بمناسبت یادواره سیامین سرداران و فرماندهان شهدای استان قم؛
598 به نقل از خبرنامه دانشجویان ایران: هفته
گذشته پنجشنبه و جمعه 29 ام و 30 ام فروردین نشست "هفتمین رئیس جمهور در
مسیر پیشرفت، عدالت و مقاومت" به همت اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان
مستقل در دانشگاه تربیت مدرس برگزار شد. محسن اقبال دوست دانشجوی رشته حقوق
حاشیه های جالبی از این نشست در مواجهه با 11 کاندیدای انتخابات نوشته است
که در ذیل می آید::
پیش درآمد:
اگر هیچ دلیلی مرا اقناع نمی کرد که دعوت نیمه شب دوستان مستقل را جهت حضور در برنامه دو روزه شان در دانشگاه تربیت مدرس را بپذیرم، تنها و تنها شناخت شخصیتی کاندیدای یازدهم ساختمان پاستور برایم کافی بود که همان موقع با چند نفر از رفقا هماهنگ کنیم که ساعت پنج و نیم صبح راهی تهران و دانشگاه تربیت مدرس شویم.
اگر هیچ دلیلی مرا اقناع نمی کرد که دعوت نیمه شب دوستان مستقل را جهت حضور در برنامه دو روزه شان در دانشگاه تربیت مدرس را بپذیرم، تنها و تنها شناخت شخصیتی کاندیدای یازدهم ساختمان پاستور برایم کافی بود که همان موقع با چند نفر از رفقا هماهنگ کنیم که ساعت پنج و نیم صبح راهی تهران و دانشگاه تربیت مدرس شویم.
پس قصد نمودم تمام حافظه تاریخی- سیاسی ام را پاک کنم تا بی پیش فرضی خودم را آماده کنم تا بعد از این که آقایان نامزد صحبت هایشان تمام شد، دم در خودم را به آنها برسانم، دستشان را بگیرم و از آنها بپرسم:«آقای دکتر!... آقای مهندس!... حاج آقا!... میشه این جمله رو کامل کنید؟ من اگر رأی نیاوردم...» شاید اگر چهار سال پیش هم وقتی خبرنگاری از کاندیدا همین سؤال را پرسید به قولشان عمل می نمودند... قرار بود حافظه تاریخی ام را پاک کنم.
فصل اول:
اولین نفر کامران باقری لنکرانی بود. هم او که وزیر بهداشت دولت نهم بود و حالا قصد پاستور کرده. چون نفر اول بود کمی سخت به نظر می رسید. چون جمعیت دور و برش زیاد بود موقع خروج به جای اینکه از آسانسور استفاده کند تا از طبقه چهارم دانشکده علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس به طبقه همکف بیاید، از پله ها آمد تا سوالات دانشجویان را هم پاسخ بدهد. طبقه دوم نوبت به من رسید:« آقای دکتر! میشه این جمله رو کامل کنید؟ اگر من رای نیاوردم...؟» مکث نکرد و پاسخ داد:« به منتخب مردم تبریک میگویم و به کارهای قبلی خودم درترویج گفتمان انقلاب اسلامی ادامه میدهم.»
نفر دوم سید محمد حسن ابوترابی فرد بود. حاج آقا را دم آسانسور گیر آوردم. حسابی شلوغ بود. مهدی چراغ زاده هم با سوال اقتصادی اش عرصه را برای حاج آقا باز کرده بود و ابوترابی تا می توانست عدد و رقم می داد و خبرنگاران هم تند تند مشغول نت برداری بودند. حوصله ام تمام شده بود. چند بار خواستم وسط حرف حاج آقا بپرم. دید زشت می شود. اگر هم عرصه را خالی می کردم، خبرنگار جماعت مگر می گذاشت تو سوالت را بپرسی! پس از ترفند خودشان استفاده کردم و تا کمی احساس کردم صحبت های ابوترابی رو به اتمام است، یه نفس سوالم را پرسیدم:« حاج آقا! میشه این جمله رو کامل کنید؟ اگر من رای نیاوردم...؟» خیلی کوتاه گفت:« بر دست ملت ایران بوسه میزنم».
حالا دیگر خبرنگاران هم دنبالم راه افتاده بودند و منتظر بودند که این سوال را از کاندیداها بپرسم. به خودم که آمده بودم، دیدم چند رکوردر و ضبط صوت در دستم بود که نمی دانستم برای چه کسی است! نوبت به نفر سوم رسیده بود.«مصطفی پور محمدی!» از اینکه موقع صحبت هایش چند شبهه برای خودم پیش آمده بود، سوال اصلی را یادم رفته بود و در راه پله ها با مصطفی پور محمدی مشغول بحث و جدل بودم. در همین حین بود که دیدم سه طبقه پایین آمدیم و فقط من تنها سوال کننده بودم. چند پله آخر بود که سوالم را پرسیدم:« حاج آقا ما یه سوال که از همه کاندیدا می پرسیم اینه که یه جمله می گیم، بقیه اش رو باید کامل کنند! من مصطفی پور محمدی اگر رای نیاوردم...؟» مصطفی پور محمدی که خسته از کارهای تبلیغاتی چند هفته اخیر بود گفت:« جز بهترین خواب هایی که خواهم کرد آن شب خواهد بود. چرا؟ چون تکلیفم را ادا کردم و معاف شدم. چون آنقدر دوره بعد سخت است که فقط از خدا میخواهم که جا خالی نکنم و از صحنه عقب نشینی نکنم ولی معاف بشم و به مردم میگویم خیلی ممنونم و دستتان درد نکند. آمدید و با یک مشارکت خیلی قوی و رای خوب یک نفر را انتخاب کردید، حمایتش بکنید که موفق بشود.» آقا مصطفی حسابی خسته بود!
علیرضا زاکانی از روبرو آمد و با پورمحمدی روبرو شد! پورمحمدی خوش و بش گرمی به سبک میهمانی های قبل از دربی با زاکانی کرد و با صدای بلند گفت:« اگر آقای زاکانی نامزد شود من بهش رای می دم!» زاکانی هم در جواب گفت:« شما شاهدید که چی گفت! یادتون باشه چی گفت!»
علیرضا زاکانی را همین جا مچش را گرفتم. نمی دانستم مهندس خطابش کنم یا دکتر. لفظ حاج آقا عنوانی است که اینجور جاها خیلی به کار می آید!« حاج آقا میشه این جمله رو کامل کنید؟ این سوال را ما از همه پرسیدیم. اگر من رای نیاوردم....؟» زاکانی هم گفت:« هر چه که باشد به مردم میگویم دستتان درد نکند و از ایشان تشکر میکنم و سجده شکر میکنم هر اتفاقی که بیفتد.». این هم از زاکانی.
شب شده بود و مصطفی کواکبیان مرد دوست داشتنی، شوخ و همیشه در دسترس اصلاحات مهمانمان بود. برنامه اش که تمام شد، در مسیر برگشت، بعد از چند شوخی و کل کل همیشگی مان با کواکبیان، سوالم را پرسیدم. کواکبیان هم که در سمت شاگرد پژو پارس سفید رنگش که یک زیرانداز هم روی صندلی اش پهن کرده بود را باز کرد و جواب داد:« معلم دانشگاه و فعال سیاسی خواهم ماند.»
روز تمام شده بود و پنج نفر قول دادند که بعد از انتخابات قرار است چه کنند.
