع شود. نظام اداری نوین
مبتنی بر عقلانیت وبری است. شما اگر پایه این نظام را که عقلگرایی است و
در رأس آن نهادهایی مانند سازمان برنامه قرار دارند قبول نکنید هیچکاریی
نمیشود انجام داد.» (مسعود روغنی زنجانی در گفتگو با شهروندامروز ش 38،
تیر86)
سازمان برنامه و بودجه در ایران تا پیش از مصوبه سال 86،
عمری شصت ساله داشته است. مسعود روغنی زنجانی بیش از یک دهه، از این مدت را
بر این سازمان به مدیریت کرده است. به همین دلیل به نظر میرسد به خوبی
توانسته «روح سازمان مدیریت» بیان کند: «عقلانیت وبری».
در این جا پرسشِ
کلیدی پیرامون «عقلانیت پیشرفت در نظام جمهوری اسلامی» صورت یافته و شکل
میگیرد. این پرسش را میتوان در وجهی تاریخی این چنین مطرح کرد: آیا
میتوان کنش انسانِ انقلاب در نهادهایی مانند جهاد سازندگی، بسیج، نهضت
سوادآموزی و مانند آن را در چارچوب عقلانیت وبری فهمید؟ پاسخ روشن است، این
کنش ها از آن جا که از چارچوب کنشهای چهارگانه عقلانیت وبری خارجاند،
اساسا عقلانی نیستند.
بر این اساس بهتر می توان برخورد تکنوکرات ها
را با نهادهای انقلاب فهم کرد: نهادهای انقلاب به دلیل اینکه در چارچوب
های عقلانیت وبری کار نمیکنند، هیچ کاری نمی توانند بکنند و اساسا کاری هم
که به وسیله این نهادها انجام میپذیرد، چون در چارچوب عقلانیت وبری نیست،
«هیچ کاری» نیست. روشن است از این منظر انقلاب اسلامی نمیتواند عقلانیت
متمایزی برای ادارهی کشور داشته باشد. عقلانیت انقلاب اسلامی تنها همان
عقلانیتِ ممکن و جهان شمولِ بشری، یعنی عقلانیت وبری است. بر این اساس باید
گفت انقلاب اسلامی نیز یا به آن دلیل روی داده که نظام اداری متناسب با
این عقلانیت عمل نمیکرده و یا اینکه کارکرد انقلاب اسلامی در حوزهی
نظام اداره کشور صرفا تغییر مدیران بوده نه تغییرات بنیادین.
چرا
بازگرداندن تغییر اداری مذکور این همه ضریب یافته است؟ به نظر میرسد پاسخ
روشن است. لایه زیرین همهی «زندهباد - مرده باد»ها دعوای دو عقلانیت است.
مسعود روغنی زنجانی آدم کم حرفی است، یا لااقل خیلی کمتر از مدت طولانی
مدیریت خود در نظام جمهوری اسلامی حرف زده است. اما در همان معدود
مصاحبههایش جملات کلیدی بسیاری دارد. او در بیان «روح اقتصادی سازمان
مدیریت و برنامه و بودجه» نیز روایت جالبی دارد که میتواند به کار تبیین
چرایی اجماع بر احیایِ سازمان مدیریت بیاید: «خدمتی که سازمان در پایان جنگ
انجام داد بسیار اساسی بود و آن را باید نگه داشت تا روز مبادا. در زمانی
که امکان سخن گفتن از کنترل جمعیت نبود سازمان برنامه کنترل جمعیت تدوین
کرد. اولین آمار گیری از سوی سازمان در سال 65 انجام شد که آثار مثبتی برای
کشور به همرا داشت. برای اولین بار در طراحی برنامهی اول توسعه، سازمان
اقتصاد بازار را به عنوان مبنای توسعه انتخاب کرد.»(همان) مسئله همین جاست:
مدتهاست در سطحی از نخبگان به وجه نانوشتهای بر اقتصاد بازار اجماع شده
است. اما همواره انتخاب «مردم» مانع تحقق اهداف سرمایه داری شده است.
سازمان مدیریت، همان نهادی است که می تواند نظر مردم را هدایت، و نوعی
دموکراسی هدایت شده ایجاد کند.
یدالله سحابی هم که تنها چند ما پس
از انقلاب، به عنوان دومین رئیس به سازمان برنامه و بودجه رفته، در تحلیل
فسلفه سازمان برنامه میگوید: «هدف از تشکیل سازمان برنامه برون رفت کشور
از شرایط توسعه نیافتگی به توسعه یافتگی تعیین شده بود.»(همان) این جاست که
نقش محوری این سازمان در عقلانیت تکنوکراتی و همچنین راز تأکید بر احیای
آن به خوبی فهم میشود: سازمان نماد یک نوع توسعه است که میکوشد جمهوری
اسلامی را به کشورهای توسعه یافته برساند.
پرهیز از سادهانگاری مصاف با تکنوکراتها
بازگشت
تکنوکراتیسم واقعاً «مسئله» است. همهی پسرفت انقلاب پشت لبخند
تکنوکراتهاست. مصاف با تکنوکراتها جدی است، اما این چنین نیست که این
مصاف صورتی بسیط و ساده داشته باشد. مثلاً به این صورت نیست که کسی بگوید
«من تکنوکرات هستم» و در پاسخ مقداری استدلالهای شبهکلامی مطرح سازد که
«عقل دینی بهتر از عقل ابزاری است» و بعد هم خیالمان راحت باشد که پس
مسئلهی تکنوکراتیسم و خطر بازگشت تکنوکراتها با این گونه روشنگریها حل
شد!
اساساً تکنوکراتها برای بازگشت منتظر انتخابات نمیمانند.
آنها برای بسط منش سیاسیاجتماعی خود، منتظر اجازهی مردم نمیمانند.
نزاع با آنها نیز صورت بسیط و سادهای ندارد. اما آن قدر هست که در این
مصاف، عامل تعیینکنندهی صحنه تکنوکراتها نیستند، نیروهای
انقلاباند. هر چه نیروهای انقلاب به وسط میدان اصلی و سازندگی جهادی
نزدیکتر باشند، شیشهی عمر عقلانیت تکنوکرات بیشتر ترک خواهد خورد.
این مقابله یک فرآیند مستمر است و محدود به دورهی انتخابات نیست.
مصاف امروز با تکنوکراتیسم: پرسش از عقلانیت برنامهها
اگر
کسی از این جماعت انبوه کاندیداها میخواهد حرفی از پیشرفت و سازندگی
بزند، حرفی نیست. قبل از اینکه برنامهاش را برای پیشرفت ارائه کند، از
عقلانیت حاکم بر برنامهاش حرف بزند. البته لازم نیست و نبایستی حرفهای
کلی و معرفتی مطرح کرد؛ چرا که کسی نیست که در آن سطح، از عقل دینی و
عقلانیت انقلاب اسلامی دفاع نکند؛ بلکه میبایست در بستر تاریخ سیاسی
جمهوری اسلامی و از مصاف این دو عقلانیت، با هم سخن بگوید. چقدر خوب است که
همهی نامزدها برنامههایشان را ارائه کنند، اما نباید کسی انتظار داشته
باشد دیگران مشغول جزئیات برنامهاش شوند و از عقلانیت برنامههایش
نپرسند. کسی نمیتواند عقلانیت برنامهها را پشت سر جزئیات برنامهها
مخفی کند.