کد خبر: ۱۳۲۲۷۲
زمان انتشار: ۱۹:۴۹     ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۲
برهان- مجتبی نامخواه: این مقاله در پی بررسی انتقادی تأثیرات تکنوکراتیسم در روند پیشرفت کشور پس از انقلاب اسلامی است و این استدلال را پیش می‌‌کشد که تاریخ پیشرفت جمهوری اسلامی را می‌‌توان در مصاف عقلانیت انقلاب اسلامی با عقلانیت تکنوکرات صورت‌‌بندی کرد.
 
 بر همین اساس سخن گفتن از پیشرفت، بدون بحث از نسبت با تکنوکراسی امکان ندارد و لازم است نامزدهای انتخابات ریاست‌جمهوری، قبل از ارائه‌ی برنامه‌‌شان برای پیشرفت، مختصات عقلانیت برنامه‌‌هایشان را در ‌جغرافیای معرفتی و تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی ترسیم کنند. بخش نخست این مقاله مصاف اول این دو عقلانیت را در دهه اول انقلاب به بحث گذاشت. قسمت دوم این مقاله را در ادامه می‌خوانید.
 
مصاف دوم با تکنوکرات‌ها: سازندگی دوم
 
مصاف دوم عقلانیت تکنوکراتیسم با عقلانیت انقلاب اسلامی، پس از دهه‌‌ی شصت شکل می‌‌گیرد. جایی که جمعی از تکنوکرات‌‌های رشدیافته در دولت دوم موسوی، در دولت اول هاشمی، در کنار جمعی تکنوکرات تازه‌نفس و تازه از تحصیل‌‌ برگشته قرار می‌‌گیرند.
 
اینجا هم نهادهای انقلاب به عنوان سازمان‌دهنده‌‌ی نیروی اجتماعیِ معتقد به عقلانیت انقلاب اسلامی و مهم‌‌ترین مانع در برابر تکنوکرات‌‌هاست. بخش مهمی از این نهادها، مانند جهاد سازندگی، قبلاً دولتی شده است.
 
عبدالله نوری، که نقش اصلی را در دولتی شدن جهاد سازندگی در زمان دولت میرحسین موسوی داشت، حالا در دولت هاشمی وزیر کشور شده است. زمزمه‌‌هایی برای انحلال سپاه به گوش می‌رسد. رهبر انقلاب تنها سه روز پس از رحلت امام خمینی، در برابر این ایده موضع‌گیری صریح می‌نمایند و این‌چنین استدلال ‌می‌‌کنند: «من معتقدم اگر ما امروز سپاه‏ پاسداران انقلاب اسلامى را نمى‏داشتیم، باید آن را به وجود مى‏آوردیم. اینکه بعضی‌ها پس از پذیرش قطعنامه، در گوشه‌وکنار ‌ـ‌داخل و بیرون از سپاه‌ـ‌ با زبان‌هاى مختلف، زمزمه‏هایى درست کردند که سرنوشت سپاه‏ چه خواهد شد، به اعتقاد من این زمزمه‏ها یا ناآگاهانه و ناهشیارانه بود و یا بدخواهانه و مغرضانه. من به برادران عزیزمان در مسئولیت‌هاى بالاى سپاه‏ این تعبیر را مکرر گفته‏ام که بسیار نابخردى است که مسئولان یک نظام، مطمئن‏ترین بازوى قدرتمند را قدرناشناسى کنند یا آن را از دست بدهند و یا تضعیف کنند.»
 
اما در پایان این دهه، این حرکت «ناآگاهانه» یا «مغرضانه»، پروژه‌‌ی ناتمامش درباره‌‌ی سپاه را در ارتباط با بسیاری از نهادهای انقلاب به سرانجام می­رساند. کوچک‌سازی، استحاله، ادغام، انحلال، مدیریت دولتی و ناکارآمد، بدل ساختن به کلوپ‌‌های اقتصادی و کارتل‌‌های شبه‌دولتی و در یک کلام، مسخ سرنوشت تلخی است که نهادهای انقلاب پیدا می‌کنند.

تکنوکرات‌‌ها به نیروهای انقلابی می‌‌باورانند که اساساً سازندگی یک امر دولتی است، نه جهادی. لذا دولتمردان سرداران سازندگی هستند و طبیعی است که رئیس دولت می‌‌شود سردار کبیر سازندگی. در همین حال، این دولتمردان می‌‌کوشند برای نیروهای انقلاب مسئولیت جدید تعریف کنند. در اینجاست که نقش نیروهای انقلاب، به عنوان پیشتازان مردم، در حاشیه‌ی توسعه و در ارتباط با کارهایی همچون کویرزدایی، درخت‌کاری و چکاندن قطره‌ی فلج اطفال تعریف می‌‌شود.
 
به عنوان نمونه، رئیس‌جمهور وقت می‌‌گوید: «بسیج می‌‌تواند با استفاده از نیروهای بسیجی طرح‌‌های عمرانی از جمله کویرزدایی، درخت‌کاری و سایر کارهایی که در این زمینه جهاد سازندگی انجام می‌‌دهد، حضور فعال داشته باشد.» (6 شهریور 70) البته این سخن نه یک گفته‌‌ی موردی از رئیس‌جمهور وقت است و نه تنها نگاه اوست؛ بلکه این نگاهی است که به نوعی بر کلیّت کابینه‌ی دولت وقت حاکم است؛ چنان که علی لاریجانی، وزیر فرهنگ هاشمی رفسنجانی، نگاه تکنوکرات‌ها به بسیج و نیروهای انقلاب را به خوبی تشریح می‌‌کند و از بسیجی‌‌ها به عنوان «ظرفیت بومی توسعه» یاد می‌‌کند (به عنوان نمونه ن. ک. به: هوای تازه، خاطرات علی لاریجانی، ج 1، ص 317).
 
در اثر این سیاست‌‌هاست که به نوعی مردم از صحنه‌ی اصلی کشور اخراج می‌‌شوند و سیاست «بازگشت»، پس از زیرساخت‌‌های اقتصادی، زمینه‌‌های فکری‌‌ وضعی را فراهم می‌‌آورد که تا سوم تیر 84 ادامه می‌‌یابد. اما این نگاه از یک ‌‌سو دست‌مایه‌ی پردازش علمی قرار نمی‌گیرد و از سوی دیگر، در پهنه‌‌ی سیاسی، معارضانی جدی‌ دارد.
 
تنگه‌ی احدِ مصاف با تکنوکرات‌ها
 
حکایت جمهوری اسلامی، پیشرفت و تکنوکراتیسم، صورت روشنی دارد. تنها کافی است بازخوانی شود. آنجا که عقلانیت انقلاب اسلامی پیروز می‌‌شود، دهه‌‌ای همچون دهه‌‌ شصت رقم می‌‌خورد؛ دهه‌‌ای که سازندگی در آن علی‌رغم مشکلات ناشی از مقاومت در برابر جبهه‌‌ی جهانی، در یک مصاف تحمیلی و فرسایشی، ادامه دارد؛ سازندگی به سبک جهاد سازندگی، که نه تنها لازمه‌‌اش وابستگی نیست، که قوامش به مقاومت و اقتصادی مبتنی بر آن است.
 
در برابر آن، مدل دیگری از سازندگی هست که در چارچوب آن، به تعبیر امام خامنه‌ای، سازندگی با مادی‌گرایی اشتباه گرفته می‌‌شود. در 22 تیرِ اولین سال از دهه‌ی هفتاد، امام خامنه‌‌ای تحلیلی اجتماعی، بر بستری از بازخوانی تاریخ صدر اسلام مطرح می‌‌کنند که ارزش بارها خواندن را دارد: «عده‏اى مسائل را اشتباه گرفته‏اند. سازندگى را با مادى‏گرایى اشتباه گرفته‏اند. سازندگى چیزى است، مادى‏گرى چیز دیگرى است. سازندگى یعنى کشور آباد شود و طبقات محروم به نوایى برسند.»
 
ایشان در ادامه به وضوح مسئله‌ی «دو نوع سازندگی» را مطرح می‌کنند و صراحتاً می‌پرسند: «این سازندگی است؟» «سازندگى کارى بود که على بن ابى‌طالب (علیه ‏السلام) داشت... این، سازندگى است! دنیاطلبى و مادى‏طلبى، کارى است که عبیدالله زیاد و یزید مى‏کردند... این دو را با هم اشتباه نباید کرد. امروز عده‏اى به اسم سازندگى، خودشان را غرق در پول و دنیا و ماده‏پرستى مى‏کنند. این سازندگى است؟!»
 
بر اساس این دیدگاه، انقلاب اسلامی هم ممکن است با سازندگی مادی‌گرایانه، به همان سرنوشتی دچار شود که انقلاب صدر اسلام دچار شد؛ سرنوشتی که در آن نیم قرن پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرزندش به مسلخ می‌‌رود: «ما هم ممکن است به این درد دچار شویم. اگر در جامعه‌ی اسلامى، آن حالت آرمان‏خواهى از بین برود یا ضعیف شود، هر کس به فکر این باشد که کلاهش را از معرکه در ببرد و از دیگران در دنیا عقب نیفتد، اینکه دیگرى جمع کرده است، ما هم برویم جمع کنیم و خلاصه خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجیح دهیم، معلوم است که به این درد دچار خواهیم شد. نظام اسلامى، با ایمان‌‌ها، با همت‌‌هاى بلند، با مطرح شدن آرمان‏ها و با اهمیت دادن و زنده نگه داشتن شعارها به وجود مى‏آید و حفظ مى‏شود و پیش مى‏رود. شعارها را کم‌رنگ کردن، اصول اسلام و انقلاب را مورد بى‏اعتنایى قرار دادن و همه چیز را با محاسبات مادى مطرح کردن و فهمیدن، جامعه را به آنجا خواهد برد که به چنان وضعى برسد.»
 
نقطه‌ی هشدار رهبر انقلاب در اینجا دقیقاً انزوای نیروهای انقلاب و بسیجی و به حاشیه راندن آن‌‌هاست؛ همان وضعی که در اثر سیطره‌‌ی عقلانیت تکنوکرات در دستگاه‌‌های دولتی روی داده بود: « اگر این ارزش‌ها را نگه داشتید، نظام امامت باقى مى‏ماند. آن وقت امثال حسین بن على (علیه الصلاه و السلام)، دیگر به مذبح برده نمى‏شوند. اما اگر این‏ها را از دست دادیم، چه؟ اگر روحیه‏ى بسیجى را از دست دادیم، چه؟ اگر به جاى توجه به تکلیف و وظیفه و آرمان الهى، به فکر تجملات شخصى خودمان افتادیم، چه؟ اگر جوان بسیجى را، جوان مؤمن را، جوان بااخلاص را که هیچ ‏چیز نمى‏خواهد، جز اینکه میدانى باشد که در راه خدا مجاهدت کند، در انزوا انداختیم و آن آدم پُرروى افزون‏خواه پُرتوقع بى‏صفاى بى‏معنویت را مسلط کردیم، چه؟ آن وقت همه چیز دگرگون خواهد شد.
 
 اگر در صدر اسلام فاصله‏ى بین رحلت نبى اکرم (صلوات الله و سلامه علیه) و شهادت جگرگوشه‏اش پنجاه‏ سال شد، در روزگار ما، این فاصله خیلى کوتاه‏تر ممکن است بشود و زودتر از این حرف‌ها، فضیلت‌ها و صاحبان فضایل ما به مذبح بروند. باید نگذاریم... نگذاریم روح انقلاب در جامعه منزوى و فرزند انقلاب گوشه‏گیر شود.»
 
و باز هم تأکید بر دو سازندگی: «این را مى‏گویند سازندگى. این، یک مجاهدت است، یک جهاد فی سبیل الله است. هر کس که در این مجاهدت شرکت کند، جهاد کرده است. کسى که در راه اداره و حفظ جامعه‏ى اسلامى، که یک واجب بزرگ است، گامى برداشته، خیلى باارزش است. اما آن طرف قضیه، مادى‏گرى است، ماده‏پرستى است، دنیاطلبى است. آن، یک حرف دیگر است.»

در اینجا کاملاً روشن است که رهبر انقلاب به سازندگی از نوع جهاد سازندگی، که در آن عقلانیت و انسان‌‌های انقلابی بسیجی مطرح هستند، اشاره دارند. به هر حال، شکست اجتماعی انقلاب، چیزی نیست که قابل پیش‌بینی نبوده باشد. لذا پیشنهاد ایشان همان فرمول نهادهای انقلاب و سازندگی به سبک جهاد سازندگی است: «همین نیروهاى مؤمن و بسیجى و حزب‏اللهى؛ یعنى همین عامه‏ى مردم مؤمن؛ یعنى همین اکثریت عظیم کشور عزیز ما؛ همین‌هایى که جنگ را اداره کردند؛ همین‌هایى که از اول انقلاب تا به حال با همه‏ى حوادث مقابله کردند، در این مورد [سازندگی] مهم‏ترین نقش را مى‏توانند داشته باشند. همین نیروهاى مردمى که اگر نبودند، این بسیج اگر نبود، این نیروى عظیم حزب‌الله اگر نبود، در جنگ هم شکست مى‏خوردیم؛ در مقابل دشمنان گوناگون هم در این چند سال شکست مى‏خوردیم و آسیب‏پذیر بودیم. کارخانه‏ى ما را مى‏خواستند به تعطیلى بکشانند؛ نیروى حزب‏اللهى از داخل کارخانه مى‏زد به سینه‏شان. مزرعه‏ى ما را در اوایل انقلاب مى‏خواستند آتش بزنند؛ نیروى حزب‏اللهى از همان وسط بیابان‌ها و روستاها و مزارع، مى‏زد توى دهانشان. خیابان‌ها را مى‏خواستند به اغتشاش بکشند؛ نیروى حزب‏اللهى مى‏آمد سینه سپر مى‏کرد و در مقابلشان مى‏ایستاد. جنگ هم که معلوم است! این، آن نیروى اصلى کشور است.»
 
این یادداشت در مقام تعیین مقصر ارتجاع اجتماعی از ارزش‌‌های انقلاب در دهه‌ی هفتاد و خروج قطار انقلاب از ریل اصلی نیست. ‌‌شکی در این نیست که تکنوکرات‌‌ها هنگام خروج قطار انقلاب از ریل اصلی، لبخند به لب داشتند، اما آیا نیروهای انقلابی و بسیجی در این میان نقشی نداشتند؟ آیا درست در هنگامه‌‌ای که رهبر انقلاب مفاهیم اجتماعی اسلام، مانند امر به معروف را بازخوانی می‌‌کردند تا بسیجی‌‌ها را به «وسط میدان» بکشانند، نیروهای انقلاب میدان را اشتباهی نگرفته بودند و جای مسائل اصلی و فرعی را برایشان عوض نکرده بودند؟ ‌
 
«امروز عده‏اى به اسم سازندگى خودشان را غرق در پول و دنیا و ماده‏پرستى مى‏کنند. این سازندگى است... بسیجى باید در وسط میدان باشد تا فضیلت‌هاى اصلى انقلاب زنده بماند...چندى پیش گفتم: همه امر به معروف و نهى از منکر کنند. الآن هم عرض مى‏کنم: نهى از منکر کنید. این، واجب است. این، مسئولیت شرعى شماست. امروز مسئولیت انقلابى و سیاسى شما هم هست.»
 
یا در جای دیگری که رسماً حکم جهاد می‌‌دهند: «کسانى هستند که تلاش مى‏کنند و حقیقتاً در صدد این هستند که طبقه‏ى ممتازه‏ى‏ جدیدى در نظام جمهورى اسلامى به وجود آورند. به خاطر انتخاب‌ها و انتصاب‌ها و زرنگى‏ها و دست‏وپادارى‏ها و مشرف بودن بر مراکز ثروت و از طریق نامشروعى که با زرنگى آن را یاد گرفته‏اند، به اموال عمومى دست بیندازند و یک طبقه‏اى جدید، طبقه‏ى ممتازان و مرفهان بى‏درد درست کنند. نظام اسلامى، با مرفهان بى‏درد و معارض و مخل، آن‏ طور برخورد سختى کرد؛ حال از درون شکم نظام اسلامى، یک طبقه‏ى مرفه بى‏درد جدید طلوع کند! مگر این شدنى است؟! به فضل پروردگار، مخلصان انقلاب و اسلام نخواهند گذاشت که چنین انحراف‏هاى بزرگى به وجود آید.» (امام خامنه‌‌ای، 25 تیر 1376)
 
آیا این حکم جهادها از سوی مخلصان انقلاب جدی گرفته شد؟ به نظر می‌‌رسد، در این دوران، بسیج، این لشکر مخلص خدا، بیشتر از آنکه در وسط میدانی باشد که امام خامنه‌‌ای تعریف می‌کردند، در وسط میدانی بودند که تکنوکرات‌‌ها و شبه‌تکنوکرات‌‌ها تعریف می‌‌کردند. دست کم امروز کسی نمی‌تواند ادعا کند که بسیجیانِ مخلص انقلاب در حوزه‌‌ی جهاد با طبقه‌ی مرفه جدید و امر به معروف و نهی از منکر ‌سیاسی‌انقلابی، بیشتر یا به همان اندازه‌‌ی کویرزدایی و درخت‌‌کاری و قطره‌‌چکانی فلج اطفال، سابقه دارند!
 
مصاف سوم با تکنوکرات‌ها: سازندگی سوم
 
این­که امروز و در فضای انتخابات، بحث از عقلانیت حاکم بر پیشرفت به میان می­آید، یک تراز مطلوب از رشد انقلابی را در عرصه سیاسی به نمایش می­گذارد. نقد تکنوکراتیسم اگر از سطح بهانه­ی طرد فراتر رفته و جنبه­ی تبیینی یابد، فرصت مناسبی برای بالا بردن تراز تفکر درباره­ی مفاهیم کلیدی انقلاب اسلامی است. اما چرا این مباحث در انتخاباتِ این دوره و در این برهه از تاریخِ انقلاب مطرح می­شود؟ چرا پیش از این در انتخابات­های ریاست جمهوری گذشته، این خودآگاهی در میان حزب الله در مورد نزاع با تکنوکراتیسم وجود نداشت؟

به نظر می­رسد پاسخ این پرسش روشن است. خودآگاهی نسبت به تکنوکراتیسم محصول شکل گیری گزینه­یِ بدیل آن است. پس از دو دهه که عقلانیتِ تکنوکرات مدعی تنها روش اداره­ی کشور بود، مشخصا از سوم تیر 84 به بعد این «گزینه­­ی دیگری» در زمینه­یِ الگوی پیشرفت در برابر جامعه قرار گرفت. طرح این مدلِ بدیل بود که امکان طرح «گفتمان الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت» را فراهم ساخت.
 
در این دوره بود که عقلانیت انقلابی از سطح سازمانی نهادهای انقلابی فراتر رفت و در سطح اداره­ی جامعه مطرح شد. نمودِ نمادین تفوق نیم بندِ عقلانیت انقلابی بر عقلانیت تکنوکرات در این دوره، روند موسوم به انحلال سازمان مدیریت، به عنوان کانون بروکراسی و تکنوکراسی بود. در این دوره گرچه عقلانیت تکنوکراتیک به خوبی طرد شد اما این روی دیگر این انقلاب اداری که تکوین یک عقلانیت جدید انقلاب برای اداره کشور بود جدی گرفته نشد. سفرهای استانی به عنوان کانون تصمیم­گیری­های میدانی- مردمی عقلانیت بدیل مورد پردازش جدی و تئوریک قرار نگرفت، چنان­که اسلافش، نهادهای انقلاب هم به همین سرنوشت دچار شد. همه­ی این­ها یعنی بازتولید انقلاب اسلامی در نظام اداری، در این دوره هم علی‌رغم موفقیت نسبی در طرد عقلانیت تکنوکرات و بازتولید بدیل­هایی همچون سفر استانی، در ترجمان تئوریک این دستاورها ناتوان بوده است. به نظر می­رسد تنگه احد مصاف سوم هم درست در همان جایگاه تنگه­ی احد مصاف­ پیشین شکل می­گیرد. آن­جا که نخبگان حزب­اللهی به جای مسائل اصلی انقلاب اسلامی ، در گیر «مسائل فرعی» شده اند.
 
اما پرسش کلیدی این جاست که اکنون چگونه است که این همه از احیای سازمان مرکزی تکنوکراسی سخن به میان می­آید، اما مثلا از احیای نهادهای انقلاب حرفی زده نمی­شود؟ درحالی که حماسه جز با «مردم» خلق نمی­شود، و مردم جز باعقلانیت انقلاب اسلامی و در چارچوب نهادهای جهادی مختص، به رسمیت شناخته نمی­شوند.
 
سازمان مدیریت و برنامه­ریزی کشور، تا پیش از آن­که در یکصد وسی وسومین جلسه شورای عالی اداری در سال 86 در نهاد ریاست جمهوری ادغام و تبدیل معاونت برنامه ریزی و نظارت راهبردی شود، تحولات زیادی را در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی پشت­سر گذاشته است. حال پرسش کلیدی این است که چرا تغییر اخیرِ آن، این چنین مورد توجه قرار گرفته است؟ احتمالا کسانی که مجموعه مباحث نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری در انتخابات دوره­ی پیشین و جاری را رصد و تحلیل می­کنند، به مورد عجیبی برمی­خورند: در وعده­های انتخاباتی نامزدهای مختلفی از دو جناح عمده­ی کشور، وعده­ی «احیای سازمان مدیریت» را پیش می­کشند. این افراد علیرغم اختلاف یا ادعای اختلاف سلیقه در زمینه اداره­ی کشور، از مصوبه 18 تیر 86 جلسه شورای عالی اداری یک برداشت دارند: مرگ سازمان مدیریت و برنامه ریزی. آن­ها در مبارزات تبلیغاتی خود این اقدام دولت نهم را معادل «مرگ برنامه­ریزی» قلمداد می­کنند. به نظر می­رسد آن‌ها به خوبی فهمیده‌اند این تغییر سازمانی فقط یک تغییر ساده نیست، بلکه مرگ یک نوع عقلانیت است: «به اعتقاد من باید عقلانیت در نظام تصمیم گیری کشور نهادینه شود. تا زمانی که به اندیشه‌ها و تجربه‌های بشری به چشم یک دشمن نگاه شود هیچ نهاد تصمیم­سازی نمی‌تواند مؤثر واقع شود. نظام اداری نوین مبتنی بر عقلانیت وبری است. شما اگر پایه این نظام را که عقل­گرایی است و در رأس آن نهادهایی مانند سازمان برنامه قرار دارند قبول نکنید هیچ­کاریی نمی­شود انجام داد.» (مسعود روغنی زنجانی در گفتگو با شهروندامروز ش 38، تیر86)
 
