کد خبر: ۱۱۷۳۳۴
زمان انتشار: ۱۶:۱۴     ۱۳ اسفند ۱۳۹۱
اصلا فکرش را هم نمی کردم که بتوانم در محضر امام بخوانم، ولی به عشق دیدار امام و اینکه با حسین و بچه ها باشم، گفتم : «چشم، میام».

به گزارش 598 به نقل از شهدای ایران؛ حاج صادق آهنگران در مرور خاطرات سال های دفاع مقدس گفت: اگر در زندگی ام چند شب به یاد ماندنی و فراموش نشدنی داشته باشم، یکی از آنها همان شب بود. همین الان هم که یادش می افتم، موهای بدنم سیخ می شود.

عجب شبی بود. بچه ها حال خوشی پیدا کرده بودند، طوری که وقتی مراسم تمام شد، تا حدود نیم ساعت هیچ کس از جایش بلند نشد و همه ناله می زدند، بعد یکی یکی بلند شدند و بدون اینکه کسی با کسی حرفی بزند، از اتاق خارج شدند.

یکی از دلایل به یاد ماندنی شدن آن شب، این بود: از آن جمع سی چهل نفری که آن شب در اتاق بودند، فقط چهار نفر زنده ماندند و بقیه، همه شهید شدند، که بدبختانه یکی از آن چهار نفر من هستم.

آن زمان، یک فضای سیاسی در خوزستان و حتی بیرون از خوزستان حاکم شده و شایعه کرده بودند که عرب های خوزستان به سمت صدام گرایش دارند.

حسین برای اینکه این فضای مسموم را خنثی کند، رفت تمام روستاها را گشته و عده ای از عشایر را جمع کرد و به آنها انسجام داده و پس از هماهنگی با بیت امام، قرار گذاشته بود آنها را با قطار به تهران و دیدار حضرت امام ببرد و به این ترتیب، تمام شایعات را باطل کند. خودش شخصا همه کارها، حتی کار اسکان آنها در تهران، را هماهنگ کرده بود.

او این کار پر زحمت را انجام داد تا ضمن یک مانور سیاسی، نشان دهد که عشایر عرب زبان طرفدار امام و انقلاب و نظام هستند.

به همین دلیل، آن شب حسین برای فراهم کردن مقدمات این سفر به روستاهای اطراف رفته بود و در مقر نبود.

آخر شب وقتی حسین از راه رسید، شهید محمد علی حکیم، که پاس بخش بود، قضیه مراسم و نوحه و حال معنوی بچه ها را برایش تعریف کرد.

فردا صبح داخل نماز خانه، حسین به من گفت: «خودت را آماده کن که با کاروان عشایر می خوایم بریم خدمت امام و اون نوحه ای رو که دیشب خوندی اون جا هم بخونی» قبول کردم، اما اصلا فکرش را هم نمی کردم که بتوانم در محضر امام بخوانم، ولی به عشق دیدار امام و اینکه با حسین و بچه ها باشم، گفتم : «چشم، میام».

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها