به گزارش 598 به نقل از خبرنگارحماسه و مقاومت فارس(باشگاهتوانا )، یکی از نقش آفرین ترین نیروهای نظامی دوران دفاع مقدس که نقش محوری در انهدام مواضع دشمن داشت نیروی هوایی است. آنچه پیش روی شماست خاطرهای زیبا در این زمینه است:
پاسی از شب گذشته، هنوز بیدارم. شور و التهاب همراه با اضطراب ناشی از ابلاغ نخستین ماموریت، خواب را از چشمانم ربوده و ذهنم را پر ازخیال کرده است.
یک آن کبوتر ذهنم، به سال آخر دبیرستان پرواز میکند، به روزی که به اتفاق تعدادی از شاگردان ممتاز آموزش و پرورش استان تهران به منطقه کوشک نصرت رفته بودیم تا نمایش تیم «اکروجت طلایی» نیروی هوایی را تماشا کنیم. چه روز پر خاطرهای! خلبانان نیروی هوایی عملیات جالب و تماشایی در مقابل دیدگانمان به نمایش گذاشتند که لحظه لحظههای آن، نفس را در سینه حبس میکرد. مجذوب سرعت، شجاعت و شورآفرینی بینظیر خلبانان شده بودم.
روح سرکشم به دنبال راهی بود تا همانند آنها در اوج آسمانها به پرواز در آید و حصار زندگی در زمین را فرو ریزد. یک سال بعد آرزویم تحقق یافت و خود نیز به خیل خلبانان نیروی هوایی پیوستم.
با صدای زنگ در از خواب بیدار شدم. ساعت 4 صبح بود. پس از پوشیدن لباس پرواز، خانه را به سوی گردان ترک کردم. قبل از سوار شدن به ماشین، نگاهی به آسمان انداختم. ابر سیاهی سراسر فضای آسمان پایگاه را پوشانده بود و رعد و برق به همراه ریزش تند باران حاکی از شرایط بد جوی داشت. با خود گفتم که احتمالا با وجود چنین شرایط جوی ماموریت انجام نخواهد شد.
در پست فرماندهی، نماز صبح در فضایی معنوی به امامت سرگرد اردستانی (شهیداردستانی) مسئول دسته پروازی اقامه شد. قبل از شروع جلسه توجیهی پرواز، یکی از دوستان خطاب به سرگرد اردستانی گفت: «جناب سرگرد! هوا خیلی خراب است پرواز دراین هوا مناسب نیست.»
سرگرد اردستانی درحالی که نقشه پروازی را روی میز پهن میکرد با لحن خاصی گفت: «دشمن بعثی با چند لشکر از غرب کشور حمله کرده، ما باید هر طور شده از پیشروی آنها جلوگیری کنیم.» سپس ایشان با تشریح برنامه پروازی، اهمیت و ویژگی انجام این ماموریت را به طور مفصل برشمرد.
صلابت کلام شهید اردستانی علیرغم شرایط بد جوی بیانگر عزم راسخ او برای انجام ماموریت بود.
با گرفتن چتر و لباس به طرف «شیلتر» (آشیانه هواپیما) رفتیم. مسلح شدن هواپیماها به بمب و راکت، آنان را به صورت ببرهای خشمگین در آورده بود. با وصل برق و فشار هوا به ترتیب موتور 2 و 1 روشن شدند.
پس از برداشت چوب چرخها آماده حرکت به طرف باند شدیم. پس از یک بازرسی سریع، «پین»های موشک و اسلحه برداشته و هواپیما آماده پرواز شد.
باردیگر کلید دستگاهها را وارسی کردم. دستگاه «I.N.S» که کلیه وسایل ناوبری هواپیما را شامل میشود و دستگاه «A.D.I» که اختلاف زمین و هوا را نشان میدهد و در واقع یک افق فرضی در داخل هواپیما برای پرواز در هوای ابری است، نقص داشتند.
برای پرواز در آن شرایط جوی بایستی نقص این دو دستگاه برطرف میشد. زمان برای رفع دو اشکال مهم در سیستم هواپیما موجب تاخیر و یا انصراف از انجام ماموریت میشد و مطمئنا دسته پروازی منتظر نمیماند. با توجه به اینکه این نخستین ماموریت برون مرزیام بود، نمیخواستم دوستانم فکر کنند که ترسیدهام.
لحظات به تندی سپری میشد. تصمیم به رفتن یا ماندن، هرکدام پیامدی درپی داشت. پرواز در هوای ابری و قبول خطر، یا ماندن و رفع نواقص...؟
با توکل به قادر متعال پس از هواپیمای 1 و 2و 3 دسته «تراتل» را جلو بردم. هواپیما غرشکنان از پایگاه خیز برداشت. فضای پهناور کشوراسلامی را با سکوت کامل رادیویی به سرعت میپیمودم.
انجام نخستین ماموریت و در کنار خلبانان برتر نیروی هوایی و ادای وظیفه در مجموع، آرامش خاصی را برایم ایجاد کرده بود. با آشکار شدن علایم و شاخصهای زمینی که دربریفینگ پروازی توسط مسئول دسته مشخص شده بود، دریافتم که به نقطه مرزی رسیدهایم.
از آن لحظه به بعد باید تمامی حواسم را برای رسیدن به هدف از پیش تعیین شده معطوف میکردم. با علامت مسئول دسته پروازی گردش را انجام داده و جهت مصون ماندن از آتش پدافند دشمن، پرواز را درارتفاع پایین به سوی هدف ادامه دادیم.
چیزی حدود 50 پا بالای زمین پرواز میکردیم و ابرها در حدود 30 پا بالای سرما بود. لرزشهای ناشی ازبرخورد رعد و برق تکانهای شدیدی در هواپیما ایجاد میکرده، ولی دسته پروازی مصمم به ادامه ماموریت بود.
با چرخشی مایل به راست نگاهی به سطح زمین انداختم. خدای من چه میدیدم؟! لشکرهای مکانیزه دشمن در ستونهای منظم با ادوات و تجهیزات کامل در منطقه وسیعی گسترده شده بودند تا با تهاجمی برقآسا بخشهایی از سرزمین میهن اسلامی را به اشغال درآورند.
با دیدن انبوه نیروهای آماده دشمن به اهمیت و ویژگی انجام ماموریتی که درصدد انجامش بودیم، پی بردم. بر اساس برنامه پروازی به نقطهای رسیده بودیم که باید بمبهایمان را رها میکردیم. برای اینکه فیوز بمبها عمل کند میبایستی ارتفاع را تا حد زیادی کم میکردم.
هر چندکه از نظر ایمنی در این موارد نبایستی چنین کاری صورت میگرفت، چرا که رفتن در میان ابرهای C.B که ارتفاع آنها ممکن بود به چند کیلومتر برسد و بر اثر برخورد تودههای سنگین ابر با یکدیگر، رعد و برقی به میزان یک میلیون ولت برق ایجاد شود و همین امر باعث میشد تا ارتعاشات و تکانهای شدیدی به هواپیما وارد شده و دریک چشم به هم زدن هواپیما به دو نیم شود.
مسئول دسته پروازی و به تبع او دسته پروازی این خطر را با آغوش باز پذیرفتند و به خاطر رسیدن به هدف و آرمانی که عزت و شرف میدانستند، همگی به داخل ابرها رفتیم. خلبانان شماره 1 و 2 و 3 به ترتیب در حالتهای مناسب بمبهای خود را به فاصله چند ثانیه بر روی هدف ریختند.
آتش خشم خلبانان درقالب بمبها بر روی تجهیزات دشمن فرو میبارید و آنها را درکام خود فرو میبرد. و سردرگمی و انتخاب زمان انجام ماموریت در واپسین لحظات روز، باعث غافلگیری دشمن شده بود و اصابت دقیق بمبها بر روی اهداف، اغتشاشی عجیبی در بین دشمن به وجود آورده بود.
صدای ناشی ازانفجارتانکها و مهمات خواب خوش پدافند دشمن را بهم زد. ازهمین رو بیهدف، آتش گلوله و توپ را به سوی هواپیماها گشودند. اما تاکتیکهای به موقع همرزمانم مانع از اصابت آنها به هواپیما میشد.
یکباره به خودم آمدم. حالا نوبت من بود که بمبها را بریزم. روی هدف رسیده بودم، هواپیما را به ارتفاع مناسب بردم، تمامی افکارم را روی دکمه پرتاب بمب متمرکز کردم و علامت نشانهگیری، درست وسط هدف قرار گرفته بود. دراین لحظه دکمه رها کننده بمبها را فشار دادم.
گردش به راست کردم تا خودم را در پناه دسته پروازی قرار دهم. هنوز حلاوت انجام دادن موفقیتآمیز ماموریتمان را مزه مزه میکردم که متوجه شدم از دسته پروازی جا ماندهام.
یک لحظه نفس در سینهام حبس شد. فقدان دستگاه ناوبری باعث شده بود تا درمیان توده ابرهای سیاه، هواپیمای غولپیکر خود را که همچون اسب سرکشی به این طرف و آن طرف میرفت به سختی مهار نمایم.
ناگاه با صدای مهیب رعد و برق که شبیه صدای رگبار مسلسل بود تمام رشته افکارم به هم ریخت. احساس کردم که هواپیما مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفته است. فکر کردم همه چیز تمام شده و واقعا هم همینطور بود.
یک دستم روی دستگیره صندلی پران و دست دیگرم روی «استیک» هواپیما بود. نمیدانستم که هواپیما را به کجا هدایت می کنم و در چه سمت و ارتفاعی به سر میبرم و هر لحظه امکان داشت هواپیمایم به زمین برخورد کند. چرا که ارتفاع ابر خیلی نزدیک زمین بود و هیچ راهی برای خروج از آن وجود نداشت.
کاملا ناامید شده بودم. لحظهای به خود آمدم، با دلی شکسته از صمیم قلب گفتم: «یا زهرا!» با بردن نام مقدس حضرت فاطمه (س) آرامش و اعتماد به نفش زیادی پیدا کردم.
با روحیه و توان تازهای نشان دهندههای سوخت موتورها و فشار هیدرولیک را بررسی کردم. برای ادامه پرواز رضایتبخش بودند. در همان حال که دستم روی استیک هواپیما بود، احساس کردم که دارم از ابر خارج می شوم. حالا بایستی هواپیما را به طرف خاک ایران هدایت میکردم. تنها وسیله ناوبری من یک قطبنمای معمولی بود. با شناختی که در پروازهای گشت هوایی از منطقه به دست آورده بودم، سعی کردم پرواز را در سمتی حدود 60 الی 90 درجه به سوی میهن اسلامی ادامه دهم.
برای اینکه وسعت دیدم بیشتر شود و با منطقه کاملا آشنا شوم اوج گرفتم. با کنجکاوی اطرافم را نگاه کردم. یکی از پادگانهای نظامی خودمان را شناختم. اطمینان از حضور درآسمان پهناور کشورم برایم نشان زندگی دوباره بود.
بلافاصله موج فرکانس رادیو را چرخاندم تا موقعیت خود را به دوستانم اطلاع دهم؛ ولی متاسفانه رادیو به خاطر قرارگرفتن هواپیما درابر C.B ازکار افتاده بود. ازتلاش باز نماندم.
در همان سمت به طرف پادگان نظامی ادامه دادم. شیرینی دیدن پادگان نظامی کشور، با شلیک آتش پدافند توپها و گلولههای خودی خیلی زودبه تلخی گرایید و پی بردم که از منطقهای وارد حریم هوایی کشور شدهام که خارج از کریدور پروازی ورود هواپیماهای خودی است. برای اینکه ازدست آتشبارهای خودمان درامان باشم، ارتفاع هواپیما را کم کردم. هرچه بیشتر پرواز میکردم، منطقه را بهتر میشناختم و با امید بیشتر در جهت رسیدن به پایگاه مربوطهام تلاش میکردم.
همکاران خلبانمکه نتوانسته بودند از طریق تماس رادیویی با من ارتباط برقرار کنند، فکر کردهبودند که هواپیمایم دچار سانحه شده است. از همین رو در برگشت بلافاصله با پایگاه تماس گرفته و برای جستوجو و نجات من تقاضای هلیکوپتر کرده بودند.
همان طور که درفضای آسمان کشور به پرواز ادامه میدادم یکی از هواپیماهای خودی را که به علتی از دسته پروازی جدا شده بود، دیدم. به همکار خلبانم با علایم و نشانههای صوری فهماندم که به علت نقص دستگاه ناوبری و رادیو، موقعیت و سمت خود را از دست داده و از دسته پروازی جا ماندهام.
همکارم که تازه از حضور من مطلع شده بود، ضمن ابراز خوشی با علامت و اشاره از من خواست که درکنارش پرواز کنم، من که مترصد چنین فرصتی بودم این کار را انجام دادم، ولی از طرفی فکر میکردم که ممکن است همکارم متوجه علایم من نشده باشد.
تقریبا پروازی با زاویه 9 درجه به طرف هواپیمای او شیرجه زدم. همکارم که از این کار من شگفتزده شده بود مجددا با دادن علامت به من اطمینان داد که تا پایان همراهیام خواهم کرد.
روی پایگاه رسیده بودیم. بازگشت از هر ماموریت جنگی شروع دوباره یک زندگی جدید بود. باید درقالب مرگ میرفتی و موقع بازگشت یک زندگی جدید را آغاز می کردی. آن موقع ارزش زنده بودن و دوست داشتن معنا پیدا میکند. نگاهت به همه چیز عوض میشود. به دنبال دسته پروازی، چرخهای هواپیما را بر روی باند پایگاه زدم.
وقتی هواپیما را به داخل آشیانه بردم، بعداز پیاده شدن نگاهی به آن انداختم تمامی بدنهاش به غیر از کاناپی بر اثر برخورد با ابر C.B شکسته و فرورفتگی پیدا کرده بود.
در شیلتر درکنار هواپیمایم ایستادم و دستهایم را به نشانه سپاس از خداوند متعال به آسمان بلند کردم و خوشحال بودم از اینکه در نخستین ماموریت سربلند بیرون آمدم.
راوی:سرهنگ خلبان سید مجتبی فاطمی