آورده اند که حضرت یوسف(س) را در جریان یافتنش از چاه و در نوجوانی برای
فروش به بازار برده بودند. جارچی ها جار می زدند که تجار و بازاریان جمع
شوند که می خواهیم یوسف بفروشیم. همه ی سرمایه داران آمدند و جمعیتی جمع
شد. در لابلای جمعیت اما پیرزنی هم حاضر شده بود با کلافی در دست. سوال
کردند پیرزن اینجا چه می کنی؟ گفت برای خرید یوسف آمده ام. گفتند سرمایه ات
چیست؟ گفت همین کلافی که می بینید. به تمسخر گفتند تجار با همه ی زر و
مسشان آمده اند تا یوسف بخرند، آن وقت تو با کلافی در دست هم آمده ای؟ پاسخ
داد می دانم سرمایه ام ناچیز است اما این همه ی دارایی من است و آمده
بگویم که برای خرید یوسف، دار و ندارم را آورده ام. و نیز می خواهم نامم در
زمره ی خریداران یوسف ثبت شود و...
نوشتن از بزرگان با قلم حقیران نه کاری پسندیده است و نه مناسب، به همین
جهت بنای آن نیست تا در این نوشتار به تعریف و تمجید از عزیز خدا، خوشوقت
زمان پرداخته شود. فقط به جهت آن داستان معروف فروش یوسف و خریدارانش و نیز
حقی که سالک الی الله و عارف بالله، مرحوم آیت الله آقای حاج شیخ عزیز
الله خوشوقت رضوان الله علیه بر مسلمین وبه ویژه شهروندان تهرانی دارد،
کوشیده شده تا با چند خط دلنوشته، در زمره ی محبان و ارادتمندان آن بزرگمرد
قرار گیرد.
به راستی داستان مردان خدا چیست؟ همانانی که در راه کسب علم و معرفت و نیز
طی مدارج والای اخلاقی سر از پای نمی شناسند و البته به همین میزان، از
دریافت پست و مقام و عنوان و همچنین شهرت فراری اند. به آنان چه می گذرد که
بسیاری، با عبور از مرحله ی حیات موقت و ورود به زندگی ابدی، تازه نزد
مردمان هم عهدشان معروف می شوند؟
ماجرای مردان خدا به مراتب فراتر از داستان های زمینی لیلی و مجنون و از
این دست می باشد. آنان در مسیر عشق الهی، چنان فانی فی الله شده اند که از
هرچه غیر اوست بی خبرند و مصداقی بر این تک بیتند که: تا شدم بی خبر از
خویش، خبرها دیدم / بی خبر شو که خبرهاست در این بی خبری...
آنانی که با آیت الله خوشوقت فقید از نزدیک ارتباط داشتند تصدیق خواهند کرد
که آن پیر سفر کرده، جانمایه تمام نصایحش فقط و فقط یک نکته بود: تقوا. و
زمانی که ارادتمندان از چگونگی تحقق تقوا سوال می کردند به صراحت می
فرمودند: انجام واجبات و ترک محرمات؛ همین.
آن عزیز خدا را نشناختیم و در کسب فیض از نفس حقش بی بهره ماندیم. خوشوقت
زمان رفت و حسرت عدم بهره گیری کامل از اخبار و اسرار درونش بر دل های
شیفتگان ماند.
همانگونه که در سطور فوق آمد، قلم بی مقدار حقیر کمتر از ذره ای هم نیست
که بخواهد از دریای کرامت و فضایل آن عالم ربانی بنویسد. حتما طی همین
روزها، خیل ارادتمندان و شاگردان بزرگوار ایشان خاطرات و احوالات عمر با
برکت، سرشار از معنویت و تهذیب و گامهای پیوسته در سلوک الی اللهش را بیان
خواهند کرد و خواهند گفت که عارف سفر کرده دوران، بهجت زمان، چگونه تشنگان
عرفان و اخلاق را به درس آموزی از استاد اخلاق مردم تهران هدایت نمود.
خواهند گفت از ایثار، ولایتمداری، اخلاق و عرفان اسلامی بی بدیل حضرتش و...
خواهند گفت از رخصت گرفتن عده ای سیاست مآب که در ابتدای راه از ایشان رخصت گرفتند و در میانه ی مسیر، نارو زدند.
و بسیاری گفتنی های دیگر اما؛ او رفت و ما ماندیم با دلتنگی های بی حساب و
یک راه چاره، علمای بلادمان را بیش از پیش دریابیم، قبل از آنکه از فیض
حضورشان محروم شویم. زانوزدن در برابر عالمان ربانی و دینی را مایه ی
مباهات بدانیم و نصایح و رهنمودهایشان را چراغ راه. وقت تنگ است و دنیای
مادی رو به پایان. بشتابیم برای آنکه بفهمیم چه باید کرد. عالمان را
دریابیم.