به گزارش 598 به نقل از فارس، او هرچند مدتی را هم به جبهه های جنوب رفت و در
عملیات خیبر و بعد از آن، یک سالی را در تیپ بیت المقدس به عنوان یک نیروی
پدافندی مشغول شد، اما بعد این مدت کوتاه، مجددا به منطقه شمالغرب
(استانهای آذربایجان غربی و کردستان) برگشت و تا زمان شهادت در این منطقه
ماند.
این سردار رشید سپاه اسلام سرانجام در تاریخ چهارم شهریور ماه
سال جاری در سانحه سقوط یک فروند بالگرد قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) سپاه
در منطقه سردشت، به یاران شهیدش پیوست.
آنچه در زیر می خوانید آخرین
گفتوگوی انجام شده با سردار کریم بهرامی معاون عملیات قرارگاه حمزه
سیدالشهدا (ع) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است که درخصوص اقدامات سپاه در
سالهای اخیر برای مقابله با گروهک های تروریستی و پژاک در شمالغرب صورت
گرفت.
فعالیت 21 گروهک ضدانقلاب در شمالغرب از سال 57
عرض
اندام گروهکهای ضد انقلاب در شمالغرب، از همان بدو شروع انقلاب اسلامی،
با عناوین مختلف شکل گرفت و در یک زمان، حدود 21 گروه ضد انقلابی با
نامهای گوناگون و مشخص در این منطقه فعالیت میکردند که از جمله آنها
گروهکهای رزمگاهی، خبات، شورشگران، فدائیان و... بودند.
از
میان اینها 2 گروه بودند که در منطقه کردستان فعالیت نظامی و خرابکارانه
داشتند. لذا بعدها به دلیل حضور پرقدرت و برتری حزب منحله دموکرات و گروهک
ملحد کومله که در اینها تاثیر گذاری داشتند، تعدادی از این گروهها در دل
این گروهکها جذب شدند و کومله و دمکرات شروع کردند به اقدامات خرابکارانه
که از اولین روزهای انقلاب اسلامی بحث جدایی کردستان را از میهن عزیزمان
مطرح کردند.
چند روزی از عمر انقلاب نگذشته بود که اینها به تعدادی
از پادگانهای منطقه حمله کردند و آنها را به تصرف خودشان درآوردند که شامل
همه پاسگاههای ژاندامری در منطقه میشد و شهربانیهای شهرهای مختلف
آذربایجان غربی (البته قسمتهای کردنشین آن) و کل شهرهای استان کردستان به
جز سه شهر قروه، دهگلان و بیجار به دست اینها افتاد و آنها توانستند تمام
تسلیحات آنها را به یغما ببرند.
نیروهای این مراکز هم یا آواره شدند
یا اسیر و نهایتا قسمتهای زیادی از جنوب آذربایجان غربی و کردستان به دست
ضدانقلاب افتاد و شروع کردند به جنگ با نظام مقدس و نوپای جمهوری اسلامی
ایران که در آن زمان نه نیروی منظمی برای مقابله با آنها داشت نه ارتش
منسجم و قدرتمندی. چون تازه طاغوت از بین رفته بود و ارتش هم تقریبا
فرماندهانشان تسلیم کشورهای غربی شده بودند و یک حالت سردرگمی در ارتش ما
وجود داشت.
هم نوایی افرادی در دولت موقت با ضدانقلاب جدایی طلب
ضدانقلاب
بلافاصله با جذب مردم شروع به مقابله با دولت کردند و نهایتا بحث استقلال
کردستان مطرح شد و از انجا که در درون دولت موقت افرادی با اینها هم نوا
بودند، یک مقدار کار سخت شده بود تا اینکه سپاه شکل گرفت و به مقابله جدی
با آنها پرداخت.
من آن زمان در قسمت جنوبی شهر نقده به سپاه پیوستم و
از همان دوران هم در گردانهای متعدد آفندی به نام گردان جندالله با همین
ضد انقلاب سرشاخ شدیم و مبارزه کردیم اما در ادامه کار، مشکلات عدیدهای از
درون دولت موقت به وجود آمد و بعد هم بنی صدر شرایط خاص خودش را ایجاد کرد
و جنگ هم شروع شده بود.
نیروهای ضد انقلاب بسیار زیاده شده بودند و
توانستند تا حدود زیادی خواستهشان را هم عملی کنند چراکه بیشتر شهرها دست
آنها بود و تعدادی از مردم را هم با خود همراه کرده بودند.
اما از
سال 59 و 60 که ضد انقلاب دیگر توان مقابله با سپاه را نداشت، این شهرها را
یکی پس از دیگری از دست داد ولی با این وجود هنوز مشکلات امنیتی زیادی
وجود داشت که کار را سخت می کرد.
تیپ زرهی قزوین را یکجا تحویل ضدانقلاب دادند
در
جاده ها مشکلات زیادی داشتیم اما توانستیم تاحدود زیادی امنیت محورها را
تامین کنیم ولی گهکاهی پیش میآمد که آنها به مراکز نظامی و پادگانها یورش
میبردند.
وقتی ارتش پا گرفت، باز هم پاکسازی در میان فرماندهان آن
هنوز کاملا انجام نشده بود و تعدادی از عناصر خود فروخته در داخل ارتش
وجود داشتند. البته اینها مربوط به دوران اولیه انقلاب است؛ الان ارتش ما
ارتشی است که ارزشهای نظام مقدس جمهوری اسلامی در آن حاکم بوده و تبعیت
کامل از فرمانده معظم کل قوا دارد.
امروز شرایط خیلی فرق دارد. ارتش
همپای سپاه و سپاه همپای ارتش آماده هستند در راه نظام جمهوری اسلامی
فداکاری کنند. منتها در آن دوران تیپهایی بودند که فرماندهانشان علنا
نیروهای نفوذی را با هماهنگی وارد تیپها میکردند و گردان را با همه
امکاناتش تحویل اینها میدادند.
مثلا در همین دره قاسملو که بعدها
دره شهدا نام گرفت، تیپ زرهی قزوین را آوردند و در همین دره تحویل ضد
انقلاب دادند. آنها هم همه امکاناتش را آتش زدند یا بردند.
حتی
پایگاهی بود که از داخل، یکی دو عنصر خود فروخته، پایگاه را تحویل عناصر ضد
انقلاب میداد و از این گونه قضایا در منطقه کردستان زیاد داشتیم. منتها
بعدها این مسایل با تلاشها و مجاهدتهای بسیار زیاد سپاه جمع شد و ارتش هم
به میدان آمد.
در واقع شهدایی نظیر صیاد شیرازی بودند که آمدند و ارتش را پاکسازی کردند و یک ارتش مکتبی به وجود آمد و این مسائل رفع شد.
یادم
میآید در پادگاه مهاباد شخصی بود به نام سرگرد عباسی که در آن زمان
فرمانده عملیات تیپ مهاباد بود و بدون درگیری پادگان را تحویل ضد انقلاب
داد. همان زمان هم تعدادی از نیروهای مکتبی ارتش خواستند مقاومت کنند اما
تعدادشان کم بود و کاری از دستشان بر نمیآمد. نهایتا پادگان مهاباد با
تمام امکانات و سلاح و مهمات به دست ضد انقلاب افتاد که بعدها از همین جا
مشکلات اساسی برای ما بوجود آوردند.
شمالغرب از امن ترین مناطق ایران است
در
اوایل سال 75 در تمام شهرهای کردستان و جنوب آذربایجان غربی یک «هیز»
دموکرات بود. آن زمان برای هر شهری یک گردانی تشکیل داده بودند که به آن
«هیز» میگفتند. مثلا هیز شهرستان مهاباد، هیز شهرستان بانه، هیز شهرستان
پیرانشهر و...
استعداد این گردانها هم متنوع بود؛ از 100 نفر گرفته
در بعضی از شهرها تا 150 نفر سازماندهی شده بودند تا به صورت چریکی به همه
مناطق کردستان و آذربایجان غربی توانایی حملات را داشته باشند.
تا سال 75 تعداد قابل توجهی زخمی و شهید داده بودیم
روشهای
عملیاتی آنها هم متفاوت بود. از کمین زدن و جذب نیرو گرفته تا زور گفتن به
مردم منطقه، عضوگیری و آزار و اذیت بسیجیهای منطقه. اما با تشکیل سپاه هم
تعداد قابل توجهی از بومیان منطقه عضو تشکیلات سپاه شده و شروع به مقاومت
کردند.
سنگینی کفه ترازو در میان یگانهای سپاه به سمت نیروهای بومی
منطقه بود و نهایتا تعدادی از فرماندهان و عناصر اندک تشکیل دهنده
گردانها و ضربتها و سپاهها از نیروهای غیر بومی بودند و گرنه همهشان از
نیروهای بومی منطقه وکسانی بودند که واقعا تصمیم گرفتند به ندای امام عزیز
لبیک بگویند.
نیروهای ضد انقلاب با کمینهای مختلف به آنها ضربه می
زدند که در مواردی هم موجب سقوط پایگاهها و حمله به شهرها میشد. آنها
حتی ماشینهای اداره برق و جهاد سازندگی که برای خدمات رساندن به مردم بود
را میگرفتند و آتش میزدند.
اما امروز اگر مناطق ایران به سه چهار
قسمت تقسیم شود، می توانمی ادعا کنیم از سال 75 به بعد، منطقه شمالغرب یکی
از امنترین مناطق کشور است.
سردار شهید کریم بهرامی معاون سابق عملیات قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) سپاه
عملیت های برونمرزی سپاه با فرماندهی سردار احمد کاظمی
از
سال 75 فرماندهان زیادی آمدند در منطقه خدمت کردند و وقتی قرارگاه حمزه
تشکیل شد، همه عملیاتها را هدایت میکرد، سپاهها را سازماندهی میکرد و
فرماندهی نیروهای عملیاتی را به عهده گرفت تا اینکه سردار شهید احمد کاظمی
فرمانده قرارگاه شد.
ایشان می گفت نمیشود که ما هر روز یک پایگاه
از دست بدهیم. ما باید کار ضد انقلاب را یکسره کنیم. برنامهریزیهای زیادی
کرد که نهایتا به انجام عملیاتهای برون مرزی ختم شد.
با انجام این
عملیاتها، یگانهای سپاه در کنار بدنه ضدانقلاب مستقر شدند و قرارگاه
حمزه و نیروهایش با کمک و پشتیبانی نیروی زمینی، وارد عمل شد و توانستند ضد
انقلاب را تسلیم اراده و همت خود کنند.
در منطقه «کوی سنجق» که شهر
کوچکی بود، صدام یک پادگان در اختیار آنها گذاشت و ضدانقلاب هم کمپی را به
وجود آورده بودند و آنجا مستقر شدند.
تعهدی که جلال طالبانی به سپاه داد
قرارگاه حمزه سپاه با آتش توپخانه، از فاصله نزدیک آنجا را می کوبید و این آتش به حدی بود که آنها برای توافق، نماینده فرستادند.
جلال
طالبانی که آن موقع رئیس حزب اتحاد میهنی کردستان عراق بود، به سردار
کاظمی تعهد داد که از این به بعد اینها به صورت مسلحانه در داخل ایران
فعالیت نخواهند کرد.
در پی این ماجرا، قراردادی میان حزب منحله
دمکرات و قرارگاه حمزه سپاه برای عقبنشینی آنها از خاک ایران منعقد شد و
دیگر موضوع حزب دمکرات تمام شده تلقی می شد و حزب منحله کوموله هم به تبع
آن هیچ گونه فعالیتی نداشت.
آغاز درگیری سپاه و پ.ک.ک از سال 83
یکی
دو سال به همین منوال گذشت تا اینکه در داخل کردستان، حزب پ.ک.ک به وجود
آمد که با تمام قدرت با دولت ترکیه در جنگ بود و در نهایت با اولتیماتوم
ارتش ترکیه به سوریه در سال 75 و اخراج آنها از خاک سوریه، در یک اقدام
نسنجیده آمدند در مرز ایران و ترکیه گسترش پیدا کردند و منجر به این شد که
اینها آمدند در داخل ایران و شروع به اقدامات فرهنگی و یارگیری کردند.
با
توجه به اقداماتی که اینها در داخل شهرهای ما انجام میدادند، ابلاغیهای
از طرف ستاد کل نیروهای مسلح رسید که هم ما را خطاب قرار داده بود هم اداره
اطلاعات را و هم شورای تامین دو استان (آذربایجان غربی و کردستان) را که
دولت را به همکاری با سپاه ملزم کردند تا اینها از داخل خاک ایران اخراج
شوند.
اداره اطلاعات با سپاه همکاری کاملی داشت که نهایتا ضدانقلاب را در سال 79 از ایران اخراج کنند.
نیروهای
پ.ک.ک رفتند در منطقه فعلی که قندیل نام دارد و با توجه به خلاء دولت
مرکزی که در خاک عراق به وجود آمده بود، مستقر شدند. بعدها تحت عنوان اینکه
این منطقه، منطقه آزاد شده است و متعلق به هیچ دولتی نیست، عرض اندام
کردند و دولت تشکیل دادند. تلویزیون راهاندازی کردند و از طریق ماهواره به
گوش مردم منطقه و جهانیان رساندند که دنبال چه هستند. ما از سال 83 با
پ.ک.ک. درگیر شدیم. در این سال برای اینکه اینها خودشان را از حالت
خارجیگری خارج کنند حزبی تشکیل دادند تحت عنوان حزب پژاک که اینها مستقیما
با ما درگیر شدند.
متاسفانه تعداد قابل توجهی از اینها ایرانی بودند و فرماندهانشان عموما از ترکیه و عناصر خارجی.
آنها
مدام به پایگاهها و پاسگاههای مرزی ما حمله می کردند و همین باعث شد تا
ما نیز از سال 84 به صورت گسترده وارد جنگ با اینها شدیم.
پژاک شروع
کرد به آزار و اذیت بسیجیان و مردمی که طرفدار نظام بودند. آنها را اسیر
میکردند و بعد یا با تعهد آزادشان میکردند و یا آنهایی که واقعا بسیجی
بودند را شهید میکردند.
ما جنگ توپخانهای را با اینها ادامه
میدادیم تا اینکه رسیدیم به اینکه قسمتهایی از نوار مرزی ما نزدیک محل
استقرار اینها در خاک قندیل بود.
تصمیم بر این شد که در این نوار
مرزی، جاده و پاسگاه بزنیم و خاک تصرف شده را از دست اینها بگیریم. این در
حالی بود که منطقه قندیل از عمق 30 کیلومتری خاک ایران ارتفاعات بلند و
صعبالعبوری است.
درگیری شدید سپاه با پژاک در جاسوسان
احداث
جادهها را شروع کردیم و نیروی زمینی هم به طور کامل به میدان آمد.
نیروهای مهندسی را اعزام کرد به منطقه و با کمک همین نیروها ما توانستیم
مقداری خودمان را به دشمن نزدیک کنیم. یعنی میتوانستیم در درگیری، نیروهای
خودمان را فرماندهی کنیم.
به نوار مرزی که رسیدیم، دشمن جلوی اعزام
دستگاههای ما در منطقه خنیره و اشنویه را گرفت و مانع عبور و مرور شد.
این درگیریها در حین پاکسازیها کشیده شد به نوار مرزی جاسوسان و عملیات
جاسوسان پیش آمد.
نیروی زمینی تعدادی یگان در اختیار ما قرار داد تا
امنیت تثبیت شود. تعدادی پایگاه زدیم فعالیت دستگاههای مهندسی را متمرکز
کردیم به سمت جاسوسان که دشمن دوباره شروع به درگیری کرد.
مدتی بعد
ما توانستیم قسمتی از دامنههای کوه جاسوسان که معروف است به ارتفاعات
گوتمان را از دست نیروهای ضد انقلاب بگیریم. درگیری سختی در گرفت و تعدادی
شهید دادیم و حدود 150 نفر از عناصر گروهک پژاک را هم کشتیم.
نهایتا دشمن با کشته شدن فرمانده عملیاتشان و تنگدیدن عرصه و وجود همت و اراده نیروهای سپاه صحنه را ترک کرد.
سردار شهید کریم بهرامی معاون سابق عملیات قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) سپاه
تصمیم سپاه برای تصرف منطقه در ابتدای سال 91
با
عملیاتی که در سال 90 صورت گرفت، دیگر ضدانقلاب متوجه شد که سپاه هرکجا
اراده کند، وارد میشود. برای همین در آغاز سال 91 تصمیم گرفتیم منطقه را
تصرف کنیم.
مثل سال قبل تعدادی از یگانهایمان را در آنجا مستقر
کردیم و علیرغم برف و سرمای سخت، نیروها مقاومت خوبی از خودشان نشان دادند.
همین که خواستیم از منطقه کترال شروع کنیم، آمدند و خواستار مذاکره شدند.
اما در نهایت آنها تسلیم تحمیل اراده ما شدند و قسمت پانهسر که بسیار مهم
است و چندین برابر جاسوسان اهمیت دارد را تخلیه کردند و ما بدون درگیری و
تلفات در آن منطقه مستقر شدیم و الان هم حاکمیت کامل بر آن منطقه داریم.
نقش نیروهای بومی در عملیتهای شمالغرب سپاه
تمام
طرحریزیهای ما بر این مبنا بود که چون منطقه بسیار پیچیده است و
نیروهای بومی منطقه آشنایی کامل با شیوه نبرد ضدانقلاب دارند، از این
نیروهای بومی استفاده کنیم. چون آنها به شیوه ضدانقلاب و نوع ترکیبشان
آشنایی کامل داشتند و به تبع از طریق اطرافیان خودشان و یا از طریق رادیو
تلویزیون که در دسترس هست آشنایی کامل به اینها داشتند.
نیروهای
بومی تقریبا با ترکیب جمعیت ضدانقلاب، شیوه زندگی و سلاح آنها و قدرت و
توانایی آنها آشنایی کامل دارند و به خاطر همین، نیروهای بومی خودمان را
درگیر آفند میکردیم.
در جاسوسان هم همینطور بود. الان ببینید شهدای
ما از یگانهایی که به منطقه اعزام میشدند، تعداد کمی هستند که آن هم در
قضایای مین و تلههای انفجاری به شهادت رسیدند. اما در کل ما در درگیریهای
مستقیم، از نیروهای بومی استفاده میکردیم.
پ.ک.ک جز منطقه قندیل جای دیگری ندارد
نیروهای
پژاک را به عنوان یک نیروی چریکی میشناسیم اما از طرف دیگر آنها در
مناطقی مثل پانهسر حتی کانال دفاعی و سنگرهای طبقاتی و پلهای داشتند؛ این
را باید از چند زاویه بررسی کرد.
پ.ک.ک به غیر از منطقه فعلی شمال
عراق یعنی قندیل، جای دیگری ندارد. اگر از این نقطه عقبنشینی کنند علنا و
عملا مرگ خودشان را امضا میکنند.
بنده خودم در طول عمر خدمتیام در
سپاه، عموما در عملیاتهای نامنظم حضور داشتم اما هیچ کجا ندیدم که
ضدانقلاب یا یک نیروی چریکی به صورت منظم شروع به جنگ کند جز در نوار مرزی
جاسوسان و پانهسر که این هم به علت جایگاه خودشان در پشت قندیل است که اگر
ما به آن تسلط پیدا می کردیم، کاملا حاکمیت آنها زیر سوال میرفت.
الان
هم شرایط به گونهایست که اگر به جنگی دیگر بینجامد، برد با ما خواهد بود
اما ضدانقلاب هم شرایط را سنجیده و نمیخواهند با ما درگیری حادی پیدا
کنند. لذا به این دلیل وضعیت آرامشی در منطقه برقرار است و هم آنها از این
آرامش استفاده میکنند هم ما؛ اگر این وضعیت بچرخد و به درگیری بینجامد آن
وقت شرایط ما بسیار تفاوت خواهد کرد.
تصرف جاسوسان با تشکیل سه اکیپ فرماندهی در قرارگاه حمزه سپاه
ما
برای تصرف منطقه جاسوسان، سه اکیپ فرماندهی تشکیل داده و فرماندهی هر اکیپ
را هم به یکی از نیروهای باتجربه خود قرارگاه سپرده بودیم که قسمت میانی
را خود فرمانده قرارگاه حمزه هدایت میکرد، قسمت جنوبی به ما واگذار شده
بود و قسمت شمالی را هم به جانشین فرماندهی قرارگاه سپرده شد.
ما
خودمان را به جاسوسان نزدیک میکردیم. دامنههایی در قسمتهای فرماندهی این
سه اکیپ وجود داشت که باید این دامنه تصرف میشد. مثلا یک قسمت، منطقه
شهید جانثاری بود، یک قسمت تپه امام حسن (ع) و امام حسین (ع) بود و یک قسمت
هم از روستای دولتو شروع میشد.
تصمیم گرفتیم اول جاسوسان را تصرف
کرده، بعد برای آن برنامهریزی کنیم. در یکی از نقاط که گوتمان بود، دو
ارتفاع وجود داشت که یکی از آنها ارتفاع کوچک و مهمی بود که باید از دست
آنها میگرفتیم.