سازمان برنامه و بودجه در ایران تا پیش از مصوبه سال 86، عمری شصت ساله داشته است. مسعود روغنی زنجانی بیش از یک دهه، از این مدت را بر این سازمان به مدیریت کرده است. به همین دلیل به نظر می­رسد به خوبی توانسته «روح سازمان مدیریت» بیان کند: «عقلانیت وبری».
در این جا پرسشِ کلیدی پیرامون «عقلانیت پیشرفت در نظام جمهوری اسلامی» صورت یافته و شکل می­گیرد. این پرسش را می­توان در وجهی تاریخی این چنین مطرح کرد: آیا می­توان کنش انسانِ انقلاب در نهادهایی مانند جهاد سازندگی، بسیج، نهضت سوادآموزی و مانند آن را در چارچوب عقلانیت وبری فهمید؟ پاسخ روشن است، این کنش ها از آن جا که از چارچوب کنش­های چهارگانه عقلانیت وبری خارج­اند، اساسا عقلانی نیستند.
 
بر این اساس بهتر می توان برخورد تکنوکرات ها را با نهادهای انقلاب فهم کرد: نهادهای انقلاب به دلیل این­که در چارچوب های عقلانیت وبری کار نمی­کنند، هیچ کاری نمی توانند بکنند و اساسا کاری هم که به وسیله این نهادها انجام می­پذیرد، چون در چارچوب عقلانیت وبری نیست، «هیچ کاری» نیست. روشن است از این منظر انقلاب اسلامی نمی­تواند عقلانیت متمایزی برای اداره­ی کشور داشته باشد. عقلانیت انقلاب اسلامی تنها همان عقلانیتِ ممکن و جهان شمولِ بشری، یعنی عقلانیت وبری است. بر این اساس باید گفت انقلاب اسلامی نیز یا به آن دلیل روی داده که نظام اداری متناسب با این عقلانیت عمل نمی­کرده  و یا این­که کارکرد انقلاب اسلامی در حوزه­­ی نظام اداره کشور صرفا تغییر مدیران بوده نه تغییرات بنیادین.
 
چرا بازگرداندن تغییر اداری مذکور این همه ضریب یافته است؟ به نظر می­رسد پاسخ روشن است. لایه زیرین همه­ی «زنده­باد - مرده باد»ها دعوای دو عقلانیت است. مسعود روغنی زنجانی آدم کم حرفی است، یا لااقل خیلی کمتر از مدت طولانی مدیریت خود در نظام جمهوری اسلامی حرف زده است. اما در همان معدود مصاحبه­هایش جملات کلیدی بسیاری دارد. او در بیان «روح اقتصادی سازمان مدیریت و برنامه و بودجه» نیز روایت جالبی دارد که می­تواند به کار تبیین چرایی اجماع بر احیایِ سازمان مدیریت بیاید: «خدمتی که سازمان در پایان جنگ انجام داد بسیار اساسی بود و آن را باید نگه داشت تا روز مبادا. در زمانی که امکان سخن گفتن از کنترل جمعیت نبود سازمان برنامه کنترل جمعیت تدوین کرد. اولین آمار گیری از سوی سازمان در سال 65 انجام شد که آثار مثبتی برای کشور به همرا داشت. برای اولین بار در طراحی برنامه­ی اول توسعه، سازمان اقتصاد بازار را به عنوان مبنای توسعه انتخاب کرد.»(همان) مسئله همین جاست: مدتهاست در سطحی از نخبگان به وجه نانوشته­ای بر اقتصاد بازار اجماع شده است. اما همواره انتخاب «مردم» مانع تحقق اهداف سرمایه داری شده است. سازمان مدیریت، همان نهادی است که می تواند نظر مردم را هدایت، و نوعی دموکراسی هدایت شده ایجاد کند.
 
یدالله سحابی هم که تنها چند ما پس از انقلاب، به عنوان دومین رئیس به سازمان برنامه و بودجه رفته، در تحلیل فسلفه سازمان برنامه می­گوید: «هدف از تشکیل سازمان برنامه برون رفت کشور از شرایط توسعه نیافتگی به توسعه یافتگی تعیین شده بود.»(همان) این جاست که نقش محوری این سازمان در عقلانیت تکنوکراتی و هم­چنین راز تأکید بر احیای آن به خوبی فهم می­شود: سازمان نماد یک نوع توسعه است که می­کوشد جمهوری اسلامی را به کشورهای توسعه یافته برساند.

