به گزارش 598 به نقل از خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، توجه به فضایل و رذایل اخلاقی انسان را در موقعیتی قرار میدهد که در مسیر الی الله قرار گیرد تا در سایه آن لذت حضور خداوند را در تمام لحظات زندگیاش احساس کند، یکی از مسیرهایی که باعث میشود اخلاق در دل و جان آدمی نفوذ پیدا کند، نشستن در پای درس اساتید اخلاق است.
آنچه پیشرو دارید سلسله مباحث اخلاقی مرحوم آیتالله عبدالکریم حقشناس است که با موضوع «مراحل مختلف ورع و تقوا» در مسجد امینالدوله ایراد شده است:
*گرفتاری اهل جهنم
بعضی رفقا که در این مجلس حضور پیدا میکنند و همین جا آنها را دیدهام، در عالم رویا دیدم، عمامه سیاه سر آنها گذاشتهاند، خوب! این خیلی خوب است؛ معلوم میشود اینها زحمت کشیدهاند و کار میکنند.
معنی آیه رو فهمیدیم که فوج فوج، مجرمان را به جهنم میریزند، خزنه و مأموران جهنم از اینها سؤال میکنند: آیا برای شما پیامبر نیامد؟ ترسانندهای نیامد که شما را از امروز بترساند و با خبر کند؟ آنها میگویند؟ بله آمد! ما گفتیم که شما حجتی ندارید، دلیلی ندارید و رسل را تکذیب کردیم، «وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ»، اگر ما سخن پیامبران و مواعظ آنها را میپذیرفتیم و یا با تعقل و تفکر درستی آن را میفهمیدیم، از اهل جهنم نبودیم.
حاج میرزا عباس رفیعی آن دعای حاشیه مفاتیح را خوانده بود، برای اینکه ببیند چه موقعیتی دارد، گفت: من در عالم رویا دیدم که عالم قیامت برپا است و یک خانم بقچهای را به من داد و گفت: این را دنبال من بیاور، من فهمیدم ایشان حضرت زینب(س) است و بقچه را نزدیک جهنم بردم، دیدم یک قیفی گذاشتهاند و آدمها را درون آن میریختند، گفت: یکی از رفقا را هم درون آن قیف ریختند، اما ایشان ملتجی به حضرت زینب(س) شد که ما از ارادتمندان اباعبدالله(ع) بودیم، چرا باید ما را درون قیف بریزند؟ تا اسم اباعبدالله را آوردیم همه اینهایی را که درون قیف بودند، بیرون ریختند!
عصری این شعر را میخواندم:
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح/ ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت
«إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِی فِی هَذِهِ الْأُمَّةِ مَثَلُ سَفِینَةِ نُوحٍ فِی لُجَّةِ الْبَحْرِ مَنْ رَکِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ»؛ باید در کشتی اهل بیت سوار شوید، باید توسل به اهل بیت(ع) بجویید.
* تشیع ادعایی
من این مبحث ورع و آن حدیث شریف را از حضرت ابی جعفر باقر(ع) مطالعه کردم که فرمود: عملتان مصنوعی و انتحالی نباشد: «یا جابر ایکتفی من انتحل التشیع ان یقول بحبنا اهل البیت؟ فَوَ اللهِ ما شِیعَتُنا إلّا مَنِ اتَّقِی اللهَ وَ أطاعَهُ » انتحال یعنی ادّعا: من این طورم من آن طورم؛ در صورتی که فعل شما آن قول شما را تصدیق نمیکند.
امام صادق(ع) فرمودند: مؤمن آن کسی است که فرمایش اهل بیت را در عملش ببینم، پس معلوم میشود دین انتحالی و محبت مصنوعی و ادعایی فایده ندارد، _ امام بیخود قسم نمیخورد، مبالغه گویی نمیکند _«إلّا مَنِ اتَّقِی اللهَ وَ أطاعَهُ»؛ اگر اطاعت خدا کرد، اگر تقوی داشت، محبت درست است. تقوی درجاتی دارد، آخه انسان نباید خام طمع باشد.
*تنها وصیت آیتالله بروجردی قبل از عزیمت آیتالله حقشناس به تهران
حضرت(ع) فرمود: اگر کسی که مرحله اول را نپیموده که ترک محرمات و فعل واجبات باشد، در مرحله دوم برود، از آن بالا پایین میاندازندش! نمیشه آقاجون من! باید اول محرمات، ممنوعات و محظورات را جلوگیری و ترک کرد.
به جان شما که شماها مثل اولادهای من هستید، برادرهای من هستید، من هنوز که هنوزه به یاد دارم که وقتی که آقای بروجردی خیلی به زور و به اصرار به من فرمودند که باید به تهران بروی_ البته به خاطر علاقه خاص به درس و حوزه نمیخواستم به تهران بیایم_ ایشان به من فرمود: هر وقت که خواستی بروی، من یک توصیه به تو دارم و این توصیه هم واقعاً عجیب است.
عرض کردم که: چشم، هر وقت خواستم بروم، شرفیاب میشوم، خدمت ایشان آمدم؛ فرمودند: یگانه وصیت من این است که یک طوری باشد که در برخورد شما با افراد اجتماع، به ایمان و عقیده آنها اضافه شود؛ نه اینکه خدایی نخواسته از ایمان مردم کم بشه، مثلاً -چون مثال محسوس مطلب معقول رو به قابل فهم میکند- اگر ایمان آنها نیم من باشد، در برخورد با تو یک من شود؛ یک طوری باشد که در برخورد تو با افراد اجتماع ایمان آنها ترقی کند و بیشتر شود.
*هرچه تقوا بیشتر، ارزش انسان نزد خداوند بیشتر
«واعملو لما عندالله لیس بینالله و بین احد قرابة» با خلوص به خاطر آخرت عمل کنید؛ چون خدای متعال با کسی خویشاوندی ندارد؛ «احب العباد الیالله عزوجل واکرمهم علیه اتقاهم واعملهم بطاعته»، مؤمنان در درجات ایمان متفاوتند؛ یکی کلاس اول است، مرحله اولی است، یکی در مرحله ثانی است یا در مرحله ثالث است. حالا عرض میکنم داداش جون!
«والله ما یتقرب الیالله تبارک و تعالی الا بالطاعة وما معنا براءة منالنار ولا علی الله لاحد من حجة»، حجت خدا بر همه غلبه میکند؛ باید با تفضلش با ما عمل بکند، در تفسیر مرحوم فیض آمده که پروردگار باید با فضلش با ما عمل کند.
آن وقت تفسیر بیضاوی -که از علمای اهل سنت است- نوشته بود: نه! فضل کدام است؟ ما کار کردیم، مقابلش پروردگار باید اجرت بدهد! حالا ببینید آقا! حضرت فرمود: «تکلموا تعرفوا» صحبت کنید، شناخته میشوید؛ یک بار من به یک نفر گفتم: شما سابقاً آدم خوبی بودید؛ گفت: آقا حالا هم آمدم خوبی هستم! بارک الله تو نمرهات بیست است!؟
به یکی دیگر گفتم شما سابقاً آدم خوبی بودی، گفت: سابقاً هم شما به نظر بزرگواری ما را نگاه کردید؛ سابقاً هم ما چیز نبودیم! این فکرها و فهم و مغزها چقدر با هم متفاوت است! «من کان لله مطیعا فهو لنا ولی»: هر کس مطیع خدا باشد، ولی ما محسوب میشود.
*گناهان ما باعث اذیت پیغمبر است/ چه کسی سلمان فارسی را دفن کرد
فرمود: «و ما کان لکم ان توذوا رسولالله»، اعمال شما به رسول الله عرضه میشود، اگر شما مرتکب گناهان شده باشید، وجود مبارکشان اذیت میشود، در حالی که حضرت یحیی(ع) را سر بریدند و زکریا را اره کردند؛ مع ذلک پیامبر عظیمالشان اسلام(ص) فرمودند: هیچ پیغمبری به اندازه من اذیت نشد! بس که روح ایشان بزرگ و لطیف است؛ اصلا آقا! گفت: «ها علی بشر کیف بشر؟ انسان ارضی سماوی» کسی که از عقب و جلو ببیند، این چه کسی است؟ چه جور آدمی است، کسی که هر وقت اراده بکند، هر چه بخواهد میداند؟
عرض کرد: یا امیرالمؤمنین ما شما را دوست داریم! فرمود: من اسم شما را در میان دوستان ندیدم، اطرافیان سلمان به ایشان گفتند: آیا ما باید تجهیزات مرگ شما را فراهم کنیم؟ چه کسی میخواهد وسایل کفن و دفن شما را آماده کند؟ گفت: مولای من فرموده من در تجهیزات تو، در دفن تو حاضر خواهم شد، حالا امیرالمؤمنین در مدینه است و سلمان در مدائن! الساعه ایشان خواهد آمد، یک مرتبه امیرالمومنین(ع) تشریف آوردند.
*ورع باعث حفظ ایمان
«وَمَنْ کانَ لِلّهِ عاصیا فَهُوَ لَنا عَدُوٌّ، وَما تَنالُ وِلایتَنا إلاّ بالعَمَلِ وَالْوَرَعِ»، خوب حالا بیاییم سراغ قسمت ورع که اسم میآوریم، ببینیم چه جوریه آقاجون من؟ فرمود: «صونوا دینکم بالورع»؛ دین خودتان را به ورع محافظت کنید، ملاک دین به ورع است.
حضرت فرمود: «و من ورع عن محارم الله عزوجل فهو من اورع الناس»، چون ایمان دو قسمت دارد: یکی رفع موانع است، یکی ایجاد مقتضی است؛ اما ما نوعا ایجاد مقتضی میکنیم، یعنی چه؟ یعنی هی دعا میخوانیم، نماز میخوانیم، زیارت میکنیم! اما یک عمل محرمی اگر اتفاق بیفتد، آن جا دیگر مالک خودمان نیستیم!
در حالی که فرمود: «لَا نَجَاةَ إِلَّا بِالطَّاعَةِ وَالطَّاعَةُ بِالْعِلْمِ وَالْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ وَالتَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ»، چرا من شصت سال است عبادت میکنم، ولی پشت گوشم را هم نمیبینم؟ چرا من به آن مقام عالیه نرسیدم؟ چرا من مورد عنایت پروردگار واقع نشدم؟ اگر شدم نشانیاش کدام است؟ بیا اینجا به من نشانیاش را بده! من اگر خودم اهل عمل نباشم، راههایش را که بلدم؛ بیا اینجا به من بگو، من هم خوشحال میشوم. آخه انسان مدام مطالعه میکند و فکر میکند و میترسد که هیچ کدام از اینها را نداشته باشد.
*اولین مرحله ورع
اولین مرحله ورع، ورع تائبین است که از فسق توبه میکنند؛ غیبت را کنار میگذارند، توهین نمیکند، اهانت نمیکند، از سایر محرمات پروردگار اجتناب میکند.
*دومین مرحله ورع
دومین مرحله، ورع صالحین است _خدا میداند اگر ما درجه اولش را داشته باشیم باید کلاهمان را بیندازیم آسمان!_ ورع صالحین: از شبهات پرهیز میکنند! آخه من چه داعی دارم! حالا یک کسی را یقین ندارم، خمس میدهد، و حالاتش هم پیش من واضح نیست؛ چه داعی دارم که منزل ایشان بروم و غذای او را بخورم؟ مگر واجب است آقاجان من؟
با آن چیزهایی که خودم تهیه دیدم و میدانم چه چیزی است، از همان ارتزاق میکنم، خدا مرحوم آقا شیخ محمد حسین زاهد را رحمت کند! گفت: من یک مقدار از این پولهایی که حلال بودنش واقعاً احراز شده _ به قول شما _ و بیاشکال است، برای ماه رمضانم نگه میدارم که اقلاً در ماه رمضان یک قدری از مال حلال و پاک ارتزاق بکنیم، داداش جون! دومین مرحله ورع صالحین است.
*سومین مرحله ورع
خوب، ورع متقین کدام است که سومین مرحله باشد؟ _ اینها را بنده عرض میکنم که بدانیم که برای چه خلق شدهایم و چه لباسهایی برای قامت ما دوختهاند، و ما در چه مرحلهای هستیم؟ _ این مرحله همان ترک الحلال است که «یسمی بورع المتقین»، درست است که من از کسب حلال ارتزاق میکنم و لیکن آن مقداری که با رفتن به سوی خدا مزاحمت داشته باشد، انسان از او اجتناب میکند.
بارک الله! یکی از دوستان به بنده این طور گفت: یک شب من ساعت 7 مغازهام را بستم،. همسایه بغلی گفت: الان موقع بستن نیست، گفتم: امشب احکام میگویند، باید مسجد بروم و معارف اسلامی تحصیل کنم.
روز که شما کار میکنید، از ساعت 7 صبح تا فلان ساعت شب؛ شب هم که خستهاید؛ پس کی خدا پرستی؟ پس احکام اسلام برای چه آمده است؟ چوب میزنند آقا! حضرت فرمود: اگر بدانم جوانی از احکام اسلام رو برگردانده و برای تعلیم و تعلم آن نمیرود، او را شلاق میزنم.
در بعضی از روایات دارد: «ضربته بالسیف»: با شمشیر آنها را می زنم، حالا طوری نباشد که ما خیلی برای خودمان یک مقامی تحصیل کردهایم و به خودمان امیدوار هستیم، دفعه چندمه عرض کردم: کسی گفت: من خودم را حالا صاحب مقامات میدانستم، خدمت ثامنالحجج(ع) رفتم، عرض کردم: یابن رسول الله موقعیت من چیست؟ این امر اختصاصی ثامنالحجج است که زود معلوم میکند _ حالا خودش را در آن بالا بالاها فرض میکرد _ گفت: این شعر را برای من خواندند:
هستی اسیر چاه طبیعت، چگونه باز/قرب و مقام موسی عمرانت آرزوست
ای برادر من! در ته چاه هستی! اما حالا قرب و مقام موسی عمرانت آرزوست؟ چرا من حرف میزنم خدا جواب مرا نمیدهد؟
ای داد و فریاد:
هستی اسیر چاه طبیعت چگونه باز/از جان برون نیامده جانانت آرزوست
هنوز امیال نفسانی را کنترل نکرده جانانت آرزوست! غیر ممکن است کسی که تهذیب اخلاق نکند، ربالارباب را درک کند:
چون دلت صافی شود از جمله رین/ پرده ما و تو برخیزد ز بین
قلب فعلاً در حجاب است، پردهها و کدورتها آن را گرفته است، ولو این هم خوب است! قابلیت داری که قلبت را در حجاب بردهاند؛ باز بارک الله، خدا آقا شیخ محمد حسین را رحمت کند! میفرمود: از آنها نباشید که از قلم افتادهاند.
بعضیها از قلم افتادهاند، اصلاً قلبی در کار نیست؛ اما آن که قلب دارد، اگر چنانچه به غیر از پروردگار، به دیگری توجه کند، قلبش گرفتار حجاب میشود تا آن تشخص، آنانیت، خودیت و نفسیت از بین نرود، حق معلوم نمیشود! به سقراط گفتند که کی حکمت و دانش و علوم حقیقیه در قلب شما مستقر شد؟
گفت: «مذ حقرت نفسی»؛ وقتی که من خودم را هیچ دانستم، خدا مرحوم آیتالله آقا سید عبدالهادی شیرازی را رحمت کند، گفتیم: آقا شما یک مرد بزرگ و متشخصی هستید! گفت: من هیچ ابن هیچ ابن هیچام ... گفتیم: آقا دیگر بس است، خیلی شما خودتان را از بین بردید، ولی فعلاً بنده متعینم، دو تا هم مباحثه را دیدم، یکی پیش من برای شکایت از دیگری آمده بود، گفتم: چرا شما مباحثه نمیکنید؟ گفت: سر مباحثه به من گفته: «تو نمیفهمی!» این چنین آدم بچه است! همین که منفعل شدی، به تو برخورد، معلوم میشود که هنوز آدم نشدهای!
*مکارم اخلاق پیامبر(ص)
هر روز خاکستر بر سر نبی اکرم(ص) میسریختند و ایشان چیزی نمیفرمود، یک روز از آن که خاکستر میریخت خبری نبود، فرمود: این شخص هر روز یادی از ما می کرد، امروز چطور یاد ما نکرد؟ گفتند: یا رسولالله امروز ایشان مریض است؛ فرمود: باید برای احوال پرسی برویم، «إِنَّمَا بُعِثْتُ لأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الأَخْلاقِ»!
وقتی که یهودی دید، رسول الله(ص) برای عیادت او آمده، گفت: «اشهد ان لا اله الا الله واشهد ان محمدا رسولالله»، دید حقیقتاً این پیغمبر است؛ به به از این خلق! حالا رفیقت به تو گفته: «تو»؟ ای بیچاره! باید بروی آداب المتعلمین را بخوانی!
عالم و عابد صوفی همه طفلان رهند/مرد اگر هست به جز عارف ربانی نیست
وقت گذشت داداش جون! بنا بود من باقی را هم بگویم، خوب آخری را هم بگویم تا ببینیم چه لباسهایی برای ما دوختهاند: «لا یبلغ عبد ان یکون من المتقین حتی یدع ما لا باس به حذرا لما به الباس»، من میدانم مثلاً اگر بگویم فلان کس خوب است، این یکی از آنجا بلند میشود، میگوید: آقای میرزا اشتباه کردی؛ آن شخص فلان و فلان کار را کرده است، شروع به غیبت کردن میکند و تهمت زدن درباره او!
پس من فعلاً در این مجلس مقتضی نیست صحبت کنم، «ترک الکلام عن الغیر، محافة الوقوع فی الغیبة»: متقی از مردم سخنی نمیگوید برای اینکه در غیبت نیفتد، داداش جون! این یک نمونه بود.