یک ـ آقای ع. یعقوبی ـ چهل و هشت ساله، از افراد غير روحاني و اهل فكر مذهبي و مدعي مقامات ملكوتي ـ از تأمل در برخی روایات، سعی می کند یک چهارچوب فکری ارائه دهد. از باب «لا يجرمنكم شنئان قوم الا تعدلوا»، بايد گفت: او محاسن و معایبی دارد؛ برخی از محاسن وي عبارتند از: علاقه به انقلاب اسلامی و تلاش برای ارائه نظام واره معرفتی. برخی از معایب وي هم عبارتند از: ضعف در روش، عبور از حجیت تفقه در عصر غیبت، و ادعای مقامات عجیب و غریب و بی پایه.
دو ـ آینده ای که امام (ره) و رهبری (مدظله) نشان می دهند با محوریت فقه و علما شکل می گیرد و ... و اینجاست که آقای یعقوبی با امام و رهبری زاویه دارند. به خاطر عبور از تفقه حوزوی و ادعای مقامات بی پایه، نظام از تفکر آقای یعقوبی احساس خطر می کند و لذا می بینیم که وبلاگ ها و سایت های وابسته به این فکر، با هزار جور سانسور و مخفی کاری این جور مباحث را منتشر می کنند. جمع بندی مقدماتی این است که پیشنهاد ایشان برای نحوه حرکت انقلاب به سمت عصر ظهور (عبور از فقها به هادیان) و نگاه خاص ایشان به ولایت فقیه و . . . بسیار مخاطره آمیز است و نوعی انحراف از خط صحیح مهدویت محسوب می شود.
سه ـ مباحث عمومي آقاي يعقوبي از يک منظر به سه بخش تقسيم مي شود: اول، معرفی و توصيف بخشی از آسيبهای جامعه شيعه. دوم، تبيين و تشريح ريشههای اين آسيبها. و سوم، ارائه راهکار اثباتی و ايجابی. ايشان در بخش اول، مباحثي خوبي مطرح كرده اند كه برخی از آنها ممكن است مورد قبول باشد اما در بخش دوم و سوم، که ريشه اين آسيبها را به علمای دين بر میگردانند و پيشنهاد ديگری می دهند، انحراف ديده مي شود. بر خلاف نظر ايشان، آسيبها به عدم رشد و تکامل فقاهت بر میگردد نه به اصل روش فقاهت. روش فقاهت، قابليت تکامل دارد تا همه مسائل اجتماعی را مديريت کند و به فضای مطلوب ببرد اما چون تکامل پيدا نکرده، آسيبهايي آشکار شده است. پيدايش تفکرات آقای يعقوبی و شايد برخی از ريزش های انقلاب اسلامی به همين عدم تکامل تفقه بر می گردد که اين را بايد جبران کرد.
چهار ـ بايد همه علوم حوزوی و غيرحوزوی مثل فلسفه، عرفان و کلام و علوم انسانی به قرآن و عترت بازگشت کند. دين بايد هستی شناسی بدهد و عرفان بايد حول امام و ولیّ تعريف شود و به دست بيايد و . . . همه اينها درست است و جزو بديهيات فکری ما بوده است؛ منتها اين، از طريق تکامل فقاهت بايد به دست آيد؛ يعنی فقاهت را گسترش بدهيم. مثل آنچه رهبر انقلاب درباره نياز به فقه حکومتی فرمودند. فقه حکومتی که پاسخگوی نيازهای حکومت بايد باشد و بر اساس آن بايد بتوان نظام را از نو مهندسی کرد، عبور از تفقه نيست، گسترش دامنه تفقه است. چون دين ما محدود و منحصر در يک عرصه نيست دامنه فقاهت هم قابليت گسترش به همه عرصهها را دارد. ما به «نفی» فکر نمی کنيم، به «رفع» فکر می کنيم. به ارتقابخشی و اعتلابخشی سرمایه های علما و فقها فکر می کنيم. به حفظ، ترميم و بالندگی (که رهبری فرمودند) فکر می کنيم. پيشنهاد و راهکار ما برای رسيدن به عصر ظهور، تشکيل تمدن اسلامی در قبل ظهور براساس توليد فقه حکومتی که رهبری فرمودند، توليد علوم انسانی اسلامی و ترسيم و تحقق الگوی اسلامی ايرانی پيشرفت و عدالت است. رهبر انقلاب فرمودند: خطی که نظام اسلامی دنبال می کند خط رسيدن به تمدن اسلامی است. به قول امام راحل (ره) ما می خواهيم الگویي ولو ناقص به بشر نشان دهيم و ... . اين تمدن، تمدن دينی است؛ چون بر اساس تفقه قاعده مند از قرآن و عترت و در حد ظرفيت دينداری در قبل از ظهور، پايه گذاری می شود. که خط صحيح مهدويت هم همين است؛ بر خلاف آنچه آقاي يعقوبي مي گويد.
پنج ـ آنچه آقاي يعقوبي درباره دیدن و یافتن برنامه ملک خداوندی می گويد، به گمان ما از طريق تفقه در فعل امام به دست می آيد. برنامه ملک خداوندی، فعل امام است. عاشورا فعل امام بود. 25 سال سکوت فعال، فعل امام بود. صلح سبز با معاویه فعل امام بود. همه برنامه های کلان جهان و تاريخ، فعل امام است. همه اينها قبول. اما ما می توانيم علاوه بر تفقه در قرآن و حديث، تفقه در فعل امام را بال و پر بدهيم و بزرگ ببينيم و روش ها را ارتقاء بدهيم که بيش از آنچه تاکنون بوده، بتوانند به این عرصه هم ورود پیدا کنند. اشکالی دارد؟ روشن است که تفقه در قول با تفقه در فعل، هماهنگ است؛ چون قول با فعل، هماهنگ است. پس ما نمی خواهيم از تفقه (به عنوان قاعدهمندترين روش استناد) عبور کنيم، بلکه می خواهيم تکاملی ايجاد کنيم که ظرفيتهای عظيم دستگاه فقاهت، خودش را نشان دهد. در همه شرايط، استناد قاعدهمند به وحی حجت است نه استناد غیرقاعدهمند. و يا نيمه قاعدهمند و نیمهذوقی. در بحثهای نيمه ذوقی ممکن است توليدات زيادتری داشته باشيم و احياناً تکه هایی از آن توسط دستگاه فقاهت تأييد شود اما نمی تواند مبنای حرکت جمهوری اسلامی قرار گيرد. در واقع، جذاب بودن و هنری بودن يک فکر، به خودی خود نمی تواند به معنای دينی بودن صددرصد آن باشد، بلکه بايد از طريق منطق فقاهت، استناد روشن يک فکر به دين اثبات شود. در اين فرآيند تقوا را می توان قيد منطقی فهم قرار داد؛ قيد منطقی فهم نظام عالم و نظام بشر و . . . اما با يک شرط و آن اين که اين تقوا در عمل فقاهت جريان يابد. يعنی شرط فقاهت، تقوا و عدالت باشد.
شش ـ امام (ره) و رهبری (مدظله) هم دنبال تکامل در تفقه هستند نه عبور از روش فقها به روش ديگر. ايشان اگر گلايههايي از حوزه دارند، نه به خاطر التزام به روش فقاهت، بلکه به خاطر کوتاهی در تکامل فقاهت است. امام (ره) در جايي میفرمايند:
«. . . مبادا خداي نخواسته اشتغال به مبادي و مقدمات موجب شود كه از غايت اصلي كه از ابقا و رشد تحقيقات علوم اسلامي خصوصاً فقه به طريقه سلف صالح و بزرگان مشايخ همچون « شيخ الطائفه » و امثاله ـ رضوان الله تعالي عليهم ـ و در متاخرين همچون « صاحب جواهر» و شيخ بزرگوار«انصاري » - عليهم رضوان الله تعالي- باز دارد. اسلام اگر خداي نخواسته هر چيز از دستش برود ولي فقهش به طريقه موروث از فقهاي بزرگ بماند، به راه خود ادامه خواهد داد ولي اگر همه چيز به دستش آيد و خداي نخواسته فقهش به همان طريقه سلف صالح از دستش برود، راه حق را نتواند ادامه داد و به تباهي خواهد كشيد». (22/11/1361)
مقام معظم رهبری (مد ظله) هم می فرمايند:
«فقهي كه ما تاكنون در اين چند قرن درست كرديم، يك فقه متين و محكم و بتون آرمه است». (29/8/1364).
بنابراين، انقلاب اسلامی در آينده (تا قبل از ظهور) به فقه و فقها و تکامل اين دستگاه نياز دارد و عبور از آن پذيرفته نیست. جريان آقاي يعقوبي گهگاهی از حرف های امام (ره) شاهد می آورد اما وقتی به تأکيدات امام بر فقه می رسد از کنار آنها عبور می کند! همان امامی که 16 بار انقلاب اسلامی را مقدمه ظهور معرفی کرده، و همين رهبری که بارها همين نکته را بيان فرموده، تأکيدات زيادی بر اصالت و محوريت فقه داشته اند. پس آينده قبل از ظهور با محوريت علما و فقها ساخته می شود.
هفت ـ جريان آقاي يعقوبي در آسيبشناسی هم مسائل خُردی مثل مواد مخدر و چادر و اين قبيل مسائل را می بيند در حالی که بايد اعتکافِ با اين عظمت را که ثمره انقلاب اسلامی است را هم ببيند و وضعيت بدر و خيبر نظام و ملت را هم ببيند و گشترش روزافزون درک عاشورایی را هم ببيند و دهها مورد ديگر. اينان بايد خطبه های رهبر انقلاب و تحليل ها و آسيب شناسی های واقع بینانه و امیدآفرين ايشان را ببینند و توجه كنند كه آسيبشناسی شان بدبينانه است. کارنامه فقها و در رأس فقها ولی فقيه، مثبت و قابل قبول است؛ هر چند راه زيادی در پيش است. پس، نبايد اين قدر تلاش علما و فقها در 1400 گذشته را تحقير كنند. نبايد بدبينی مفرط به دستگاه فقاهت داشته باشند و اشکالات حوزه را بزرگ نمايي کنند. اينها نبايد از نقد حوزه، به عبور از روش حوزه برسند، بلکه به ضرورت ارتقاء و کارآمدتر شدن همين روش برسند. همين حوزه امام (ره) تحويل داد. همين حوزه مقام معظم رهبری (مدظله) را تحويل داد. همين حوزه آيه الله بهجت را تحويل داد و . . . . و اساساً نظام جمهوری اسلامی فرزند همين حوزه است.
هشت ـ جريان آقاي يعقوبي نبايد انتظار داشته باشد که يک شبه معارف شيعی به اوج برسد. رشد معارف شيعی تدريجی است؛ يعنی آرام آرام و به دست امام، شيعه رشد پيدا می کند و بالغ می شود. مثلاً در شرايط گذشته شايد نظريه نائينی، يک قدم رو به پيش بود اما در شرايط پس از انقلاب اسلامی نظريه نائينی و . . جواب نمی دهد و نظريه امام (ره) جواب می دهد. آقای يعقوبی هم اگر صد سال پيش بودند شايد برخي اين قبيل ادراکات متناسب با فضای بعد از انقلاب را پيدا نمی کردند؛ انقلاب اسلامی به وقوع پيوسته و شرايط و زمينه ای به وجود آمده که ايشان حرف های اين چنينی بزند (حالا درست يا غلط یا تركيبي از حق و باطل). پس مدام نگويند که چرا در 1400 سال گذشته چرا اين حرف ها زده نشده. خب! نبايد هم زده می شد! بايد جامعه آن سالها و آن روزها يک قدم به پيش می رفت؛ همين، نه کمتر و نه بيشتر. نبايد انتظار داشت که کودک در شکم مادرش، به يکباره بالغ شود و همانجا ازدواج کند! جامعه شيعه هم همين طور است. آقای محسن کديور و برخی ديگر مدعی اند که شيعه در آغاز، امامان را علمای ابرار می دانست اما بعدها انحراف ايجاد شد و امامان را معصوم دانستند! ما در مقابل می گوييم: به فرض که عموم شيعه در آن روز درک ضعيفی از امام داشتند اما با هدايت های دستگاه امامت، شيعه به بلوغ خودش رسيد و اکنون جز به خواندن زيارت جامعه کبیره در حق آنان راضی نمی شود.
نه ـ فقها در عصر غيبت، حافظان شريعت و ولایت بوده اند و دست هدايت امام (عج) از آستين فقها بيرون آمده و هدايت ظاهری و باطنی و سامان دهی شيعيان را بر عهده داشته است. در واقع، شکل گيری اقبال مردمی به سمت فقها با هدايت و اراده امام بوده است و ايشان اگر می خواستند طبقه ديگری مثل فلاسفه، عرفا، یا برخی از جوانان به انتخاب خودشان، را مرجع مردم قرار می دادند اما چنين نکردند! یعنی حضرت چنین اراده کرده اند که در عصر غیبت از مجرای دستگاه فقاهت با ايشان ارتباط برقرار کنند؛ و حضرت نيز از اين طريق جامعه شيعه را هدايت فرمايند. فقها حلقه اتصال جامعه شيعی به امام (عج) در عصر غيبت هستند و انوار حضرت از طريق آنها در جامعه شيعه پرتوافکنی می کند و رشد جریان فقاهت در زمینه تفقه در قول و تفقه در فعل، موجب می شود اين پرتوافکنی گسترش يابد. البته فقها به ارتباط مستقيم با حضرت نيز نائل آمده اند اما آنچه بر جامعه شيعه حجت است تفقه آنهاست و نه تشرف آنها. نظام ولايت فقيه نيز امتداد دستگاه فقاهت است و اين نظام هم باید ساختارش تعالی پيدا کند و به مرور زمان و بر اساس فقه حکومتی بازمهندسی شود. اگر چنين اتفاقی باشد و فقها چنين جايگاهی پيدا کرده باشند، چه اشکالی به وجود میآيد و مگر خطری متوجه جامعه شيعی میشود؟ و آيا شيعه ديگر نمیتواند از برپایی ظهور حرف بزند؟
خلاصه، ساختار ولايت فقيه، ساختار دقيقی است. و ما نيازی نداريم که در قرب ظهور نحوه ارتباط خود با امام زمان (عج) را راهی غير از ساختار قاعده مند فقاهت و ولايت فقيه و ارتقا و تکامل همين دستگاه قرار بدهيم. البته امام عصر، امام حیّ است و در نفوس انسانها، تصرف میکند. غیبت امام به معنای غیرمتصرف بودن ایشان نیست و موجب نمیشود که آن هدایتهای کلی به جامعهی شیعه نرسند؛ به بیان دیگر، شرط بهرهمندی از امام؛ ارتباط مستقیم با ایشان نیست. بر اين اساس، در واقع ما دو جبهه داريم: 1ـ مهدويتگرايي بر اساس حرکت فقها و تلاش برای زمينه سازی ظهور بر اساس استکمال تفقه 2ـ مهدويتگرایی بر اساس عبور از روش فقها. و ما حتماً جبهه اول را انتخاب می کنيم.
ده ـ از مكتوبات جريان آقاي يعقوبي چنين برداشت مي شود كه مي خواهند حرف های آقای یعقوبی که نوعی بدعت در تاریخ شیعه محسوب می شود، اول و آخر حرف ها بدانند و گاهي گرفتار عُجب به ديدگاههاي خود شده اند. گويا فکر مي کنند امام عصر (عج) در اين هزار و اندی سال، يا علما و فقها و جامعه شيعه را تحت هدایت نگرفته و صبر کرده اند تا آقای يعقوبی متولد شود و آنگاه او را هدایت کنند؟ و يا اين گونه است که اينها را هدایت کرده ولی اين هدایت، جواب نداده و شکست خورده است؟ اينها چون فقط آقای يعقوبی را قبول دارند، گويا منتظر يک کن فيکونی هستند تا آقای يعقوبی بالا بيايند و همگان حق ايشان را بشناسند! اينها با چهارچوب فکری آقای يعقوبی، ولايت فقيه و انقلاب اسلامی، مقام معظم رهبری و . . . را تحليل و تفسير می کنند؛ يعني با عينک مقام معظم رهبری به ولايت فقيه، انقلاب اسلامی و آينده انقلاب در قبل از ظهور و از جمله به صحت و سقم تفكرات آقاي يعقوبي نگاه نمی کنند، بلكه با عینک آقای يعقوبی نگاه می کنند! اينها چون فقط آقای يعقوبی را قبول دارند، تتبعاتشان در حرف های ديگران، فقط برای اثبات برتری فکر آقای يعقوبی است و لذا اگر هم جایی کسی بحث عمیقی گفته باشد ممکن است ادعا کنند که اين حرف ها، شبيه حرف يعقوبی است. برخي از اينها خيال می کنند تافته جدابافته ای وجود دارد که همه بايد آن را بپذيرند و اگر نپذيرند، مشکل از خودشان است، اين بدان معناست که نمی توانند در جامعه رشد تدريجی ايجاد کنند و منطق ايجاد تحول فرهنگی را بلد نيستند. باید به اینها یادآور شد که خوشبختانه امروز در حوزه علمیه قم عالمانی وجود دارند که مباحث جامعی در معارف دینی دارند که از ضعف ها و مشکلات و ناهنجاری های مباحث آقای یعقوبی را ندارد و مبتنی بر روش فقها تولید شده است.
یازده ـ سؤال مهم ديگر اين است كه چرا آقاي يعقوبي ادعاي مقامات بالاي معنوي و ملكوتي و داراي ارج و قرب در محضر امام (عج) مي كند و در توضيح جايگاه خود مبالغه مي كند؟ آيا اينها نوعي بابيت جديد نيست؟ واقعاْ آیا بیان این قبیل مطالب که بخش اشتباه و بدعتی آن هیچ گونه مستندی ندارد و مستندات بخش قابل قبول آن هم، در کتب روایی موجود است، نیاز به مقامات عجیب و غریب دارد؟
دوازده ـ سؤالات زيادي از اين جريان قابل طرح است كه بايد پاسخ روشن به آن بدهند. نسبت عقل و وحی چيست؟ آيا وحی را عقل اثبات می کند و سپس، به وحی متمسک می شويم؟ پيشنهاد آقای يعقوبی برای الگوی عدالت و پيشرفت چيست؟ چگونه می توان علوم انسانی را اسلامی کرد؟ کدام يک از رويکردهای رايج در توليد علوم انسانی اسلامی را قبول دارند و يا به آن رويکرد، احساس نزديکی می کنند؟رفتن و ديدن و در جريان قرار گرفتن (در روش معارفي) چگونه اتفاق می افتد؟ سيروا فی الارض يعنی چه؟ ملکوت را چگونه ببينيم؟ حرکت کردن و رفتن در صحنه يعنی چه؟ مثلاً تاريخ انبيای گذشته را چگونه می بينيد؟ مطالعه و تحقيق است يا يک سفر معنوی خاصی است؟ با مقوله «تجربه دینی» که روشنفکران می گویند چه تفاوتی دارد؟ چگونه باید ملکوت را توضیح دهیم و چگونه به آنجا برويم؟ اگر کسی به ملکوت رفته باشد، آيا هيچ راهی وجود دارد که من بفهمم به آنجا رفته است يا خير و چرا بايد حرف او را قبول کنم؟ اگر ارائه به قرآن و حديث موجب می شود که حرف او را بپذيرم و اگر در قرآن و حديث چنين مفاهيمی وجود دارد، چرا بدون اين که به ملکوت برويم مستقيماً مفاهيم ملکوتی را از قرآن و حديث در نمی آوريم؟ رفتن با هادی چگونه است؟ آيا به صحنه رفتن نياز دارد که امام را ببينيم و با او به گذشته و آينده و . . . برويم؟ «انتفاع از امام» و «ارتباط با امام» چه فرقی با هم دارد؟ انتفاع از امام چگونه به مباحث نظام عالم تبديل می شود؟ «عرضه به قرآن» آيا هيچ قاعده ای مثل قواعد علم اصول نیاز ندارد؟ «نبی هم باید ببیند و سپس نقل کند» يعنی چه؟ آيا ما هم بايد ببينيم مثل پيامبر؟ آيا آن ماجرا و صحنه ای که بايد ببينيم و سپس سراغ قرآن بياييم، همان فعل امام نيست؟ آيا ارائه ديده ها به قرآن و حديث موجب تحميل نمی شود؟