خاطره حاج احمد قدیریان از شب بیست و دو بهمن
*روز 21 بهمن و دستور تاریخی امام برای لغو حکومت نظامی توسط مردم، نقطه عطف پیروزی انقلاب است. خاطرات شما که از نزدیک در جریان وقایع بودید، بسیار خواندنی خواهد بود.
بله، ظهر روز 21 بهمن بود که اطلاع پیدا کردیم رژیم شاه میخواهد با اعلام حکومت نظامی، کنترل اوضاع را به دست بگیرد، مدرسه رفاه را که محل اقامت بود به توپ ببندد و مبارزان و مجاهدان را یا از بین ببرد و یا به نقاط دوری تبعید کند. در مدرسه رفاه خبردار شدیم که شهر کمکم خلوت میشود و قرار است ارتش از پنج پادگان در پنج نقطه شهر عملیاتش را شروع و همان شب کار را تمام کند.
اما امام مثل همیشه با درایت و فراست مثالزدنی خود و با لحنی قاطع و به رغم تردید حتی بسیاری از مبارزان اعلام کردند که مردم در خیابانها حضور پیدا کنند و به حکومت نظامی اعتنا نکنند.
* از واکنش امام نسبت به اعلام حکومت نظامی و حالات ایشان هم برایمان بگویید.
شب 21 بهمن که امام فرمودند حکومت نظامی باید لغو شود، آیتالله طالقانی به امام اطلاع دادند که ارتش میخواهد حکومت نظامی را از ساعت دو بعدازظهر اعلام و از چهار جهت تهران، به مرکز شهر و مدرسه رفاه حمله کند و گفته که اگر ده هزار نفر هم کشته شوند، تا این نقشه را به نتیجه نرساند دستبردار نیست.
همه آقایان آن روز صبح در مدرسه رفاه جمع شدند و به مشورت پرداختند. ساعت حدود یازده بود که امام بلند شدند که بروند. شهید مطهری و شهید بهشتی استدعا کردند که امام مثل همیشه نماز را به جماعت بخوانند، ولی امام گفتند که خودتان بخوانید و به اتاقشان رفتند و نماز خواندند و پس از صرف ناهار، به کارهایشان پرداختند. وقتی مدتی گذشت و امام برنگشتند، شهید مطهری که سخت نگران بودند، به اتاق ایشان رفتند و دیدند امام مشغول خواندن نماز هستند.
شهید مطهری به راهرو برمیگردند و منتظر مینشینند، اما باز هم امام از اتاق بیرون نمیآیند. قرار بود از ساعت دو حکومت نظامی اجرا شود و همه سخت نگران بودند که امام چه دستوری خواهند داد. ساعت یک ربع به یک میشود و یکی دیگر از آقایان میرود تا ببیند امام چه دستوری میفرمایند. لای در را باز میکند و میبیند امام در حال سجده هستند و شانههایشان دارد میلرزد. چند دقیقه بعد امام در اتاقشان را باز میکنند و خطاب به دوستان میگویند: "بروید و به مردم اعلام کنید به خیابانها بریزند و حکومت نظامی را لغو کنند".
ظاهراً مرحوم آیتالله طالقانی به امام پیغام داده بودند که رژیم برای قتلعام مردم برنامه قطعی دارد و صلاح نیست مردم بیرون بیایند، ولی امام دستور اکید دادند که همه از خانههایشان بیرون بریزند. در اطراف مدرسه رفاه هم روی مینیبوسهایی بلندگو نصب کرده بودیم و با همانها به مردم اعلام میکردیم که چه کنند. ماشینهایی را هم با بلندگو به نقاط مختلف شهر فرستادیم تا اعلام کنند امام حکومت نظامی را لغو کردهاند و مردم به خیابانها بریزند.
قاب انــقلاب
خاطره شهیدمحلاتی از تسخیر رادیو
عصر ما تصمیم گرفتیم که برویم رادیو تلویزیون را تصرف کنیم. آنجا هم زد و خورد بود و به خصوص در جام جم خیلی از نیروهای ارتشی استقامت می کردند.چون رادیورا اگر کسی بگیرد، کار دیگر تمام است. من چهار نفر مسلح برداشتم و رفتم برای تصرف رادیو. یک ایستگاه رادیو داریم در بیسیم، نزدیک چهاراه سیدخندان. نا تا نزدیکی های چهارراه قصر توانستیم برویم. هرجا که رفتیم دیدیم که تیراندازی است، نمی گذاشتند که برویم توی خود بیسیم. البته یک مهندسی که من حالا اسمش یادم نیست- خدا خیرش بدهد- در تماس با ما بود و می گفت اگر خودتان را برسانید داخل رادیو- آنجا هم تعطیل بود، همه فرار کرده بودند- من دستگاه را راه می اندازم. به هر صورت رفتیم، در حالی که از هر کوچه ای که خواستیم برویم وارد خیابان شویم دیدیم تیراندازی است. نیم ساعتی رفتیم توی دفتر مرکز اعتصابات(کمیته اداره اعتصابات) که می آییم تیراندازی است.
گفت که من در را باز می گذارم که ماشینتان دم در معطل نشود، شما بروید دم پل از آنجا با سرعت بیایید داخل. همین کار را کردیم و رفتیم. حتی گلوله ای به ماشین ما اصابت نکرد و ما رفتیم داخل بیسیم.
ساعت پنج و ربع بعد از ظهر بود.سه ربع- یک ساعتی طول کشید تا این بنده خدا دستگاه را راه انداخت. من هم یک نوار قرآن برده بودم و یک نوار خمینی ای امام، یک سرود هم بود که ظاهرا آن موقع می خواندند. یک پیامی هم آن روز امام داشتند که مردم از خودشان دفاع کنند و دستورالعمل آن روز بود. ما رفتیم آنجا. ساعت شش و ربع بود آنجا من هم نگفتم سخنگو کی هست. رادیو را روشن کردیم و گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم. این صدای انقلاب اسلامی ایران است... مردم با شنیدن این مطلب خیلی غوغا کرده بودند. یک مقدار صحبت کردم و پیام امام را خواندیم و نوارها را گذاشتیم.
تیتــر انقلاب
چپی ها در زندان می گفتند شما از دست دژخیمان رژیم غدا می گیرید از ما نه!
قضیه فتوا از این قرار بود که مذهبیان از هم زیستی بسیار شدید منافقین و چپی ها زجر می کشیدند. وقتی فتوای علما مبنی بر تحریم این افراد(چپی ها) صادر شد، مذهبیان تصمیم گرفتند به فتوا عمل کنند. بنا بر این ما اعلام کردیم که مثلا غذایی که این افراد به آن دست می زنند نمی خوریم یا لباس هایی که ما می شوییم و آنها دست می زنند نجس می شود و از آنها هم می خواستیم این مسائل را رعایت کنند.
منافقین برای اینکه ما را اذیت کنند مسئول تقسیم غذا را از میان یکی از چپی ها انتخاب می کردند. آن ها هم مثلا وقتی ظرف غذا را می آوردند اصرار می کردند که دستهایشان را در غذا فرو کنند یا اگر غذایمان مرغ بود بر می داشتند و با دستهایشان آن را تکه تکه می کردند. وقتی ما این صحنه ها را می دیدیم و می فهمیدیم که غذا در اثر تماس با دست آنها (چپی ها) نجس شده، غذا نمی خوردیم . اصرار می کردیم که غذای ما را جدا بدهند یا خود ماموران غذای ما را بدهند که البته هفت، هشت روز طول کشید تا مسئولان زندان با درخواست ما موافقت کنند.
هفت، هشت روزی که ما از غذایی که چپی ها تقسیم کرده بودند نمی خوردیم، غذایمان غالبا نان خشک . یا نانهای دور ریخته شده بود که بعد از شستن می خوردیم. وقتی ماموران غذای ما را می دادند چپی ها می گفتند که شما از دست دژخیمان و ماموران رژیم غذا می گیرید، ولی از دست ماها که با رژیم درحال مبارزه هستیم نمی گیرید. ما هم می گفتیم که برای ما مهم، فتوای علماست ککه صادر کرده اند که کمونیست ها نجس اند.