سرویس نقد رسانه پایگاه 598 - امروز پر سر و صداترین فیلم جشنواره سی و یکم فجر در سالن برج میلاد به اکران درآمد. همانطورکه پیش از این هم اتفاق افتاد، این فیلم با دو نظر به شدت منفی و مثبت مخاطبین مواجه بود. اما نکته جالب آنکه در میان مخاطبین و نیروهای فرهنگی انقلابی نیز دو نگاه کاملاً متضاد درمورد آن پدید آمد.
داستان فیلم، تقریباً همان است که از تیزر آن قابل پیش بینی بود. (خطر لو رفتن داستان). حاجی گرینوف فیلم (که شریف نام داشت) به دنبال تصاحب دختر سرتق بود و به دلیلی، این دختر به پست روحانی شهر می خورد و این امر، برای وی امتحان سختی را پدید می آورد.
بخشی از نقدها به این اختصاص داشت که این روحانی، خود از قرار گرفتن در موضع تهمت استقبال می کند و تلاش زیادی برای رفع آن نمی کند. به نظر می رسد قسمت اول این نقد وارد نیست؛ چراکه او به اختیار خود در این موضع قرار نمی گیرد و انتخاب هایش، بین کمک کردن به آن دختر و یا رها کردن اوست. او اگر بخواهد از موضع تهمت فرار کند، مجبور می شود دخترک را در سختی ها و پلیدی ها رها کند. لذا این انتخاب، اختیاری نیست. اما اینکه او تلاش مستقیمی جهت رفع این اتهام نمی کند، نقدی بجا و وارد است و همین، کمی فیلم را غیرطبیعی می کند.
نقد دومی که به او وارد شد، نگاه عرفان گرایانه اوست که در قالب شخصیتی «شیخ رجبعلی خیاط» و «مرحوم دولابی» گونه، در تمام آثارش جلوه می کند. اگر منظور از نقد نگاه عرفان گرایانه، رد کل عرفان عملی باشد، قطعاً نقد بجایی است. آنچه مورد نقد ناقدین عرفان است، عموماً اعتقادات انحرافی عرفان نظری است و کمتر نقدی بر مدل های تربیتی و اخلاقی عرفان وارد شده. دهنمکی نیز بر همین بعد عملی تأکید دارد و چیزی از مباحث نظری طرح نمی کند.
اما اگر منظور از نقد عرفان گرایی، این باشد که او عارف عامی را پیشقدم و جلودار روحانی قرار می دهد و روحانی برای کسب فیض به او مراجعه می کند، قابل بحث است. البته «قابل بحث» و نه نقد مستقیم؛ چراکه این مسأله، یعنی «جایگاه عرفای درس ناخوانده» و خصوصاً جایگاهشان نسبت به روحانیت، از مباحث پیچیده ایست که در مورد ان بین صاحبنظران عرصه فرهنگ هم اختلاف نظر وجود دارد. ما در اینجا قصد باز کردن این مسأله و نتیجه گیری درمورد آن را نداریم؛ صرفاً اشاره می کنیم که اولاً دهنمکی برای آن عارف، نقش «تبلیغ عمومی» در نظر نمی گیرد. او اگر کسی به وی مراجعه کند و سوالی بپرسد، از راهنمایی و هدایت دریغ نمی کند. درثانی همانطور که خود کارگردان هم اشاره نمود، چنین چیزی، یعنی «رجوع روحانیون به عرفای درس ناخوانده» یکی از حقایق و واقعیات است و در این بین، علمای بزرگی هم چنین سیرتی را داشتند.
نقد دیگری که بر این فیلم دهنمکی همانند فیلم های قبلی اش وارد شد، کثرت دیالوگ هاست. او از همان موقع پاسخ می داد که سینما ترکیب دیالوگ و تصویر است و دیالوگ، قسمتی از سینماست. اما کم یا زیاد بودن دیالوگ، شاخصی دارد؛ دیالوگ به میزانی که حذف آن به داستان اصلی کمتر ضربه بزند، بیهوده تر است. وقتی بودن یا نبودن دیالوگی، هیچ ضربه ای به داستان اصلی نمی زند (مانند حجم زیادی از دیالوگ های این فیلم) یعنی اضافی است. متأسفانه رسوایی به دلیل کثرت بیش از اندازه این نوع دیالوگ ها، به یک منبر تبدیل شده است که بسیاری از حرف های آن، تکراری است از اعتقادات سابق دهنمکی که دیگر برای کمتر کسی تازگی دارد.