یکی از این ارتفاعات توسط نیروهای بومی تصرف شد و
برای اینکه این نیروها آزاد شوند و ارتفاع دومی را بگیرند، یکی از نیروهای
منظم نیروی زمینی اعزام و آنجا مستقر شدند.
نیروهای بومی به همراه
پشتیبانی توپخانه و قبضههای ادواتی نیروهای منطقه شمالغرب برای تصرف اقدام
کردند که درگیری بسیار هم سخت و جانانهای رخ داد که دیگر از جنگ تن به تن
هم گذشته بود.
ضدانقلاب در عقبه نیروهای ما قرار گرفته بود و
نیروهای ما پیشروی کرده بودند در دل ضد انقلاب. ما از تپه دیگری که مشرف به
آنجا بود، کمک میکردیم و من از همانجا صحنه را میدیدم.
خدا را
شاهد میگیرم که نیروهای بومی در یک حالت تهاجمی بسیار جانانهای با اینها
درگیر بودند. تعداد قابل توجهی از نیروهای ضدانقلاب در اینجا به درک واصل
شدند که جنازههاشان ماند در داخل خاک خودمان. بعد ضدانقلاب در یک
برنامهریزی منظم شروع کرد به حمله به این پایگاه، پایگاه دوم به دو تکه
تقسیم شده بود. یک قسمت در دست ضدانقلاب بود یک قسمت هم دست نیروهای
خودمان.
درسی که به ضدانقلاب دادیم
در
زمان دفاع مقدس ما معمولا دو خاکریز احداث میکردیم، یکی از خاکریزها برای
استقرار توپخانه و یکی برای نیروهای رزمی. در اینجا هم همین کار را انجام
دادیم اما جای نیروهای رزمی توسط ضدانقلاب تصرف شده بود و جای خاکریز
قبضههای توپخانه دست نیروهای خودمان بود.
برای اینکه درسی به
ضدانقلاب بدهیم، برنامهریزی خاصی با نیروهای بومی انجام گرفت و با یک یورش
واقعا ناگهانی در همان روز روشن، ضدانقلاب را زمینگیر کردند و تعداد
زیادی از اینها را کشته شدند و تعدادی از نیروهای خودشان هم به خاطر ترس از
اسارت، خودکشی کردند.
عملیات جاسوسان و گوتمان برای ضدانقلاب درس
بزرگی بود و از این درس آموختند که با نیروهای سپاه نمیتوان درگیر شد.
الان پانهسر از نوک قلهاش با جاسوسان تفاوت فاحشی دارد. یعنی ما از اول
اشراف کامل پیدا میکنیم به محل استقرار نیروهای ضدانقلاب در شمالغرب که
این مناطق بدون دوربین هم قابل رویت هستند و اگر روزی شرایط به قبل برگردد،
که البته ما تمایلی به این کار نداریم، از پانهسر استفاده خوبی خواهیم
کرد.
تدبیر سپاه برای ماندگاری دائم نیروها در منطقه شمالغرب
الان
هم وضعیت امنیتی ما بسیار ایدهآل است. ما جادهکشی میکنیم پاسگاهسازی
میکنیم و نقاط قابل توجهی را هم مشخص کردیم برای برجکسازی و پاسگاهسازی
در آینده.
البته از همین الان هم این کارها شروع شده است که اگر کار
این پاسگاهها و برجکها تمام شود، نیروها در زمستان هم همین جا میمانند و
عقب برنمیگردند و استقرار دائم پیدا میکنند و امنیت نوار مرزی شمالغرب
انشالله به وجود میآید.
ما در حدود 9 ماه، فقط یک بار با ضدانقلاب
درگیر شدیم و آن هم ما رفتیم دنبال ضدانقلاب که در نقطهای از کردستان و
شهر بانه مستقر بود.
در حقیقت این ما بودیم که خواستیم درگیر شویم و
درگیری هم ایجاد شد. هم ما شهید دادیم هم آنها کشته دادند. بالاخره هم از
آنجا فرار کردند. از آن ماه به بعد دیگر درگیری ایجاد نشد و ما هم
طرحهایمان را اجرا میکنیم. جهاد سازندگی نیز الان در نوار مرزی فعال است.