به گزارش گروه بین الملل مشرق، در 15 ژانویه 1995 میلادی، "شیخ علی سلمان" روحانی جوان بحرینی، در همان هواپیمایی مینشیند که شیخ "حمزه الدیری" و شیخ "حیدر الستری" از انقلابیون بحرین را برای تبعید به لندن میبرد؛ شیخ الدیری به او گغت: به خدا ما که تصورش را هم نمی کردیم که تو هم زبان داشته باشی!»
هیچ کس، تصور نمیکرد او روزی زبانی برای سخن گفتن داشته باشد. او شخصیت آرام و کم صحبت و ساکتی بود که به اذعان خودش، در نخستین خطبهای که طی سالهای تحصیلش در قم ایراد کرد، از شدت خجالت، از هوش رفت.
* طلبهها هنوز هم می پرسند او کیست؟
او
"علی سلمان احمد" است که در سال 1965 میلادی، در روستای "البلاد القدیم"
دیده به جهان گشود. کسانی که با "البلاد القدیم" آشنایند، میدانند این
روستا به چهار بخش شمال و جنوب؛ و شرق و غرب با باغها و بوستانها تقسیم
میشود و بوستان "عین قصاری" بخش شرقی را از بخش جنوبی آن جدا میکند.
بخش
شرقی در واقع بخش بزرگتر را تشکیل میدهد. کسی نمیداند، این تقسیم بندی
چگونه به وجود آمد و شکل گرفت و بیانگر چه بود، آیا واقعا فقط برای جدا
کردن و مناطق از یکدیگر جهت بازشناختن آنها از هم یا اینکه نقشه ای...؟ کسی
چیزی نمیداند.
اما شیخ علی سلمان که ما درصدد آشنایی با او هستیم، در
خانهای زندگی میکند که گاه جزء منطقه شرقی و زمانی جزء منطقه شمالی به
شمار میآمده است.
هر بخش دارای دو تیم فوتبال بود که مدام با یکدیگر
مسابقه میدادند، گاهی این پیروز میشد و گاهی آن. تنها دو جا بود که دو
بخش روستا را در یکجا گرد میآورد: مدرسه و صندوق خیریه.
* دین وسیاست؛ تغذیه کننده قلب و عقل شیخ جوان
درباره
دوران کودکی و منطقهای که خانه پدری اش در آنجا قرار داشت، میگوید:
«اینکه مشخص نبود، خانه ما تابع کدام بخش روستاست، این فرصت را به من داد
تا در آن واحد در چند بخش باشم. در تیم بازی کنم و دو پیروزی به دست آورم و
در آن واحد در بیش از یک بخش فعالیت کنم.» او اکنون با این تجربه، همزمان
در چند زمین مختلف، توپ می زند!
خانه پدریش بسان دیگر خانههای روستا
ساده و فقیرانه بود، اما دو چیز هیچگاه از آن بیرون نرفته و حضور آن دو را
می توانستی همواره در خانه لمس کنی؛ دو چیزی که غذای قلب و عقل و روح
اعضای این خانه را تشکیل میداد: "دین" و "سیاست".
بافت روستا، بافتی
مذهبی بود و همین موجب شد تا سلمان هر بامداد جهت ادای فریضه صبح در مسجد
روستا حاضر باشد اما خانه شیخ جدای از فضای مذهبی، بافتی سیاسی نیز داشت و
برادران بزرگ شیخ سلمان، شیفته سیاست بودند و هیچ چیز جز سیاست نمیتوانست،
آنها را جذب خود کند.
برادر بزرگترش "عبدالشهید" همیشه به خرید رونامه و
پیگیری اخبار آن علاقه ویژه داشت؛ الوطن و الخلیج را می خرید و صدای
رادیوها هیچگاه از خانهاشان قطع نمیشد.
شیخ در اینباره میگوید: از
همان دوران کودکی با سیاست و دنیای آن آشنا شدم و بزودی سیاست، به بخشی از
وجودم تبدیل شد که نمیتوانستم از آن جدا شوم.
پس از پیروزی انقلاب
اسلامی در ایران، صدای رادیو ایران همیشه در خانه پدری علی، به گوش میرسید
و در آن فضا بود که شخصیت آرام و محبوب آن کودک شکل گرفت.
علی سلمان،
به هیچ یک از گروههای مذهبی و دینی روستا که در آن زمان به گروههای
داوطلب معروف بودند، ملحق نشد و تنها تیمی که او را جذب خود کرد، تیم
فوتبال روستا بود که تا زمان تحصیلات دانشگاهیاش نیز در آن عضویت داشت و
"کاپیتان" یا "سر گروه" آن شده بود.
* نخستین تجربه هدایت و رهبری
هدایت
تیم فوتبال روستا، درسهای بسیاری به او داد. به گفته شیخ، این رهبری و
راهبری، کار بسیار خطیر و سختی بود. رهبری تیم فوتبال روستا به او آموخت که
تحت هیچ شرایطی دوراندیشی و عقل و حکمت را فراموش نکند. همچنین به او
آموخت که چگونه با هرکس با توجه به خصوصیات اخلاقی و شخصیتی و روان
شناختیاش برخورد کند و مهم تر از آن، چگونه انتقادها و سرزنشها و
توبیخها را بشنود و آرامش و متانت خود را از دست ندهد.
شاید بتوان گفت،
هدایت و رهبری تیم فوتبال روستا، بهانهای شد تا شیخ جوان، هرآنچه را که
برای به دست گرفتن رهبری بزرگترین جمعیت سیاسی بحرین در آینده نیاز است،
فراگیرد.
در سال 1972 میلادی که اعتصابات کارگری در بحرین اوج گرفت، یکی
از دانشآموزان مدرسه که هم به لحاظ سنی و هم جثه، بزرگتر از بچههای
دیگر بود، وارد کلاس میشود، روی میز میکوبد و میگوید: نمیخواهیم درس
بخوانیم..! همه از کلاسها بیرون میریزند و به خیل اعتصاب کنندگان ملحق
میشوند، اما نیروهای امنیتی آنها را متفرق میکنند.
* شیخ "عیسی قاسم" سرآغاز تحول بزرگ
در
سال 1982 میلادی، شیخ علی سلمان، در رشته ریاضیات، وارد دانشکده ریاض،
پایتخت عربستان سعودی میشود. در آنجا نیز خوی آرام و میتن و محبوب و مورد
احترام خود را از دست نمیدهد و هدایت تیمهای فوتبال دانشکده را تا سال
1985 میلادی برعهده میگیرد تا اینکه در این سال، شاهد وقوع آن تحول بزرگ
در زندگیاش میشود.
روز یازدهم محرم؛ روستای الدَراز؛ با اِعلام
ممنوعیت خروج دستههای عزاداری در روستا از سوی رژیم آل خلیفه؛ روستا به
محاصره نیروهای امنیتی درمیآید.
در سالن باشگاه، تیم روستا برای شرکت
در مراسم عزاداری، راه "الدراز" را پیش میگیرد. این اولین باری بود که
سلمان در مراسم عزاداری خارج از روستای کوچکشان شرکت میکرد. جلوی برگزاری
مراسم گرفته میشود، با این حال عزاداران به سوگواری خود ادامه میدهند.
نیروهای امنیتی از گاز اشکآور استفاده و چند تن از عزاداران را بازداشت
میکنند.
برگزارکننده مراسم "حاج حسن جهرمی" احضار میشود. اوضاع به هم
میریزد. وقت نماز فرامیرسد و شیخ سلمان برای نخستین بار بیرون از روستا
نماز خود را ادا و اعلام میکنند که "شیخ عیسی قاسم" سخنرانی خواهد کرد.
به
سخنان شیخ گوش فرامیدهد: اهداف انسان مؤمن و نقش او در زندگی. سخنانش
قلب سلمان را به لرزه درمیآورد. آن سخنرانی بود که تحول بزرگی را در زندگی
شیخ سلمان رقم زد.
شبانگاه به روستا بازمیگردد، درحالی که سراسر
وجودش را سؤالات فراگرفته بود: انسان باید بیش از پیش به خدا نزدیک باشد.
چه چیز رضایت باری تعالی را به همراه میآورد؟ باری تعالی چه چیز میخواهد؟
چگونه میتوانم به خدا نزدیک شوم؟
* ترک تحصیل در عربستان و ورود به حوزه قم
این
سوالات سلمان را واداشتند تا راه تحصیل علوم حوزوی را پیش گیرد و تحصیلات
دانشگاهی خود را رها کند. شیخ در اینباره میگوید: برای این که دریابم خدا
از من چه میخواهد، تصمیم گرفتم، تحصیلاتی را پیش گیرم که مرا به خواست و
اراده خدا نزدیک کند، به همین دلیل تصمیم گرفتم، با علما و فقهایی ارتباط
پیدا کنم که میدانند خدا از من چه چیز را میخواهد.
در حوزه نیز خوی و
طبع آرام و کم صحبت خود را دارد. در حوزه قم، همه نوع تفکر و اندیشه و
دیدگاه وجود دارد. تنوع و گوناگونی عقاید در حوزه اگرچه تا حدود زیادی
سازنده بود اما در مواردی که احساس تفرق می کرد، برایش دردآور می شد.
اینجاست که شیخ درمییابد، باید خوی آرام و کم صحبت خود را به کناری نهد و
برای مصالحه و آشتی دادنها بطور جدی وارد عمل شود.
برخی میپرسیدند، او کیست و در پاسخ گفته میشد: همان که سخن نمیگوید و اگر لب به سخن گوید صدایش بسختی شنیده میشود.
* بازگشت به بحرین و جانشینی شیخ "عیسی قاسم"
سال
1992 میلادی است و شیخ سلمان پس از آنکه اجازه مییابد، به میهن
بازمیگردد. ابتدا قصد نداشت، اقامتش در بحرین به درازا بکشد؛ میخواست
برای ادامه تحصیل دوباره به قم بازگردد اما خواست خدا و روند امور، سرنوشت
دیگری را برای وی رقم زده بود.
در آن سال "شیخ عیسی قاسم" تصمیم
میگیرد، به قم سفر کند و همین موجب میگردد تا شیخ علی سلمان برای ادای
نمازو خطابه در مسجد "الخواجه" و همچنین جامع "الدراز" به جانشینی شیخ قاسم
انتخاب شود.
شیخ علی سلمان در کنار استاد خود، شیخ عیسی قاسم و شیخ حسین المعتوق، روحانی برجسته کویتی
فاصله میان شیخ قاسم و شیخ سلمان فراوان است. سن، روش خطابه و جایگاه علمی ـ مذهبی آن دو قابل مقایسه نیست؛ یکی آیت الله و مجتهد جامع الشرایط است و دیگری، حجت الاسلام و نماینده مجلس؛ یکی رهبر است و یکی سرباز گوش به فرمان؛ اما هر دو از محبوبیتی مشابه بین مردم بحرین برخوردارند. خودش در اینباره می گوید: برای حضور در این فضا آمادگی نداشتم. چون نه سخنران و خطیب بودم و نه تمایلی و به ایراد سخنرانی و خطابه داشتم. در اولین خطبهای که در قم ایراد کردم، از هوش رفتم. با خصوصیات و یژگیهای اخلاقی و روحیام منافات داشت. به دنبال سکوت و آرامش و تأمل و تفکر بودم.
* برای رضای خدا..
اما
چه چیز باعث شد، شیخ سلمان این وظیفه را که منافاتی تام با روحیاتش داشت،
بپذیرد. خودش در اینباره میگوید: جز "رضای خدا"، "هیچ چیز" نمیتوانست
مرا به پذیرش این مسؤولیت راضی کند. ترسیدم، عدم پذیرش این مسؤولیت، فرار
از خواست و اراده الهی باشد، بنابراین آن را پذیرفتم.
از آن تاریخ،
سکوت، سکون و آرامشی در شیخ سلمان نمیبینی؛ تمام وجودش، تحرک و جنب و جوش
است. با صدای گیرا و رسایش، بعد از هر نماز و در هر خطبهای، ظلم و بیداد
آل خلیفه و آل سعود را فریاد میزند. گفتن از سیاست، برای او سخت نیست. چون
هم با آن خو گرفته و بزرگ شده و هم سیاست ورزی دینی را راهی برای نزدیکی
به باری تعالی میبیند.
صدایش پا را از منامه فراتر مینهد تا سراسر
بحرین را فراگیرد. سپس از بحرین نیز گذر میکند تا مظلومیت ملت ستمدیده
بحرین را در گوش جهانیان فریاد بزند.
* شیخ جوان، اکنون چه می کند؟
او
هماکنون ریاست جمعیت "الوفاق الاسلامی" را برعهده دارد که جمعیتی سیاسی
اسلامی شیعی است. این جمعیت در سال 2001 میلادی تأسیس شد و از جمله
بزرگترین گروههای معارض بحرینی محسوب میشود و نفوذ بسیاری در بین جوانان
شیعه بحرین دارد.
فراکسیونی که این جمعیت در پارلمان بحرین تشکیل داده و
ریاست آن را شیخ سلمان بر عهده دارد، فعال ترین فراکسیون این پارلمان به
شمار می آید و اکثر مردم بحرین نیز از عملکرد آن حمایت می کنند اما آنجا که
سیاست های دیکتاتورمآبانه و ددمنشانه آل خلیفه و در ورای آن، آل سعود،
وارد می شود، صدای اکثریت نیز رنگ می بازد و خواست آمریکا به کرسی می
نشیند.
اکنون این شیخ علی سلمان، روحانی جوان، باتقوا، پرکار، ولایت
پذیر، استکبارستیز و استبدادگریز بحرینی است که عملاً در میدان، علَمدار
جهاد در عرصه دینی و سیاسی است و گوش به فرامین استادش، شیخ عیسی قاسم
دارد. حال؛ باید منتظر ماند و دید همراهی این استاد و شاگرد، چه آینده ای
را برای انقلاب خونین مردم بحرین رقم می زند، قیامی که چون توفندی سهمگین،
می رود سرنوشت بحرین و آنگاه سرنوشت منطقه را در هم بریزد و رؤیاهای شیرین
آمریکا و آل سعود و آل خلیفه را در کام خون آلودشان، تلخ کند..