رسوایی بر خلاف اکثر فیلم های سینمای ایران، بحث برانگیز است و خیلی حرف می توان در مورد آن گفت و ما در اینجا صرفاً به برخی نکات اشاره می کنیم. رسوایی را می توان نسخه «اصلاح شده» (و نه «تعدیل شده» و «خنثی شده») مارمولک دانست. حرف مارمولک این بود که روحانیون باید بیش از این به میان مردم بیایند و برخی قاطی شدن ها را خلاف شأن خود ندانند. لیکن «نوع اختلاط»ی که درنظر می گیرد، قابل نقد است. اما در رسوایی، نقدی از پایگاه سیره خود علما به روحانیت وارد می شود و این «حضور در میان مردم» در قالب کارگری های شبانه و کمک رساندن های مخفیانه صورت می گیرد و این نگاهی به شدت صحیح است. برخی دلسوزان فرهنگی همواره تذکر داده اند که جدا کردن نوع معاش روحانیت و اختصاص آن به فعالیت های تبلیغی و شهریه، باعث جدایی این قشر از عموم مردم می شود. دهنمکی این نقد را در فیلم خود با جرأت تام و البته کاملاً درون گفتمانی مطرح می کند.
رسوایی اما در نوع نگاه به مردم، حامل همان زاویه نگاه غلطی است که آثار قبلی او نیز قابل مشاهده بود. او به تصریح خود، مردم را به شدت تسلیم احساسات و اصطلاحاً «حزب باد» می داند. صبح بر مصدق درود می فرستند و شب بر او لعن می کنند. با یک موعظه متحول می شوند و با چند نگاه حرام، منحرف. اینکه «مردم ایران چگونه اند؟» را شاید بتوان «مورد اختلاف ترین سوال در عرصه فرهنگ و سیاست» دانست که کسی تاکنون از تحلیل کامل آن برنیامده. اما به نظر می رسد دهنمکی کاملاً در یک سر طیف آن قرار دارد.
او در سکانسی نشان می دهد که مردم ایران به قدری سطحی و مبتذل اند که پتانسیل دارند با تحریک یک نفر، آنقدر وحشی شوند که خانه یک دختر فقیر را قربتاً الی الله سنگ باران کنند. و البته جالب آنکه بلافاصله با چند دقیقه صحبت دختر، همه پشیمان گردند! ما قصد نداریم در مورد این زاویه نگاه غلط افراط کنیم و بگوییم «این نگاه، بزرگترین خطر امنیت ملی است» و «از دل این نگاه، دیکتاتوری و چماق بدستی حاصل می شود». اما نکته جالب اینکه برخی از سایت ها و منتقدین که سر یک جمله سلحشور که «با این وضعیت سینما و تلویزیون، تا چند سال دیگر مردم به چادری ها در خیابان سنگ می زنند» غوغا به پا کردند که این چه نگاهی است به مردم دارید و مردم اگر شما هم به آنان سنگ بزنید، همدیگر را در آغوش خواهند گرفت، تمام قد از رسوایی حمایت کرده اند!
البته تحلیل این رفتار دوگانه و سوءاستفاده از مردم گرایی، آنقدرها هم پیچیده نیست؛ هر خشونتی از مردم که ریشه آن به نحوی به «مذهب» بازگردد، طبیعی و قابل باور است. اما چناچه معتقد باشیم وقتی انسان از دین و خدا فاصله گرفت هر خشونت و بی اخلاقی از او محتمل است، به سرعت توسط جریان شبه روشنفکری مورد نفی قرار خواهیم گرفت.
سرویس نقد رسانه 598 در روزهای آینده به تحلیل بیشتر این فیلم و برگزاری میزگردهایی درمورد آن خواهد پرداخت.