به گزارش پایگاه 598 به نقل از جوان، جنگ 8ساله هر چند خیلی زود بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به مردم و انقلاب ایران تحمیل شد اما همانطور که رهبری فرمودند، این جنگ برای ما گنجی تمام نشدنی است. سالهای آخرین جنگ و دفاع مقدس یادآور خاطراتی است که امروزه نیز میشود با کمی دقت مشابه آن را حس کرد. برای بررسی چند و چون احوال رزمندگان و مسئولان در دوران منتهی به قطعنامه 598 و شرایط جام زهری که به امام روحالله نوشانده شد و همچنین مقایسه آن با شرایط کنونی به سراغ حجتالاسلام مجتبی ذوالنور فرمانده سابق تیپ امام صادق (ع) در دوران دفاع مقدس رفتیم تا طی گفتوگو با وی، این بحث را پیگیری کنیم.
در شروع از حال و هوای پایان جنگ و روحیه مسئولان برایمان بگویید و آیا میتوان میان بحثهایی که در آن مقطع مطرح بود با زمان حال تشابهی را دید؟
شرایط قطعنامه 598 شرایط بسیار خاصی بود و من معتقدم که امروز هیچ شباهتی به آن زمان ندارد بلکه تفاوتهای چشمگیر و روشی قابل مشاهده است. مثلاً در زمان دفاع مقدس مردم خود نمیتوانستند مستقیماً در اداره جنگ دخالت داشته باشند، مردم نقشی که ایفا میکردند پشتیبانی از حضرت روحالله بود، دوم پشتیبانی از جنگ و سوم پر کردن جبهه و یگانهای سازمان رزم از نیروهای کارآمد و چهارم مقابله با عملیات روانی و سایبری دشمن که در آن مقطع به شکل حال نبود. مردم در این چهار محور ایفای نقش میکردند. بقیه امور از طراحی جنگ، پشتیبانی دولتی و تخصصی جنگ توسط مسئولان انجام میشد. مثلاً وقتی سلاح میخواستیم مشخصاً وزارت دفاع ما وارد عمل میشد. دیپلماسی جنگ، فرماندهی جنگ، طراحی و پشتیبانی تخصصی جنگ در زمین مردم نبود بلکه مشخصاً مسئولان بودند. لذا پذیرش قطعنامه 598 بر عهده مردم نبود بلکه قسمتی به خاطر توانمندیها و بضاعت کشور بود، اما سؤال اینجاست که آیا پذیرش قطعنامه تنها راهکار درست بود؟ چه عواملی ما را به یک راهکار میرساند؟ آیا ادامه جنگ یکی از راهکارها به شمار نمیرفت؟
آیا پیشبرد فرسایشی جنگ برای خود راهکاری محسوب نمیشد؟ الزاماً باید جنگ به تمام معنا یا صلح به تمام معنا باشد؟ راهکارهای میانه هم وجود داشت. هر راهکار تصویب شده را عواملی به اجرا و تصویب میرساند، کارشناسان ما معتقدند که در زمان دفاع مقدس از حضور مردم در جنگ چیزی کم نداشتیم، از زمان نهضت امام این حضور پابرجا بود. امام هم در آرمانها و اهداف خود تغییری نشان ندادند پس چه مسئلهای باعث شد با وجود این مطالب یک تغییری در انتهای جنگ به وجود بیاید. در حقیقت میتوان گفت یک مثلثی وجود داشت که آن شرایط را به وجود آورد. یکی فرماندهان جنگ، دیگری سیاسیون، و در آخر دولت ما بودند که در خلق شرایط و پذیرش 598 مستقیماً به ایفای نقش پرداختند. امروز ما نمیتوانیم بگوییم که یک همچون مثلثی میتواند شرایط جام زهر یا مثلاً رابطه با امریکا را تغییر دهد. حتی بارها مسئولان ما در قوای مختلف خیز این جور جریانات را گرفتند و مثلاً بیایند موضوع رابطه با امریکا را مطرح کنند، اما میبینیم که با میدانداری و درایت ولی فقیه این اتفاق نیفتاد. در فتنه 88 با حضور همه قوای رسانهای و سایبری بیگانگان و بسیج شدن دشمنان در همه ابعاد، فعال شدن سرپلهای داخلی و پایگاههای درونی آنها و در اوج فعالیت قرار گرفتن جبهه استکبار باز هم میبینیم که اتفاقی که خواستار آنان بود حاصل نشد. عوامل این عرصه مانند گذشته نیست. عوامل گذشته میتواند در تضعیف یا تغییر در جبهه خودی مؤثر باشد اما پیشتازی رهبر و پیگیری صد در صدی آرمانها و روکردن چهره کریه دشمنان، فعال کردن خواص توسط رهبری به همراه بدنه همیشه در صحنه و سر خط کردن بیبصیرتان و اخطارهای مکرر به آنها توسط امت و رهبر باعث شد که توطئهها خنثی شود و ما معتقدیم که هر چه جلوتر میرویم برتری جبهه خودی بروز و ظهور و درخشش بیشتری پیدا میکند و شرایط 598 دیگر اتفاق نخواهد افتاد.
