گفت: كاركنان يك سايت شخصي اين روزها پشت سر هم براي صاحب سايت نوشابه باز مي كنند و به تعريف و تمجيدهاي آنچناني مشغولند!
گفتم: خب! پس انتظار داشتي نان صاحب سايت را بخورند و از ديگران تعريف كنند!
گفت:
مثلا نوشته اند ايشان همواره «بن بست شكن»! و «فرشته نجات»! و... بوده است
و از او خواسته اند بار ديگر به ميدان بيايد و كشور را نجات بدهد!
گفتم:
يارو توي معبد نشسته بود كه متوجه شد مرد ثروتمندي دارد دعا مي كند و مي
گويد؛ حضرت بودا...! همه چيز به من داده اي، حالا يك مدير لايق و شجاع و
كاردان و فداكار هم براي اداره املاك و ثروتم بفرست... يارو كه اين دعا را
شنيد، در حالي كه يواش يواش به طرف مرد ثروتمند مي رفت، بلند بلند مي گفت؛
حضرت بودا چشم! خودم دارم ميرم، ديگه هولم نده!