فصل دوم:
صبح علی الطلوع و غلامعلی حداد عادل. محافظانش مسیر آسانسور را برایش انتخاب کردند. خبرنگاران هم انگار منتظرم بودند. سوالم را پرسیدم. حداد برعکس بقیه کاندیدا ها مفصل تر جواب داد:« چندین بار امتحان خودم را دادم، در مواردی که رای نمیآورم با انقلاب قهر نمیکنم. راه خودم را هم عوض نخواهم کرد. چه رئیس جمهور باشم چه هیچ مسولیتی در این کشور نداشته باشم وفادار به راه امام خمینی(ره) و پیرو آیت الله خامنه ای ان شاء الله باقی خواهم ماند.» جمعیت به وجد آمد و همگی بیند صلوات فرستادند.
منوچهر متکی نفر هفتمی بود که سوالم را پرسیدم. جلسه متکی باشد و نام سنگال نیاید انگار یک چیزی کم است. این جلسه هم مستثنی نبود و نام سنگال خنده را به جلسه آورد. جلسه تمام شد و من هم سمت متکی رفتم:«حاج آقا! این جمله رو کامل می کنید: من منوچهر متکی اگر رای نیاوردم...؟»متکی که انگار تا به حال به این سوال فکر نکرده بود جواب داد:« من منوچهر متکی ان شاء الله رئیس جمهور میشوم و رای میآورم.» همه از اعتماد به نفس متکی خنده شان گرفته بود.
اما اگر می خواهی بدانی چه کسی از متکی سقف اعتماد به نفسش بلند تر است، نام محسن رضایی را نمی توانی از خاطرت به دور ببری. او کوتاه ترین جواب را به سوالم داد. سوالم را که پرسیدم، آقا محسن هم او که همه ایران وی را با نام کوچکش می شناسند بدون این که من را نگاه بکند، مسیر آسانسور را در پیش گرفت و با خنده ای که علی رغم میل باطنی ای ام حافظه سیاسی – تاریخی چهار سال پیش من را احیا کرد گفت:« نه رای میآورم.» بر خلاف متکی که جمله اش همه را به خنده وا داشت، جمله آقا محسن انگار برای جمع تکراری بود. آقا محسن سوار آسانسور شد و رفت.
حاج محمد باقر قالیباف نفر آخر بود. سوال پرسیدن از همه یک طرف، سوال پرسیدن از دکتر هم یک طرف! چند بار با محافظان درگیر شدم، چند بار بچه ها هل می دادند. جالبناک تر اینکه علی رقم اینکه هیچ دوربینی از هیچ رسانه ای وجود نداشت. خود آقای خلبان هم نمی گذاشت سوالم را بپرسم و می گفت: « من با هیچ رسانه ای مصاحبه نمی کنم!» حالا هر چه بچه ها می خواهند دکتر را راضی کنند که«حاج آقا! این خبرنگار نیست! بچه های خودمونه!» مهندس راضی نمی شود! این وسط یک خانم هم بی خیال نمی شد و می گفت من وقت قبلی دارم از دکتر! صحبتش که با دکتر تمام شد، قالیباف مسیر آسانسور را پیش گرفت و محافظانش نمی گذاشتند کسی نزدیکش بشود. من از همان دور فریاد زدم! «آقای دکتر این جمله را کامل کنید! این سوال خودمونه! اگر کامل نکنید انگار رسالتتون رو امروز کامل نکردید. من محمد باقر قالیباف اگر رأی نیاوردم...؟» قالیباف از داخل آسانسور پاسخ داد:« خدمت همچنان ادامه دارد.» من هم گفتم:« دیدید چیزی نشد دکتر!»
فصل آخر:
حالا حافظه تاریخی- سیاسی ام را زنده می کنم و به یاد می آورم که چه کسانی شب قبل از انتخابات 88 همین قول ها را به مردم دادند ولی پای قولشان ناایستاند. بعد تر فهمیدم که رفقا تمامی این صحبت های مان را فیلمبرداری کرده اند. و چه فایده ای دارد فیلمبرداری ما وقتی خدا تمام لحظه مان را فیلمبرداری می کند. خدا به مهندس ها و دکترها و حاج آقا ها توفیق دهد و عاقبتشان را به خیر کند که «والعاقبه للمتقین».