کد خبر: ۱۲۵۷۳۵
زمان انتشار: ۲۰:۳۷     ۲۷ فروردين ۱۳۹۲
شهدا شعار نيستند، سيره‌ي‌شان نيز نبايد در راستاي اعمال ِ شعاري ِ ما قرار بگيرد. گاهي گفتن‌ها و نوشتن‌ها تبديل مي‌شود به يك روزمره‌اي كه نه پيامي براي‌مان دارد نه عبرت و نه انگيزه‌اي! كه تنها از سر تكرار تن به عادت‌ش مي‌دهيم. بايد با بصيرت ِ غير شعاري به ادامه‌ي اين مسير بپردازيم تا پيام حقيقي ِ شهدا را دريابيم. شهدايي كه در رسانه‌هاي ما، به وفور نام‌شان برده نمي‌شود و تنها هفته‌ي دفاع مقدس به گذري لحظه‌اي اكتفا مي‌شود، همين بس براي نشان دادن غربت ِ روز افزون كساني كه خون‌شان را براي استواري اين انقلاب داده‌اند و به كرات فراموش‌شان كرده‌ايم.

به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ شهید اکبر واحدی در سال ۱۳۳۸ در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد، دوران ابتدائی، راهنمایی و دبیرستان را در تهران سپری کرد. در دوره ی تحصیلاتش همیشه شاگرد کوشا و نمونه ای بود. بعد از به اتمام رساندن دوران دبیرستان در دانشگاه اصفهان به تحصیل در رشته فیزیک مشغول شد.

روزهای انقلاب

روزی که پادگانها را محاصره می کردند و تظاهرات عظیمی بر علیه رژیم پوسیده شاه بر پا بود شهید اکبر واحدی از صبح ساعت ۶ بیرون رفته و تا پاسی از نیمه شب هنوز به خانه برنگشته بود. تمام خانواده نگران حال وی بودند بیرون از خانه با دلی آشوب و نگران، منتظر بودند. سیدی که از کوچه گذر می کرد می پرسد چه شده که همه بیرون ایستاده اید، پدر شهید جواب می دهد نگران فرزندم هستم که از صبح زود بیرون رفته و تابحال بازنگشته است، آن سید روبه آسمان می کند می گوید انشاءالله که می آید، پدر با دلی آرام به خانه می رود دو رکعت نماز حاجت بجا می آورد و با اتمام نماز متوجه سر و صدای بچه ها می شود که با شوق برادرشان را به داخل اتاق همراهی می کردند. در توضیحاتش که کجا بودی جواب داد: از صبح تا حالا تمام پادگانها را محاصره کردیم و آخری پادگان جی بود که الان با محاصره شدنش به خانه آمدم.

انقلاب فرهنگی و بسته شدن دانشگاهها

دو سال بعد از تحصیل در دانشگاه اصفهان به علت انقلاب فرهنگی دانشگاهها بسته می شود او به تهران می آید و با پدرش مشورت می کند و از او نظر می خواهد، در توضیحاتش می گوید که دو راه برایش باز است یکی این که به روستای حسن رباط در نزدیکی میمه اصفهان برود و افراد بی بضاعت را کمک کند و به بچه هایشان درس بدهد. راه دوم این که به کمیته انقلاب برود و به صورت نظامی مشغول به خدمت به انقلاب، امام و مملکتش شود. پدر که طاقت دوری پسر را نداشت به او پیشنهاد می کند که راه دوم را انتخاب کند چون با ماندنش در تهران امکان بیشتری برای دیدنش بود. با راهنمایی پدر به پادگان امام حسین(ع) رفته و سه ماه دوره ی نظامی می بیند و چون در کارهایش خیلی کوشا و جدی بوده برای یک سال به او اجازه می دهند که به جوانان دیگر دوره بدهد بعد از آن به کمیته انقلاب در خیابان نواب آمده و در آن جا مشغول به انجام وظیفه اش به عنوان سرپرست یک گروه ۲۰ نفری می شود.

در آن بحبوحه ای که منافقان مشغول آشوب و پخش اعلامیه های ضدانقلابی و ترورهای ناجوانمردانه بودند کار کمیته حفظ و حراست مملکت بر علیه منافقین بود.

آخرین دیدار و شهادت

در روز چهارم آذر ماه بعد از چند روز که به خانه نیامده بود برای خداحافظی به خانه سر می زند و در هنگام رفتن با پدر در کوچه صحبت می کند و می گوید یک کامیون آذوقه جنگی جمع     کرده اند که می خواهند به آبادان ببرند، در جواب پدرش می گوید آبادان که تحت محاصره است می گوید ما از طریق ماهشهر می رویم و چون خودش طاقت دیدن اشک های مادرش در    لحظه ی وداع را نداشت از پدر تقاضا می کند که او بعد از چند روز به مادرش بگوید. در لحظه ی وداع پدر احساس می کند که این دیدار، آخرین دیدار خواهد بود. او را محکم در آغوش می گیرد و تا مسیری طولانی وی را با چشمهایش بدرقه می کند.

پانزده روز بعد یعنی در روز ۱۹ آذر ماه خبر شهادتش را به خانواده می رسانند و غم و اندو فراوان همراه با افتخار برای ایشان به جا می گذارند.

از شهید اکبر واحدی وصیتنامه ای به جانمانده تنها چیزی که در صفحه ی آخر رساله ای که همراه داشت، آن هم از شب قبل از شهادتش به یادگار مانده، سه سطری است که به شرح زیر است:

بسم الله الرحمن الرحیم

وصیتم ادامه راه و ره توشه ام از آن روندگان خداست

وصیتم حمایت از امام خمینی و انجام فرامینش می باشد

وصیتم صبر و وصیت به حق است.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها