کد خبر: ۱۲۴۸۱۹
زمان انتشار: ۱۰:۴۳     ۲۴ فروردين ۱۳۹۲
حضرت فاطمه(س) در حالی که گریه راه گلویش را گرفته بود، گفت: ای پسر عموی عزیزم! من در این مدتی که در خانه‌ شما بودم، می‌کوشیدم کوچک‌ترین نافرمانی نسبت به شما نداشته باشم. حال اگر از من در این مدت لغزشی دیده‌اید، حلالم نمایید.

به گزارش 598 به نقل از خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، آیت‌الله سیدمحمد ضیاءآبادی از هم‌دوره‌ای‌‌های آیت‌الله مجتهدی تهرانی و از شاگردان برجسته آیت‌الله العظمی بروجردی و امام خمینی(ره) است. کلاس‌های اخلاق وی دوشنبه‌شب‌ها در مسجد علی‌بن حسین(ع) منطقه دربند (خیابان شهید زمانی، کوچه شهید شفیعی) برگزار می‌شود.

به مناسبت فرا رسیدن ایام فاطمیه و شهادت حضرت زهرای مرضیه سلام‌الله علیها، مباحث اخلاقی آیت‌الله ضیاءآبادی برای عموم علاقه‌مندان منتشر می‌شود.

 

 

آیا دوست دارید از یک بیمار بستری عیادت کنیم؟ در ایامی مولایمان امیرالمؤمنین (ع) سخت پریشان حال بود. از خانه که برای انجام کاری بیرون می‌رفت، از رفتار و گفتار مردم نادان رنج می‌برد. به خانه که می‌آمد تنها مایه‌ دلخوشی‌اش زهرای عزیزش را می‌دید که مانند شمع می‌سوزد و آب می‌شود. در یکی از روزها گفت: پسرعموی عزیزم! بیا کنار بسترم بنشین. من ساعت به ساعت به ملاقات پدرم نزدیک‌تر می‌شوم. به همین زودی از میان شما می‌روم بیا وصیت‌هایی دارم بگویم.

امیرالمؤمنین (ع) به زن‌هایی که در اتاق بودند. فرمود: از اتاق خارج شوند. آمد کنار بستر نشست. دست برد آن بدن رنج‌دیده‌ پوست و استخوان شده را اندکی از بستر بلند کرد و سرش را به سینه چسبانید و فرمود: بگو عزیزم، آنچه در دل داری بگو. فاطمه (س) در حالی که گریه راه گلویش را گرفته بود گفت: ای پسر عموی عزیزم! من در این مدتی که در خانه‌ شما بودم، می‌کوشیدم کوچک‌ترین نافرمانی نسبت به شما نداشته باشم. حال اگر از من در این مدت لغزشی دیده‌اید. عفوم کنید و حلالم نمایید.

امیرالمؤمنین (ع) از شنیدن این سخن سخت دگرگون شد و اشک از چشم‌های مبارکش جاری شد و هر دو به شدت گریستند. علی (ع) فرمود: «معاذ‌الله» شأن تو عزیزم اجل و اکرم از این است که بتوان کم‌ترین نافرمانی را به تو نسبت داد. فراق تو بر من بسیار دشوار است ولی چاره‌ای جز صبر و تن به قضای خدا دادن ندارم.

وصیت دوم این که هر مردی باید زن بگیرد و شما بعد از من ازدواج خواهی کرد ولی کودکان من خردسالند و پس از من بی‌مادر می‌شوند از شما می‌خواهم پس از من با امامه - دختر خواهرم - ازدواج کنید که به بچه‌های من با مهربان‌تر است.

در وصیت سوم فرمود: من نسبت به آن دو نفر (ابوبکر و عمر) سخت خشمگینم و راضی نیستم در تشییع جنازه‌ام شرکت کنند و کنار قبرم بیایند! از این رو از شما می‌خواهم جنازه‌ام را شبانه تجهیز کنید. غسل و کفن و دفنم را شب انجام داده و از محل دفنم کسی را آگاه نسازید.

آنها پیش خود دلخوش بودند که در تشییع و نمازش حاضر می‌شویم و کنار قبرش می‌رویم و به مردم چنین وانمود می‌کنیم که بین ما و او رضایت تأمین شده است! ولی آن عزیز خدا با این وصیتش نقشه‌ شیطانی آنان را نقش بر آب کرد و تا روز ظهور فرزند منتقمش عجل‌الله ‌تعالی فرجه الشریف شیعه، در مدینه گمشده‌ای دارد و پیوسته می‌گوید:

وَلِایً الاُمُورِ تُدفَنُ سِرّاً/ بَضعَةُ المُصطَفی و یُعفَی ثَراها

چه سبب شد که تنها یادگار رسول(ص)، پنهانی دفن شد و قبرش ناشناخته ماند؟!

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها