به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری فارس سعدالله زارعی به تحلیل مهمترین وقایع سال 1391 پرداخت که در ادامه میآید:
سال1391 در تقویم ایران و جهان، یک سالِ «ماندگار» بهحساب میآید؛ زیرا سلسله تحولات در عرصة بینالمللی، وضع تازهای را نوید داد و تحولات داخل ایران نیز از اهمیت ویژهای برخوردار بود. این قلم بدون پرداختن مبسوط به «رخدادها» ـ که در جای خود اهمیت دارد ـ سعی میکند بعضی از رخدادهای مرتبط بههم را در یک قالب تحلیلی ارائه نماید.
الف. تحولات عرصة بینالملل
جهان در سال 1391 خورشیدی و بهعبارتی سال 2012 میلادی، شاهد چالشِ فراگیرتر «هژمونی امنیتی «آمریکا» بود. باراک اوباما در روزهای آغازین سال 2012 ـ دو ماه پیش از پایان سال 1390 ـ در جمع شرکای اروپاییاش با صراحت و بهطور علنی اعلام کرد که: «سال 2012، سال وحدت ما و تفرقة ایرانیهاست»، اما هر دوی این پیشبینیها بهنوعی و تا اندازهای اشتباه از آب درآمدند.
غرب تلاش کرد که در مواجهه با ایران خود را متحد و منسجم نشان دهد. از اینرو به موازات تحریمهای غیرعادلانه و خارج از چهارچوب شورای امنیت سازمان ملل که از سوی آمریکا دنبال شد، اروپا نیز سلسله تحریمهایی مشابه را در حوزة انرژی علیه ایران بهتصویب رساند و از اواسط تیرماه، آن را اجرایی کرد؛ چنانکه اعمال فشار بر بانکها را برای متوقفکردن معاملات با ایران را افزایش داد.
سهم اروپا در صادرات نفت ایران طی سالهای گذشته حدود 17 درصد بوده است. با وجود این به موازات اعمال فشار اتحادیة اروپا علیه ایران، کشورهای دیگری از دل همین اتحادیه بهطور غیررسمی و بهصورت عملی از این بازار استفاده کردند و با ایران وارد معامله شدند. این کشورها عملاً اقدام اتحادیه را خنثی کردند. اقدام این کشورها به پرستیژ و اعتبار اروپا ضربه وارد کرد.
همزمان با این مسئله، فشار بعضی از کشورها به آمریکا و اروپا برای «مستثنیشدن» از قاعدة عدم همکاری با ایران افزایش پیدا کرد و در نهایت آمریکاییها و اروپاییها، 13 کشور را از این قاعده مستثنی کردند که نام هند، کرة جنوبی و ژاپن از جملة آنان بود و از قضا مهمترین طرفهای خرید نفت ایران بهحساب میآیند.
در این میان، اقدامات هند در خصوص تمدید بدهیهای خود به ایران و آزادسازی میلیاردها دلار دارایی ایران که در بانکهای هندی وجهالضمان قراردادهای ایران بود و نیز پرداخت بهموقع وجوه ناشی از خرید نفت ایران به روند تحریم ایران ضربة جدی وارد کرد. از سوی دیگر دو کشور مهم دیگر، یعنی چین و روسیه هم رسماً اعلام کردند که تحریمهای یکجانبه و خارج از شورای امنیت علیه ایران را بهرسمیت نمیشناسند و این اعلام در واقع نشان داد که ادامة تحریم علیه ایران عملاً مقدور نیست. اما در عین حال آمریکا و اروپا با تصویب قوانین متعدد و در طول سال 2012 سعی کردند وانمود کنند که فشار علیه ایران روندی صعودی دارد.
با این وصف وحدت غرب علیه ایران بیش از آنکه برای ایران دشواری ایجاد کند، آمریکا، انگلیس و فرانسه را در شرایط سخت قرار داد؛ چرا که حفظ «رویة واحد علیه ایران» بهسادگی امکانپذیر نبود.
وحدت داخلی ایران نیز بهرغم برخی از رخدادهای تلخ و جرایم نابخشودنی که از سوی بعضی از مسئولان کشور روی داد، دچار بحران نشد. آمریکاییها در تحلیلهای اطلاعاتی و عملیاتی خود باصراحت گفته بودند تحریم، ایران را به دو پاره تقسیم میکند و در نهایت آن دسته از نیروهای اجتماعی که خواستار رفع تحریمها و کوتاهآمدن ایران هستند، بهصحنه میآیند و کار را برای رهبری انقلاب و نهادهای آن دشوار میکنند.
آمریکاییها معتقد بودند تحریم، مسئولان ایرانی را رودرروی هم قرار میدهد و بعضی از آنان برای موجّه جلوهدادن مواضع خود، گفتوگو با غرب و حلوفصل مسائل با آن را مطرح خواهند کرد و در مقابلِ آنان، مسئولان دیگر را که دغدغة حفظ اصول و بنیانهای انقلاب و نظام دارند علیه آنان وارد عمل میکند.
بعضی از مسئولان کشور تا حدی در این زمین بازی کردند و به علنی و برجستهسازی اختلافات میان قوا روی آوردند، و با وجود این، از یکسو مردم کشور نیز دچار تشتت و اختلاف نشدند. و حضور نزدیک به 30 میلیون نفر در تظاهرات سالگرد انقلاب و تأکید بر روی اصول و مخالفت با مذاکره با آمریکا نشان داد که فشارهای اقتصادی و عملیات روانی و طراحی اطلاعاتی دشمن بهجایی نرسیده است.
در طول سال 1391، بهجز اتفاق محدود و برنامهریزیشدهای که در شهریورماه در بازار طلای تهران اتفاق افتاد، هیچ گروهی در هیچ شهرِ کشور در اعتراض به وضع موجود به خیابان نیامدند. از سوی دیگر رهبر معظم انقلاب اسلامی با تدبیر و هوشمندی فوقالعادة خود از تبدیلشدن اختلافات مسئولان به «بحران» جلوگیری کردند و عملاً نشان دادند که حتی اختلاف قوا، نظام سیاسی را دچار بحران نمیکند.
با این وصف، اگرچه سال1391 دشواریهایی را برای مردم و رهبری دربرداشت، ولی عبور نظام از شرایطی که دشمن آشکارا آن را «خردکننده» و «فیصلهدهنده» معرفی میکرد، از آن فشارها مهمتر بود.
چالش ابرقدرتی
آمریکا در سال 1391 بارها اعتراف کرد که قدرت آمریکا در حلوفصل و حتی مدیریت تحولات جهانی با محدودیتها و ناکامیهای بسیاری مواجه شده است. آمریکا در سال 1391 برای حل بحران امنیتی و نظامی سوریه از همة ظرفیت خود استفاده کرد، اما در نهایت نتوانست «اسد» را سرنگون کند و اعتراف کرد که تغییرات در سوریه با ابزارهای نظامی ـ امنیتی اتفاق نمیافتد.
بحرانی که برای عناصر موسوم به دیپلماتهای آمریکایی در «بنغازی» روی داد و منجر به کشتهشدن سفیر آمریکا شد، هم نشان داد که در شمال آفریقا اوضاع در کنترل آمریکا نیست. تأکید آمریکا بر خروج بخش اعظم نیروهای نظامی از افغانستان و پایبندی به توافق لیسبون هم بُعد دیگری از اعتراف آمریکا به این نکته بود که توان امنیتی نظامی آمریکا در حل و مدیریت تحولات با سایش زیادی مواجه شده و این در حالی است که وجه امتیاز آمریکا از دیگران همین قدرت نظامی امنیتی آن است.
آمریکا در سال 2012 و 1391 در حوزة فلسطین هم نتوانست اقدام مؤثری انجام دهد. جنگ هشتروزة غزه که در اواخر آذرماه روی داد و در نهایت تندادن اسرائیل به خواستههای جنبش مقاومت فلسطین، نشان داد که روند تحولات مربوط به فلسطین در چهارچوب نگاه و منافع آمریکا قرار ندارد. این در حالی است که آمریکاییها باصراحت اعلام کردهاند که حل هر پروندهای در خاورمیانه موقوف به حل پروندة فلسطین است. نکتة حائز اهمیت دیگر، تغییرات عمده در حوزههای نظامی ـ امنیتی آمریکا بود.
اوباما به بهانة پایانیافتن دور اول ریاستجمهوریاش، وزرای دفاع و خارجه و رئیس سازمان سیا را کنار گذاشت و افراد دیگری را جایگزین کرد و در عین حال سعی کرد این تغییرات را در راستای بهبود وضع امنیتی و دیپلماتیک آمریکا معرفی کند. ولی تحلیلگران معتقدند تغییر عمده در گروه اصلی دولت اوباما، نشاندهندة ناکامی او در چهار سال گذشته است.
ب. تحولات در منطقة عربی ـ اسلامی
تحولات منطقة عربی طی سال 1391 بهصورتی معماگونه درگیر موضوع «هویت» بود. در محافل علمی بحث بر سر اینکه این تحولات، انقلاب (Revoloution) هستند یا صرفاً جنبش (Movement) مطرح بود و در این میان بعضی میانة این دو را برگزیدند و گفتند این خیزشها (Refuloution) و به تعبیر فارسی آن «اصقلاب» بوده است. دامنة این بحث تا آنجا بالا گرفته است که بعضی میگویند اساساً امکان ندارد که در کشورهای عربی شمال آفریقا و کشورهای مشابه آنها در آسیای غربی، انقلاب روی دهد؛ زیرا بنیانهای مذهبی و سنتهای بومی انقلاب را برنمیتابند.
برای قضاوت پیرامون انقلاب یا اصلاحاتبودن تحولات منطقة عربی باید به شاخصها توجه کرد. با نگاه به این شاخصها میتوانیم بگوییم اگر دگرگونی در مناسبات داخلی و خارجی دولتهای برآمده از تحولات روی داده است، در این کشورها انقلاب شده و اگر مناسبات دورة گذشته بهنوعی بازسازی شده و تداوم پیدا کرده، آنچه روی داده «اصلاح» بوده است. بهعنوان مثال «مردمسالاری» و «عدالت» در عرصة داخلی شاخصهای تغییرات انقلابی است و «ایران» و «فلسطین» در عرصة خارجی شاخصهای تغییرات انقلابی هستند.
اگر نگاهی به روند تحولات در مصر، لیبی و تونس بیندازیم، درمییابیم که به این شاخصها و مشابههای آنان بهصورت ناقص نگریسته شده است؛ یعنی انتخابات آزاد تا حدی برگزار شده، عدالت در برخی حوزهها مورد توجه قرار گرفته، روابط قهرآمیز با جمهوری اسلامی ایران تا حدی به روابط مهرآمیز تبدیل شده و فلسطین در سیاست خارجی این کشورها تا حدودی از حاشیه به متن آمده است.
با این وصف در یک جمعبندی میتوان گفت که هنوز زود است که ما به عباراتی نظیر اصقلاب یا رفولوشن (Refuloution) برسیم.
انقلابها در کشورهای عربی با چالشهای عدیدهای مواجه هستند. این چالشها سرعت این انقلابها را تا حد بسیاری کُند کرده است. نخستین چالش آن، چالش هدفگذاری است. در این کشورها دو نیروی متضاد تلاش کردهاند تا معنا و هدف انقلابها را توضیح دهند؛ نیروهای «انقلاب» و «نیروهای سازش».
نیروهای انقلاب تغییرات بنیادین را مدنظر دارند و با شاخصهای اجماعی نظیر آنچه گفته شد تلاش میکنند تا انقلاب را حفظ کنند. این نیروها بهطور عمده نیروهای جوان این جوامع هستند که نه پایبند سنتهای گذشتهاند و نه منافع انقلاب را با منافع حزب و جناح خود پیوند میزنند. اینها همان نیروهایی هستند که انقلاب را بهوجود آورده و سبب سرنگونی نظامهای وابسته و فاسد در کشورهای مصر، لیبی و تونس بودهاند.
در مقابل اینها نیروهای سازش قرار دارند که در چهارچوب سنتها عمل میکنند و حفظ انقلاب را با حفظ خود و گروه خود در «قدرت» پیوند زدهاند. انتخاباتهای گذشته دستة دوم را بهقدرت رسانده است؛ زیرا از سازمان و اعتبار نسبی اجتماعی برخوردار بودهاند و دستة اول را به حاشیة قدرت رانده است. اما در عین حال بهدلیل اینکه نیروهای دستة اول وفادارتر به اصول انقلاب هستند، شکلگیری دولتهای جدید که نشانههای جدی از تحول را با خود ندارند، آنان را در میادین نگه داشته است و از اینرو میبینیم که میدان التحریر مصر، خیابانهای منتهی به کاخ ریاستجمهوری در تونس و میدان مرکزی بنغازی شاهد تداوم حضور «تغییرطلبان» است.
همزمان با حضور نیروهای انقلاب در این میادین و خیابانها، نیروهای داخلی و خارجی را که اساساً با انقلاب و حتی اصلاح موافق نیستند هم بهصحنه آورده است. آنان از یکسو نیروهای انقلابی را تشویق به ادامة حضور در خیابان کرده و این حضور اعتراضی را بخشی از حقوق مدنی آنان قلمداد میکنند و در همان حال نیروهای دستة دوم ـ اصلاحگرایان ـ را برای بازتولید و تداوم مناسبات داخلی و خارجی دورة رژیمهای پیشین تحت فشار قرار میدهند. آمریکاییها طی دو ماه گذشته از یکسو به مخالفان مُرسی نزدیک شدند و پیگیری حقوق آنان را بهعهده گرفتند که سبب اعتراض رسمی رئیسجمهور مصر شد. در همان حال دولت اخوان، محمد المرسی را برای اعلام تمکین به پیمان کمپدیوید تحت فشار قرار دادند و کمکهای اقتصادی به این کشور را منوطبه تداوم روابط مصر و اسرائیل کردند. در واقع در کشاکش اختلاف میان نیروهای انقلاب و نیروهای اصلاح در این کشورها از یک طرف بقایای رژیم گذشته ـ فلول ـ به بازگشت خود به قدرت امیدوار شدند و از طرف دیگر غرب که منافع خود را از سوی این انقلابها در تهدید میدید، امیدوار است با توطئه و مذاکره بتواند سیطرة خود به این جوامع را تداوم ببخشد. اما تجربة تاریخی نشان داده است که بالاخره نیروهای انقلاب بر نیروهای اصلاح غلبه میکنند. این تجربة انقلابهای دنیاست کما اینکه تجربة انقلاب اسلامی ایران نیز بیانگر همین است.
چالش رهبری دومین و یکی از مهمترین چالشهای کنونی انقلابهای عربی، «چالش رهبری» است. بعضی گفتهاند انقلابهای عربی فاقد عنصر رهبری است و معتقدند این مسئلهای ریشهای در کشورهای با اکثریت سُنّی است. در این میان بعضی گفتهاند، اینکه سیدجمالالدین اسدآبادی وقتی از اصلاح در ایران سخن میگوید «علمای ایران» را مورد خطاب قرار میدهد، ولی وقتی از اصلاح در مصر سخن میگوید «جوانان مصر» را مخاطب قرار میدهد، نشانة توجه سیّد به فقدان عنصر رهبری در مصر است. بعضی هم گفتهاند رهبر را باید در دو سطح مورد توجه قرار داد؛ رهبری بهمثابة «مدیریت» و رهبری بهعنوان «هدایتگر بهسوی آرمانها».
رهبری در قامت مدیریت در کشورهای انقلابکرده تا حدودی در یکی از دو وجه فردی یا حزبی و فدراسیونی شکل و سامان گفته است، اما رهبری در قامت هدایتگر بهسوی آرمانها تحقق پیدا نکرده است و در نهایت نتیجه گرفته شده است که تا زمانی که رهبری از نوع دوم در این کشورها شکل نگیرد، چالش انقلاب با ضدانقلاب تداوم پیدا میکند. بعضی هم گفتهاند از آنجا که رهبری از نوع دوم در این کشورها اساساً امکانپذیر نیست، باید بهنوعی دنبال «بدیل»های [جایگزینهای] رهبری رفت.
چه مواردی میتواند بدیل رهبری هدایتگر در کشورهای عربی باشد؟ بعضی گفتهاند «ایدئولوژی» میتواند بدیل رهبری الهامبخش باشد یا بخشی از جای خالی آن را پُر کند. بهعبارت دیگر توافق نیروهای انقلاب بر سر اصول مشخص و تعهد جمعی آنان به حفظ این اصول میتواند تا حد زیادی مانع رخنة نیروهای مخالف انقلاب باشد.
بعضی هم گفتهاند «راهبردها» میتوانند تا حدی نقش رهبری آرماننگر را ایفا کند؛ به این معنا که اگر یک قانون اساسی بتواند راهبردهای انقلاب را بیان کند و راه تجدیدنظر در این راهبردها را سد کند، میتوان بدون وجود رهبر هدایتگر هم انقلابها را به سر منزل مقصود رساند.
بعضیها هم گفتهاند «نظامسازی جدید» میتواند تا حدی خلأ رهبری را پر کند؛ به این معنا که اگر تا زمانی که شور انقلابی وجود دارد و نیروهای انقلاب میدان را ترک نکردهاند «سامان سیاسی جدید» شکل بگیرد و به هنجار تبدیل شود، امکان تغییر مسیر انقلاب و بازگشت رژیمها و مناسبات دورة گذشته از بین میرود.
بعضی هم گفتهاند «تداوم حضور در میدان» میتواند تا حد زیادی خلأ رهبری را پر کند؛ به این معنا که تا مردم و نیروهای انقلاب در صحنهاند، انقلاب بهرغم نوسانها، راه خود را پیدا کرده و بر نیروهای مخالف خود غلبه میکند. این پیشنهادات و راهکارها هرکدام در جای خود درست و کمککننده بهحساب میآیند و هرکدام هم در متن خود با شروط و امّاواگرها و نیز با تردیدهایی مواجه هستند و با تمام این اوصاف، از آنجا که خلأ «رهبری هدایتگر» در کشورهای عربی به این راحتی قابل حلوفصل نیست، گریزی هم از رویآوردن به بدیلها نیست. البته این بدیلها میتواند در کشورهای مختلف از وضعیت متفاوتی برخوردار باشند و یک نسخه برای همه جواب ندهد.
ج. انقلاب اسلامی و حمایت ماندگار
انقلاب ایران در سیوچهارمین سالگرد خود شاهد حضور دهها میلیون نفر از هواداران خود در خیابانها و میادین بود و این حضور، بر پا ماندنِ انقلاب و رخداد عظیم بهمن 1357 را بهاثبات رساند و خود به یک «پدیده» تبدیل شد؛ زیرا انقلابهایی که در دنیا به «بزرگ» و «کبیر» هم یاد میشوند، نتوانستهاند بیش از چند سال دوام بیاورند. انقلاب 1789 فرانسه حدود 9 سال دوام آورد و با به قدرت رسیدن ناپلئون بناپارت به افول گرایید و از 1795 دیگر از حضور مردم در مراسم سالگرد خبری نبود، همانگونه که در روسیه، انقلاب بیش از 7 سال دوام نیاورد و با روی کار آمدن ژوزف استالین، حامیان انقلاب، میدان را ترک کردند. وقتی دنیا میبیند سیوچهار سال پس از وقوع انقلاب اسلامی، مردم با همان حرارت و شعار سال پیروزی انقلاب در صحنه هستند، حیرت میکند.
انقلاب در نقطة رهبری هم با شگفتی توأم است. در انقلابهای شناختهشدة دنیا، رهبری خود یک «بحران» است و از اینرو در فواصل زمانی بسیار کوتاه، رهبران انقلاب تغییر کردهاند. در فرانسه، «میرابو» بهزودی جای خود را به «دانتون» و او جای خود را به «روبسپیر» داد و سپس یکی دو سال بعد، نوبت به ناپلئون رسید. در روسیه نیز پس از آنکه رهبران فوریه بهوسیلة رهبران اکتبر کنار زده شدند، «لنین» به ریاست حزب و ریاست کشور روسیه رسید. لنین هم حدود 5 سال بعد درحالیکه حافظة خود را از دست داده بود، جای خود را به «استالین» داد و او در دورهای طولانی 1303 تا 1332 به قلعوقمع نیروهای انقلاب پرداخت و از اینرو، این موضوع شکلی تئوریک پیدا کرد و همه میگفتند، انقلاب فرزندان خود را میخورد.
همین موضوع بهشکل دیگری در انقلاب 1962 الجزایر پیش آمد و رهبران انقلاب پیدرپی یکدیگر را از صدر انقلاب بهزیر میکشیدند و بههمراه این تغییرات انقلاب گامهای بزرگی را بهسمت نابودی برمیداشت.
رهبری انقلاب اسلامی براساس آرمانها شکل گرفته است و شکلی کاملاً طبیعی دارد. حضرت امام خمینی (قدس سره) بهطور طبیعی و از همان نقاط آغاز، یعنی سال 1341 رهبری انقلاب را برعهده داشت و تا آخر با محبوبیت بسیار، انقلاب را رهبری کرد و در زمان درگذشتش با جمعیتی بیش از آنانکه در 12 بهمن 1357 او را استقبال کرده بودند، بدرقه شد.
رهبر کنونی انقلاب هم ضمن آنکه به اشارة حضرت امام و در یک بستر کاملاً حقوقی و اخلاقی، ادارة انقلاب را برعهده گرفته است، در اوج محبوبیت، انقلاب را بر همان پایههایی که در سال 57 به دست مردم بنا شد، اداره میکند.
در عین حال رهبری انقلاب اسلامی مهمترین عامل بقای ارزشها و حضور مردم در صحنه بهحساب میآید. از اینرو، میتوان گفت رهبری بهاندازة اصل انقلاب در نزد مردم محبوبیت دارد. میزان استقبال از ایشان در پایتخت و استانها بهخوبی ثابت میکند که تداوم رهبری ایشان بیش از آنکه براساس ساختار و سیستم سیاسی باشد، براساس خواستههای مردمی است. به همین سبب، غرب اعتراف میکند که هیچکس در ایران نمیتواند با نقش رهبری در نفوذ اجتماعی رقابت کند.
بر این اساس، دشمنان از یکسو بهزانو درآوردن انقلاب اسلامی را مستلزم بهزانو درآوردن رهبری انقلاب میدانند و از سوی دیگر خنثیکردن رهبری را در زدودن یا کاستن اقتدار رهبری میدانند؛ موضوعی که بسیار شنیده میشود نوعاً از یک توطئه خبر میدهد.
ما طی هفتهها و ماههای اخیر، فراوان شنیدهایم که «از توان رهبری در جمعکردن مسائل و نقطة پایان گذاشتن بر اختلافات داخلی کاسته شده است» یا میشنویم که در آیندة نزدیک شرایطی در ایران بهوجود میآید که قدرت رهبری را در ایران با چالش جدی مواجه میکند. البته این یک ادعا بیش نیست؛ زیرا هیچ دلیلی برای چنین رخدادی وجود ندارد. از سوی دیگر این میتواند مقدمة یک اقدام علیه رهبر باشد.
طی سالهای اخیر، در درون نظام جمهوری اسلامی گروهی توسعة قدرت خود را در کاستن از اقتدار ولیفقیه جستوجو میکنند، اما میدانند که اگر باصراحت از چنین چیزی سخن بگویند از یکسو ـ بهدلیل آنکه مشروعیت حقوقی هر عنصر نظام بههمراهی با روح قانون اساسی که ولایت فقیه است، بستگی دارد ـ وجاهت حقوقی خود را از دست میدهند و از سوی دیگر، با واکنش میلیونها نفر از معتقدان به اصل ولایت فقیه مواجه میشوند.
بر این اساس، بعضی سعی کردند در یک تفسیر موسع از ولایت، آن را به حوزههای ذهنی و ماوراء طبیعی یا ولایت امام غایب (ع) منتقل کنند، کما اینکه با دمزدن از انسان کامل و مبهمگویی راجعبه آن، سعی میکنند که از امام زمان (عج) تفسیری فراشریعت ارائه کنند و از مسئولیت در برابر امر صریح امام زمان ـ مبنیبر «و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواه احادیثنا» ـ شانه خالی نمایند یا در برابر امر ولایت فقیه که قطعاً توأمان با شریعت، حقوق اساسی و مصلحت مردم تطبیق میکند به قَسمی استناد میکنند که در هنگام پذیرش مسئولیت خوردهاند و حال آنکه در متن همان قسم، پاسداری از نظام و مبانی اسلام و جمهوری اسلامی و پرهیز از خودکامگی آمده و مقتضای آن رفتار در چارچوب حقوقی که به تصویب خبرنگان و ملت رسیده است.
منبع: نشریه پاسدار اسلام