خیلیها در مقطع سالهای 66 و 67 معتقدند مشکلات کشور ناشی از جنگ است یا مشکلات را به کوتاه نیامدن امام در برابر استکبار مرتبط میساختند. امروز هم از این نوع صحبتها میشنویم. علت طرح چنین صحبتهایی را از سوی مسئولان برای ما بازگو کنید. آیا شباهتهایی میان این دو دوره میبینید؟
اولاً من معتقد نیستم که مشکلات ما برای جنگ بود. چرا سال 66 یا 67؟ عزیزان میروند جلوتر و از سال 61 شروع میکنند و میگویند باید بعد از فتح خرمشهر جنگ متوقف میشد و آتشبس پیشنهادی را میپذیرفتیم و معتقدند همه مشکلات از ادامه جنگ از سال 61 ریشه میگیرد و معتقدند در آن زمان در موضع برتری بودیم و باید آن روز جنگ را به اتمام میرساندیم. اما من سؤال دارم. دشمن بعد از فتح خرمشهر هیچگاه به ما پیشنهاد صلح نداد. پیشنهاد آتشبس داد. دوم آتشبس و قبول آن هیچ تضمینی برای تبدیل آن به صلح نیست بلکه پذیرش شرایط حاضر بنا به حال هر کشور است. اگر ما آتشبس را میپذیرفتیم، یعنی میپذیرفتیم که دشمن در مناطق اشغالی بماند. سوم بعضی کشورها مانند قبرس، وقتی هفت سال پیش ترکیه به قبرس حمله کرد و این حمله به دلیل این بود که شمال قبرس ترکنشین و جنوب آن یونانینشین است ترکیه تا نیکوزیا پیش رفت. وقتی شما وارد قبرس میشوید ساختمانهای 70 سال پیش و کهنه قبرس که مربوط به آن جنگ و آتشبس میشوند را میبینید که پرچم یونیماچ (سازمان ملل) و پرچم ترکیه و قبرس روی آنها به صورت یک نوار مرزی موجود است و پس از 70 سال این آتشبس تبدیل به صلح نشده است.
اگر مشکل پافشاری امام بود وقتی که ما 598 را پذیرفتیم، چرا دشمن حمله سراسری را ترتیب داد؟ و اما مسائلی را که الان داریم شاید برای نسل جوان تازگی داشته باشد اما ما دست دشمن را در طول سالیان انقلاب دیدیم و برای آن برنامهریزی داریم. امروز فشارها به خاطر سه عامل است. اول زبان دیپلماسی ما با دنیا زبان درستی نیست. ما با دنیا جنگی حرف میزنیم. دوم ضعف دیپلماتیک و سوم بحث هستهای را عامل تحریم و مشکلات کشور در حال حاضر میدانند اما من میگویم این سه عامل نیست. شما ببینید در دوران آقای خاتمی اوج صادرات و واردات تمدن و تنشزدایی صورت میگیرد. به حدی که جک استراو برای رئیس شورای عالی امنیت ملی ما در خاک ایران خط و نشان میکشد، پس چرا آن زمان تحریمها وجود داشت. دوم بحث هستهای ما سال 65 شروع و مخفیانه بود چرا مخفیانه؟ چون در آن زمان اگر ما میخواستیم نان و آب مردم را تأمین کنیم باید یک اسکورت کامل دریایی میگذاشتیم تا در آبهای جهان کشتیهای محمولههای ما مصادره نشود. چه رسد به بحث هستهای. چه سالی لو رفت؟ سال 80 در دولت آقای خاتمی مسئله هستهای لو رفت. سؤال اینجاست که چه سالی تحریمها بر ما تحمیل شده است. سال 58. چه سالی مسئله لو رفت؟ سال 80. بنابراین مسئله هستهای نمیشود که عامل تحریمها باشد. حتی به خاطر عدم رابطه با امریکا هم نیست و نبوده است. چون امریکا خود رابطهاش را با ایران قطع کرد. جمهوری اسلامی در طول سالیان انقلاب فقط با دو دولت رابطه نداشته و اعلام هم کرده است. اول رژیم غاصب صهیونیستی، دوم دولت آپارتاید در افریقای جنوبی. پس مشکلات ما چه در زمان 66 و 67 و چه در حال هیچ ربطی به جنگ و پشتیبانی ولیفقیه از آرمانها ندارد. امروز فشار آنها برای تحمیل اراده آنها بر ماست و اگر ما تن دهیم به سازش منتهی میشود وهمان که در 598 و بعد آن اتفاق افتاد. وقتی صدام را میخواست امریکا از حکومت ساقط کند در جمع فرماندهان یک مقام عالی امریکا گفته بود وجود صدام یک توازن قدرت است. اگر نباشد شما با پیشرفت و صعود قدرت روزافزون جمهوری اسلامی روبهرو میشوید. در جواب گفته بودند ما آنقدر برای انقلاب و جمهوری اسلامی ایران پرونده درست کردهایم که اگر هر کدام را روی میز بگذاریم این نظام را تا سالیان سال درگیر کردهایم.
در زمان دولت آقای هاشمی برخی واردکنندهها سر دولت را کلاه میگذاشتند یا اصلاً از خود بدنه دولت بودند و دولتی محسوب میشدند ولی آقایان وجود مشکلات را به سابقه جنگ بازمیگردانند پس چرا با پایان جنگ این مشکلات حل نشد و مشکلات، فسادها و معضلات در کشور بیشتر شد، آیا امروز اینطور اتفاقاتی که در کشور میافتد الگوبرداری از همان نوع طرحها و صحبتهاست؟
شیوهای که برای دور زدن مسئولان، سوداگران و بعضی از احزاب و جریانهای مسئلهدار با اساس نظام و باورهای مردم زاویه دارند، میخواهند نام نظام را داشته و هیچ هزینهای را ندهند. در هر دولت ممکن است چنین جریاناتی وجود داشته باشد و این بسته به پاکی دولتهاست.
آیا به نظر شما دلیل چنین مشکلات و فسادهایی این نبوده که نیروها و بچههای جبههای و سالم با دیدن چنین شرایطی کنار کشیدند یا توسط سیستم آقای هاشمی و خاتمی کنار گذاشته شدند و تکنوکراتها که یک روز یا حتی یک ساعت جنگ و جبهه را ندیده بودند و خلاقیت بچههای جنگ را نداشتند جایگزین آنها شدند؟ حتی آقای هاشمی از رزمندهها با نام جلمبه یاد میکند که گفته بود اینها با این لباسهای جلمبه میخواهند مملکت را اداره کنند. کیفیت این شرایط را برایمان بازگو کنید؟
عرض شود که کلیت این موضوع را حقیر قبول دارم که وجود داشته است. بعضی از آقایان در دولتهای گذشته، کارکردشان طوری بوده که سعی کردهاند انسانهایی همسو با خودشان را در منصب بگذارند حتی اگر با آرمانها و اصول انقلاب هم مشکل داشته باشند بلکه همسویی، همخوانی خوبی و بله قربانگویی برای آنها بیشتر از شایستهسالاری ارزش داشته است و متأسفانه در دو دوره آقای هاشمی و خاتمی یک آتشی برای سوزاندن نیروهای اصولگرا اتفاق افتاد اما در جمعبندی آخری میتوان گفت این موضوع در چند مورد خلاصه میشد: 1- ملاکهای شایستهسالاری در خیلی از جاها رعایت نشد و خب بازی و رعایت تفکرات دوستان بود که جای آن را گرفت. 2- ترویج خوی اشرافیگری و تجملگرایی و... مدیران ما را دچار مشکل کرد و بعضاً آنها دچار استهاله فرهنگی شدند. 3- من قبول ندارم که همه بچههای جبهه و جنگ قربانی چنین مسائلی شدند. خیلیها هم ایستادند و مقابله کردند. این هم در نوع خود جنگی محسوب میشد. اگر نیرویی در چنین میدانهایی به سستی زانو دچار شود باید گفت که او ضعفهایی چشمگیر دارد و من معتقدم در چنین عرصههایی هم باید مقتدرانه ایستاده و کار خودمان را بکنیم.
به عنوان سؤال آخر عبرتهایی از قطعنامه که امروز کاربردی است را برایمان بازگو کنید.
در قصه قطعنامه بعضی خواص ما باعث بروز چنین اتفاقی بودند. بعضی عوامل طبیعی بود اما از طرفی هم باید پذیرفت که خواص ما از عوامل پذیرش قطعنامه 598 و نوشاندن جام زهر به آقا روحالله بودند، بعضی خواص نظامی، سیاسی و دولتی ما. درس مهم و عبرتی که باید گرفت این است که نباید گذاشت خواص ما از محور ولایت و رهبری فاصله بگیرند و دچار مشکل شوند تا خدای ناکرده جام زهر دیگری به رهبری داده شود. ما باید از وقوع چنین حادثههایی جلوگیری کنیم. بحمدالله مردم ما باهوش و بابصیرت هستند. اتفاقی که در کربلا افتاد به خاطر این بود که مردم چسبیدند به خواص بیبصیرت، خواص ترسو، خواص نان به نرخ روزخور، خواص محاربهگر. اگر در 88 چنین اتفاقی افتاد و 9 دی رقم خورد چون مردم به این نوع خواص گوش ندادند که اگر اینها بودند در صدر اسلام نه دست علی بسته میشد و نه حسین به مسلخ میرفت.