خانواده ما همیشه چشم به راه بود. گاهی اوقات میگفتیم نکند در بین اسیران باشد، اما همه اسیران آمدند و حمید ما نیامد...
خواب یک مادر،شهیدی را از گمنامی درآورد. این شهید که با عنوان گمنام در دانشگاه علوم پزشکی کرمان دفن شده بود حمید ادیبی نام دارد.
حمید ادیبی در سال 1347 متولد شد و در روز 29 فروردینماه سال 1367 در منطقه عملیاتی فاو به شهادت رسید و پیکرش پس از 24 سال در این منطقه به دست آمد اما به دلیل نبود آثار و نشانهای از اینکه شهید متعلق به کجاست و نامش چیست،در زمره شهدای گمنام نام گرفت و مقرر شد روز پنجم اردیبهشت سال 91 در دانشگاه علوم پزشکی کرمان به خاک سپرده شود.
همزمان با برگزاری مراسم تشییع و تدفین شهید ادیبی،یکی از اعضای خانواده ادیبی خواب مادر شهید را میبیند و مادر شهید بیان میکند که فرزند شهیدم در این نزدیکیها است. بعد از این ماجرا پدر شهید ادیبی با حضور بر مزار شهید گمنام در دانشگاه علوم پزشکی کرمان مشخصات مندرج در سنگ قبر را با مشخصات فرزند خود مطابق میبیند.
پس از مراجعه خانواده این شهید به بنیاد شهید و بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس و همچنین انجام آزمایش، شهید گمنام دانشگاه علوم پزشکی کرمان با نام «حمید ادیبی» شناسایی میشود.
خانواده ما همیشه چشم به راه بود، گاهی اوقات میگفتیم نکند در بین اسیران باشد، اما همه اسیران آمدند و حمید ما نیامد. اینها بخشی از جملات «حسین ادیبی» پدر شهید «حمید ادیبی» است که در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)- منطقه کویر- بیان کرده است.
حسین ادیبی میگوید: از بین شش فرزندم، حمید اولینِ آنها بود. سال سوم راهنمایی درس میخواند که جنگ تحمیلی آغاز شد. هنوز مدرسهاش تمام نشده بود که شور و شوق حضور جبهه او را آرام نگذاشت در حالی که سن کم به او اجازه حضور در جبهه را نمیداد. فرزندم نمیتوانست بیخیال حمله بعثیها به ایران باشد و به زندگی عادی خود ادامه دهد بنابراین با تغییر تاریخ تولدش در شناسنامهاش بالاخره راهی جبهه نبرد حق علیه باطل شد.
حمید پس از دو سال به کرمان برگشت و در رشته ریختهگری و تراشکاری فنی و حرفهای ثبتنام کرد تا بتواند شغلی برای خود انتخاب کند. بعد از گذراندن این دورهها، به خدمت سربازی رفت. هنوز سه ماه از خدمت سربازی حمید مانده بود که سال 64 باخبر شدیم در منطقه «فاو» به شهادت رسیده است،اما اثری از او پیدا نشد.
همسرم در سال 83 به دلیل بیماری دیابت دارفانی را وداع گفت اما از زمان شنیدن خبر شهادت حمید آرام و قرار نداشت. همیشه میگفت ما فرزندمان را در راه خدا دادهایم و هیچ توقعی هم نداریم اما بالاخره او یک مادر بود و جگرگوشهاش را از دست داده بود. مدام در حال گریه و زاری و منتظر فرزندش بود.
خانواده ما همیشه چشم به راه بود. گاهی اوقات میگفتیم نکند در بین اسیران باشد، اما همه اسیران آمدند و حمید ما نیامد. انتظار ما همچنان ادامه داشت تا اینکه سال گذشته شهید گمنامی را در دانشگاه علوم پزشکی کرمان دفن کردند. در آن زمان من در سفر حج بودم. بعد از بازگشت، دختر برادرم برایم تعریف کرد که خواب مادر حمید را دیده و مادر شهید گفته که فرزندمان در این نزدیکیها دفن شده است.
کارگاه موزاییکسازی من نزدیک محل دفن شهید قرار داشت. به همین دلیل به سراغش رفتم و خواستم برای شهید فاتحهای بخوانم. وقتی سنگ قبرش را دیدم متوجه شدم تاریخ شهادت، سن شهید و محل شهادتش با شرایط و مدارک حمید همخوانی دارد بنابراین به بنیاد شهید مراجعه کردم و خواستار پیگیری این قضیه شدم.
بنیاد شهید کرمان با «ستاد معراج شهدای تهران» موضوع را مطرح کرد و قرار شد از من، دخترم و پسرم آزمایش خون گرفته شود. بعد از انجام آزمایش« DNA » هفت هشت ماهی گذشت تا اینکه مشخص شد این شهید گمنام همان حمید فرزند من و پایان انتظار چند ساله ما است.
این اتفاق تنها خواست خدا بود. خداوند مقدر کرده بود بعد از این همه سال، حمید به کرمان بیاید و ما به او برسیم.
ما خانوادههای شهدا از جوانان و همه مردم انتظار داریم که راه شهدا را ادامه بدهند و فکر نکنند این امنیت براحتی بدست آمده است.