پرهیز از ساده‌انگاری مصاف با تکنوکرات‌ها
 
بازگشت تکنوکراتیسم واقعاً «مسئله» است. همه‌ی پسرفت انقلاب پشت لبخند تکنوکرات‌‌هاست. مصاف با تکنوکرات‌‌ها جدی است، اما این چنین نیست که این مصاف صورتی بسیط و ساده داشته باشد. مثلاً به این صورت نیست که کسی بگوید «من تکنوکرات هستم» و در پاسخ مقداری استدلال‌های شبه‌کلامی مطرح سازد که «عقل دینی بهتر از عقل ابزاری است» و بعد هم خیالمان راحت باشد که پس مسئله‌ی تکنوکراتیسم و خطر بازگشت تکنوکرات‌ها با این گونه روشنگری‌ها حل شد!
 
اساساً تکنوکرات‌ها برای بازگشت منتظر انتخابات نمی‌مانند. آن‌‌ها برای بسط منش سیاسی‌اجتماعی خود، منتظر اجازه‌ی مردم نمی‌مانند. نزاع با آن‌ها نیز صورت بسیط و ساده‌‌ای ندارد. اما آن‌ ‌قدر هست که در این مصاف، عامل تعیین‌کننده‌‌ی صحنه تکنوکرات‌‌ها نیستند، نیروهای انقلاب‌‌اند. هر چه نیروهای انقلاب به وسط میدان اصلی و سازندگی جهادی نزدیک‌‌تر باشند، شیشه‌‌ی عمر عقلانیت تکنوکرات بیشتر ترک خواهد ‌‌خورد. این مقابله یک فرآیند مستمر است و محدود به دوره‌ی انتخابات نیست.
 
مصاف امروز با تکنوکراتیسم: پرسش از عقلانیت برنامه‌ها
 
اگر کسی از این جماعت انبوه کاندیدا‌ها می‌‌خواهد حرفی از پیشرفت و سازندگی بزند، حرفی نیست. قبل از اینکه برنامه‌‌اش را برای پیشرفت ارائه کند، از عقلانیت حاکم بر برنامه‌‌اش حرف بزند. البته لازم نیست و نبایستی حرف‌‌های کلی و معرفتی مطرح کرد؛ چرا که کسی نیست که در آن سطح، از عقل دینی و عقلانیت انقلاب اسلامی دفاع نکند؛ بلکه می‌‌بایست در بستر تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی و از مصاف این دو عقلانیت، با هم سخن بگوید. چقدر خوب است که همه‌ی نامزدها برنامه‌‌هایشان را ارائه کنند، اما نباید کسی ‌انتظار داشته باشد دیگران مشغول جزئیات برنامه‌اش شوند و از عقلانیت برنامه‌‌هایش نپرسند. کسی نمی‌‌تواند عقلانیت برنامه‌‌ها را ‌پشت سر جزئیات برنامه‌ها مخفی کند.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:۱
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
ارسال نظرات
رزمنده
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۳:۴۵ - ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۲
۰
۰
قالیباف:
مدیری که کارآمدی دین در اداره جامعه را تحقق بخشیده است،
مدیری که الگوی واقعی از انقلاب اسلامیست،
مدیری که نشان داده، معنای انقلاب اسلامی تحجر نبوده و نیست، بلکه اسلام یعنی پیشرفت و عدالت با تکیه بر فرهنگ جهادی، مدیری که نشان داده، اسلام واقعی، شادی و زیبایی هاست و با چهره ای زیبا و مجذوب، بشاشیت انقلاب اسلامی واقعی را نشان داده است؛
پاسخ
جدیدترین اخبار پربازدید ها