کد خبر: ۱۱۶۶۰
زمان انتشار: ۱۹:۳۶     ۰۶ ارديبهشت ۱۳۹۰

“میخانه دگر جای من بی سر و پا نیست…”؛ رسانه ملی ما سال هاست که صدای سمایی توست و سیمای سماواتی ات در چهارراه “مخبرالدوله” یک سر می برد ما را “جبل الرحمه” از بس که قشنگ “عرفه” می خوانی. انگار که از گلوی آسمان می گویی “السلام علیک یا اباعبدالله”، از بس که قشنگ می گویی. آنقدر از ما اشک گرفته ای که چشمان مان جلد خون شده است. همین را هم عشق است. گمانم حنجره ات “بیمه رقیه” باشد، از بس که برای “۳ ساله” قشنگ روضه می خوانی، در سومین شب از “لیالی عاشقی”. گمانم زیباترین ابنیه میدان تاریخی ارک، تار حنجره صوتی تو باشد که در پود خیمه گاه، تنیده شده. این بنا را تو بنا کرده ای از قدیم که “ربنا” می گفتی قبل از سحر… “دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند”… آه! چقدر هوس کرده ام بخوانی برایم؛ “اللهم رب شهر رمضان…” راستی حاجی! تو که از قدیم، “قدیم الاحسان” می گفتی به “حق حسین”، می شود یک بار دیگر، با همان سوز بگویی: “حب الحسین…” و بعد بگذاری ما جوابت را بدهیم “…اجننی”؟! عاشق اشک گرفتنت هستم از مستمع. خوب بلدی کجا ببری ما را. ما همه “مدینه رفته ایم”، از بس که فاطمیه های تو سرشار از بقیع است. تو تازگی ها کربلا رفته ای، اما برای ما “صنف لباس فروشها” عینا “زیارت عاشورا”ست. انگار که “صبحانه صنف” در “بین الحرمین” باشد، از بس که می چسبد. انگار که “ارک” درک کرده کربلا را، که آن شب پرمخاطره، سوخت همراه با ما دلسوختگان حسین. انگار که مناجات تو با خدا، درون “سفینه نجات” است، از بس که “عطر حسین” می دهد ربناهایت. تو استاد مسلم اشکی. صدای آواز تو، های های گریه ماست. آری! تو استاد مسلم اشکی، آنجا که با “صدای گرفته” در شب تاسوعا برای مان از “علقمه” می گویی و از عباس. در تقدس حنجره ات، همین بس که دربست در خدمت “حسین” است… عشق می کنم وقتی به ما نگاه می کنی و سر تکان می دهی و گره در زلف ابروان قشنگت می اندازی و می گویی… چه می گویی؟! چه می کنی با دل ما، وقتی که می گویی؛ “می کشی مرا حسین”، می کشی مرا حاج منصور! یادت هست؟! آن زمان که پای روضه ات بچه های گردان عاشقی می نشستند و چند روز بعد خبر می آمد که “قاسم” و “محسن” و “رضا” به شهادت رسیده اند. تو راوی اشکی. راوی عشق. راوی “اسم اعظم خدا”؛ حسین. تو راوی هروله ای. راوی منتقم خون حسین… “ترسم که بیایی و من آن روز نباشم”. مگر تو برای مان روضه بخوانی، که از زخم تیر حرمله های روزگار، مفری نیست، جز اشک. از ما شاید ای مداح خوب ثارالله! بتوانند “چشم” را بگیرند، اما “اشک” را هرگز. گلوی مان را شاید، فریادمان را “حسین حسین” را هرگز. پای مان را شاید، راه مان را هرگز. دست مان را شاید، بیعت مان را هرگز. سینه مان را شاید، مهرمان را به سیدالشهدا هرگز. قلب مان را شاید، دل مان را هرگز… گفت: “این صدای تپش قلبم نیست، در نهانخانه دل سینه زنی است”.

***

ما به تو بدهکاریم حاج منصور، هر قطره اشک مان را. بارها خسته آمدیم مسجد ارک، اما خدا در سوز مناجات تو، نمکی گذاشته که فقط کافی است “السلام علیک یا اباعبدالله” بگویی، تا ما با تو همراهی کنیم، شور را. آنقدر می دانم که حنجره تو را هرگز نمی توان از صدای حسین برید. گلوی تو بخشی از خاک کربلاست… گرم و گیرا و پر از سوز و ناله و آه!… بخوان ای پیرغلام اباعبدالله… “بیا نگار آشنا، شب غمم سحر نما، مرا به نوکری خود، شها تو مفتخر نما، ای گل وفا حسین، معدن سخا حسین، می کشی مرا حسین، تجلّی ولایتی، سرشته با گل منی، تمام هستی ام تویی، تو صاحب دل منی، آیه ی محبتی، سوره ی ولایتی، یار حق نما حسین، می کشی مرا حسین، ز کودکی دلم شده، اسیر و مبتلای تو، خدا کند که جان دهم، به یاد کربلای تو، ذکر تو عبادتم، تشنه ی شهادتم، شاه کربلا حسین، می کشی مرا حسین، چه می شود ز باده ی، ولا دهی تو شهدی ام، مدد کنی صلا زنم، که من غلام مهدی ام، کو امام منتظر، یار غائب از نظر، چشمه ی بقا حسین، می کشی مرا حسین، بیا حرارتم بده، ز شعله ی محبتت، بیا و عادتم بده، به آتش ولایتت، نام تو بقای دل، ذکر تو نوای دل، یار دلربا حسین، می کشی مرا حسین، شرر اگر زبانه زد، به خیمه ی عزای تو، ز سوز دل صدا کنم، حسین شوم فدای تو، شعله سوزد از غمم، لاله ی محرمم، ذکر شعله ها حسین، می کشی مرا حسین”.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها