بسمه تعالی
(قبل التحریر: دوست و برادر عزیزم دکتر «روح الله متفکر آزاد» که در ژاپن مشغول تحصیل است، مدتی قبل مطلبی در مورد فرهنگ غرب زده ی ژاپنی در وبلاگش نوشت که بسیار تکان دهنده بود. اکنون می خواهم همان مطلب را -با قدری ویراستاری- در اختیارتان بگذارم. الان که سالگرد عملیات غرورآفرین «الی بیت المقدس» است.
شاید کسانی خرده بگیرند که در میانه ی کشتار برادران مسلمان در بحرین و یمن و لیبی، پرداختن به این موضوع چه وجهی دارد؟ شاید هم حق با آنها باشد. ولی به نظر من برای ملت ما زمانه ای رسیده که باید به ده ها موضوع کلان همزمان فکر کنند و در عین اینکه مسائل خاورمیانه را دنبال می کنند گوشه چشمی هم به آخر و عاقبت بعضی ملل دیگر داشته باشند تا در میانه راه عدالت و توسعه کشور، گول بعضی افاضات روشنفکرنماهای ما را نخورند.)
* * *
وقتی نگاهش می کنی می شود عمق درد را از پشت چهره سوخته اش فهمید. لابد با آن کراوات مسخره راه راه و کت و شلوار سبز رنگش می تواند تمامی غصه هایش را فراموش کند. یکی از بازیکنان تیم کریکت افغانستان را می گویم که تصویرش را بی بی سی (رسانه گرگ وحشی پیر) با افتخار در وب سایتش قرار داده بود. همین قضیه بهانه ای شد تا من در این باره بنویسم.
اول از همه خواهش می کنم تا آخرش را بخوانید و مثل آدم های دانشمند تورق نفرمایید.
آری من نمی فهمم چه سری در این ورزش کریکت هست؟! حتما می پرسید چطور؟ بخاطر اینکه بجز کشور های مادر این ورزش (انگلیس و آمریکا)، دامنه گسترش آن در اقمار استعماری آنها نیز وجود دارد. این قضیه وقتی برای من جالب شد که در ژاپن در این زمینه مسائلی دیدم و تعجبم را برانگیخت. همه ما فکر می کنیم این فوتبال است که ورزش اصلی و موفق ژاپن می باشد. اما در کمال تعجب وقتی من کارم را در دانشکده شروع کردم دیدم که در هر گوشه از اتاق ها و آزمایشگاه ها و در صندوق عقب همه ماشین ها، وسایل مربوط به ورزش بیس بال دیده می شود و در این امر بین دختران و پسران و کودکان و پیران هیچ فرقی وجود ندارد و نیز اینکه مهمترین برنامه های تلویزیونی در بهترین ساعت های شبانه روز مختص مسابقات این ورزش است و ...
ماجرا به اینجا ختم نشد و ادامه داشت تا جایی که آنها در ترم گذشته دانشگاه، یک روز را به صورت رسمی برای انجام مسابقات دانشجویی سوفت بال (نوع لطیف تر بیس بال) تعطیل کردند (البته علاوه بر تعطیلی های فراوان دیگر) و جالب تر اینکه همه دانشجویان (تاکیدا همه دانشجویان!!) و البته اساتید و کمک هایشان و ... برای این مسابقات بسیج شدند و مهمتر از همه اینکه امثال مرا هم به زور به عضویت تیم آزمایشگاه در آوردند!!! (منی که بازی بلد نبودم!).
با مشاهده این ماجرا و در پی آن شنیدن خبر موفقیت های بسیار چشمگیر افغانستان در کریکت در عرصه جهانی این رقابت ها! به این فکر افتادم که رقبای عرصه جهانی را بشناسم و این بود که نتیجه مذکور را گرفتم و نام تیم های انگلیس، آمریکا، ژاپن، استرالیا، نیوزیلند، کره جنوبی، کانادا و ... را دیدم که همه کشورهایی بودند که به نحوی یا مستعمره انگلیس بوده اند و یا تحت اشغال آمریکا (لابد امروز و فردا عراق هم به جمعشان ملحق خواهد شد).
این امر مرا بیاد فیلمی انداخت که درباره زجر مردم هندوستان در دوران استعمار گرگ پیر ساخته شده بود. آنها برای نجات از مالیات چند برابر در فصل خشکسالی مجبور به دادن مسابقه کریکت با انگلیسی های اشغالگر شده بودند و چون این بازی! انگلیسی ها برای هندی ها حکم مرگ و زندگی را داشت، آنها با همه شرفشان بازی کردند و برنده شدند.
آری دوستان ... اینکه جوانان افغانستانی در بازی کریکت توانشان را نشان دادند چیز عجیبی نیست. چرا که همه می دانیم که مردم افغانستان اگر از استعدادهای شان استفاده کنند و مدیریتی برای خود داشته باشند جزو ملل بسیار هوشمند و توانای دنیا هستند. اما نکته اینجاست که آیا این توان را در هیچ عرصه ای نمی توانستند نشان دهند جز در عرصه یک ورزش با وجهه فرهنگی غرب؟
بگذارید اکنون که سر درد دلم باز شد چیزهای دیگری هم از مشاهداتم در ژاپن برایتان نقل کنم که واقعا گریه آور است. می خواهم به شما بگویم که من در اینجا چهره کثیف استعمار و اشغالگری را به وضوح دیدم و جالب تر اینکه شما برای دیدن آن لزومی ندارد که به مسائل بدبین باشید.
برای توصیف این قضیه باید ساعت ها سخنرانی کرد چون نوشتن آن و انتقال موضوع از این طریق برایم دشوار است. اما چند مثال فرهنگی می زنم تا بلکه تا اندازه ای مسئله روشن شود. مثال های سیاسی اش بماند.
در اینجا دیگر چیزی بنام شینتویسم و یا بودیسم وجود خارجی ندارد. بعنوان مثال وقتی برای ما توری گذاشتند که به معبدی برای بازدید توریستی برویم من دیدم برای معبد ورودیه می گیرند نه فقط از خارجی ها بلکه از همه مردم ... ژاپنی و غیر ژاپنی ... بعد رفتیم داخل و دیدم همه چیز بعنوان تاریخ ژاپن و البته محترم!!! محسوب می شد اما برای نظاره بود نه پرستش. بعد که در آزمایشگاه با این ژاپنی ها صحبت می کردم می گفتند که ما اعتقادی به چیزی نداریم و هیچ!!!
البته این که آنها از خرافه و پوچ بودن افکارشان مطلع شده اند شما را خوشحال نکند، چرا که آنها در نبردی شکست خورده اند که یک طرف آن خرافه ژاپنی بوده است و طرف دیگر آن کفر و الحاد غربی (چون معتقدان به سکولاریسم و لائیسیته بعنوان فرزندان امانیسم به هیچ چیز اعتقاد ندارند و دیگر چیزی بنام ارزش های الهی برایشان باقی نمانده است). در مقابل شما می بینید که ژاپنی ها موقع ازدواج به کلیسا می روند! نه برای مراسم مذهبی بلکه برای آنکه آنجا برای برگزاری مراسم ازدواج رمانتیک! است.
اینجا لباس های جوانانشان واقعا دیدنیست. آنها افتخار می کنند که لباس های پاره شده و نخ نمای آمریکایی ها را بپوشند و روی کلاه کج و چپکیشان کلمه انگلیسی «کیس» را حمل کنند یا آنکه شلوارهای شان را طوری به تن کنند که همیشه خطر افتادن آن وجود داشته باشد و این را نشان تکامل می دانند. گریه دار تر اینکه اکثر پسرها موهای شان را زرد و قهوه ای می کنند تا شبیه آنها (غربی ها) شوند و یا اینکه موهای تمیزشان را به شکل عجیبی به هم بریزند که مثلا این هم از مدل های غربیست.
اینجا کسی که حتی یک کلمه انگلیسی نمی تواند با شما صحبت کند موسیقی انگلیسی گوش می کند. همه دوست دارند سگ داشته باشند حتی اگر از آن بترسند (در فرهنگ خودشان جایی نداشته است) و با اینکه بسیار از همدیگر فاصله می گیرند و وسواسی هستند اما براحتی با سگ روبوسی می کنند، کاری که به ندرت با همدیگر می کنند!
لباس های بسیار زیبا و متین خودشان را در موزه ها و برای جلب توریست نگه می دارند و شما یقین بدانید که اینها همینطور عادی رخ نداده است. مثلا قیمت لباس های ژنده غربیشان ارزان است (مثلا ۱۰هزار تومان ما) ولی قیمت یک دست لباس کیمونوی سنتی خانم ها (۲۰۰۰۰۰۰۰ تومان ماست!!!).
گریه آور تر اینکه اینجا به نحوی فرهنگ را قلب کرده اند که اکثر جوانهای شان عاشق آمریکا هستند و وقتی کلمه ای از آمریکا گفته می شود به اینها حالت جنون دست می دهد. یعنی اگر یک آمریکایی اینجا هر غلطی بکند افکار عمومی پذیرای غلط اوست! (البته عده ای هستند که چنین فکر نمی کنند و عمدتا در نسل گذشته شان قرار دارند نه در جوان ها). دیگر نیازی به تصویب کاپیتولاسیون نیست هرچند که آمریکایی ها از آن هم کوتاه نیامده اند.
نکته مهم در این مقوله سیستم آموزششان است (البته فکر می کنم و هنوز مطمئن نشده ام) چرا که مثلا در یک سفری که با برخی از دوستان به منطقه ای داشتیم ... کودکان یک مجموعه دور هم در حال بازی بودند و عکس العملشان نسبت به جمع ما در نوع خود جالب بود. آنها تا ما را دیدند به سمت مان دویدند و از ما پرسیدند که آیا شما آمریکایی هستید؟ (البته با لحن و حالتی که یک عده آدم گرسنه دنبال پخش کننده نان می دوند! خیلی فلاکت بار و رقت آور بود) بجز یک آمریکایی بقیه گفتیم نه.
مثل این است که این ملت اصلا هیچ وقت تحت حمله اتمی آمریکا نبوده اند و یا همین آمریکا نبوده است که در دهه ۶۰ و ۷۰ و نیز در اوایل قرن گذشته دو بار با جمیع سیاست های اقتصادی و سیاسی و حتی نظامی کمر اقتصاد ژاپن را شکسته و مانع رشد اول اقتصادی آن شده است.
وقتی خبر اعلام مخالفت دولت های اشغالگر در مورد قانون احوال شخصیه شیعیان افغانستان را در خبرگزاری های دنیا خواندم و اینکه قرار است این قانون عوض شود (آنهم پس از تصویب و به جرم شرعی بودن آن!!!) ... و دیدم مجلس ملت افغانستان! قانون تصویب کرده اش را عوض می کند و دولت ملت افغانستان! قانون امضا کرده اش را از نو و به شکل دیگر امضا می کند ... و وقتی دیدم که استاد آمریکایی در کلاس و جلوی چشمان همه دانشجویان خارجی، فرهنگ و رسوم و اخلاق ژاپنی ها را مسخره کرد و همه آنها (ژاپنی های کلاس) با شرمندگی سرشان را پایین انداختند و به معنی تایید حرف آن آمریکایی از خودشان بدشان آمد ... از اعماق وجودم فرق کشور اشغال شده با کشور سربلند و ایستاده را فهمیدم و با شعف تمام بر آنان که جانشان را برای شرف ما دادند درود فرستادم.
بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا
با صدای شهید سید مجتبی علمدار
(دانلود با لینک غیر مستقیم)