598 به نقل از رجانيوز: مجله امتداد براي افرادي كه حداقل يكبار به اردوهاي راهيان نور رفتهاند، آشناست. مجلهاي كه حال و هواي آن اردوها را در كپسولهايي هفتاد هشتاد صفحهاي فشرده كرده است و به صورت ماهانه به خوانندگان خود تحويل ميدهد. اين نشريه دي ماه امسال به ايستگاه هفتاد و ششم رسيده است. در آخرين شماره امتدا گفتگويي با يك طلبه سوداني انجام گرفته كه خواندنش چندين فايده دارد.
اول اينكه كمي درباره كشور مهم سودان اطلاعات پيدا ميكنيم. براي مايي كه اكثرمان يكدفعه با خبر دو تكه شدن اين كشور اسلامي، با نام آن آشنا شديم حتما جالب و مفيد خواهد بود كه سودان را بهتر بشناسيم و بفهميم پشت پرده اتفاقات اين كشور چي به چي است. علاوه بر اين، با خواندن اين گفتگو يكبار ديگر و. از نزديك درخواهيم يافت كه صدور انقلابي كه خميني كبير از آن دم ميزد يعني چه و فرهنگ انقلاب تا كجا رفته است. چيزهاي ديگري هم هست كه اگر تنبل نباشيد و اين گفتگو را بخوانيد، حتما از آن لذت خواهيد برد. البته ما كمي آن را خلاصه كرده و سوالها را هم حذف كردهايم.
«سیدمحمد، سیاهپوست است، اما نور معنویت در چهرهاش موج میزند. طلبهای است فاضل و باسواد و از همه اینها مهمتر، بابصیرت. اوضاع سیاسی ایران و جهان و اسلام را خوب میشناسد و سخت شیفتهی آرمانهای امام است.» گفتگوي سردبير امتداد، رضا مصطفوي، با اين طلبه سوداني را در زير ميخوانيد.
بزرگترین شکست انگلیسیها در آفریقا و جهان عرب
سودان بزرگترین کشور قارهی آفریقا و دومین کشور عرب بعد از الجزایر است. در قرن نوزدهم میلادی، سودان منطقهای ملوکالطوایفی بود که بر هر بخش آن، امیر، شیخ یا ملکی حکومت میکرد و به مجموعهی آن سودان میگفتند. هیچکدام از این طایفهها تحت امر یک حکومت مرکزی نبودند و مستقل از هم عمل میکردند.
در این زمان، غلبهی استعمار انگلیس، اشغال سودان به دست مصریها برای سلطه بر معادن طلا و برقراری نظام بردگی، و وابستگی رؤسای قبایل و حاكمان محلی به انگلیسیها، مردم را واداشت تا به رهبری یکی از سادات حسنی به نام «محمد احمد مهتدی»، معروف به «مهدی سودانی» -که در میان مردم از قداست بسیاری برخوردار بود و ادعای مهدویت کرده بود- علیه مصریها و انگلیسیها قیام کنند.
مهدی سودانی از اصول و اندیشههای «سید جمالالدین اسدآبادی» پیروی میکرد و قصد داشت که یک حکومت اسلامی در سودان ایجاد کند. بسیاری از مردم سودان که در فقر و فلاکت به سر میبردند، به او پیوستند و مهدی سودانی توانست به کمک یاران خود –که آنها را «انصار» نامیده بود- شکست سختی به انگلیسیها وارد کند. این بزرگترین شکست انگلیسیها در آفریقا و جهان عرب بود و در این نبرد، ژنرال «گوردون»، سرکوبکنندهی حرکتها در چین و هندوستان، به دست خود مهدی سودانی کشته شد. محمد احمد توانست سودان را یکپارچه کند و همه را زیر حکومت مرکزی ببرد.
پس از مرگ محمد احمد، حکومت به دست یکی از دوستان نزدیک و صمیمیاش افتاد، ولی دیگر از آن آرمانها و هدفهایی که محمد احمد برایشان قیام کرده بود، فاصله گرفت تااینکه انگلیسیها تومار آن را در هم پیچیدند.
ای بزرگوار! شاید تو خود مهدی موعودی؟!
محمد احمد در جوانی به قبیلهی «بگارا» (بقارا) -كه مقتدرترین قبیلهی سودان بود- رفت. او همواره از مردی كه جهان را پر از عدل و داد میكند، سخن میگفت و ستمدیدگان را بشارت میداد. افراد این قبیله او را تقدیس میكردند. او که عملاً و نظراً به تصوف گرائیده بود، بعد از مدتی با مرشد خود، اختلاف پیدا کرد و توانست با ریاضت و زهد خاصی، عدهای را به دور خود جمع کند.
روزی در چهلسالگی، كسی به او گفت: «ای بزرگوار! شاید تو خود مهدی موعودی؟» محمد ابتدا انكار كرد، ولی رفتهرفته خود را مهدی خوانــد. رسالههایی در طریقهی خاصی نوشت و برای مریدانش فرستاد و خود را مأمور به اشاعهی دین اسلام در کل زمین و ترویج احکام حقیقی پیامبر، به امر خدا دانست. مردم هم كه از بــردهفــروشی و ستم مصــریها و انگلیسیها بــه ستــوه آمده بودند، ادعایش را پذیرفتند.
جايي كه هنوز در آن درخت ميپرستند اما پوشيدن دشداشه ممنوع است
گفتم که مردم سودان جنوبی از نظر فرهنگی و نژادی با مردم شمال آن متفاوت بودند. حدود 35درصدِ مردمِ سودان جنوبی، مسیحی، 35درصد مسلمان و بقیه لائیک، بیدین و پیرو ادیان جادویی هستند. برخی از ادیان ابتدایی و بومی آفریقا هم که ما فکر میکردیم دیگر فراموش و ریشهکن شدهاند، در آنجا وجود دارند؛ مثل پرستش درخت یا نیاکان خود. این مناطق، توسعه نیافتهاند، ساکنان آنها هیچ آموزشی ندیدهاند و به همان حالت اولیه زندگی میکنند.
در سال 1955 میلادی، کلیسا با حمایت انگلیس، ساکنان جنوب را ترغیب کرد تا از حکومت مرکزی، اعلام استقلال کنند. از آنجا که 70درصد ذخایر نفت سودان و سرچشمهی رود نیل در جنوب آن قرار داشت، این منطقه اهمیت ویژهای داشت. این مبارزه پنجاه سال ادامه پیدا کرد تااینکه بالاخره در سال 2005، سودان جنوبی بهعنوان کشوری مستقل، از سودان جدا شد.
در طول این سالها انگلیسیها تمام مسلمانان سودان جنوبی را از شمال و مسلمانان سودان را از جنوب برگرداندند و ارتباط این دو کشور را کاملاً قطع کردند. برخی از ساکنان جنوب را برای ادامهی تحصیل به اروپا فرستادند، مدارس کلیسایی و تبشیری در جنوب تأسیس کرده و مسجدها را به کلیسا تبدیل کردند. اکنون استفاده از نامهای اسلامی و عربی و پوشیدن دشداشه در سودان جنوبی ممنوع است.
سني مذهبهايي كه به روش شيعه مبارزه ميكنند
بیشتر مردم سودان، مسلمان هستند و تنها یک یا دو درصدشان مسیحیاند. مسلمانان هم سه دستهاند؛ دستهی اول شیعیانند که تولّی و تبری دارند و شریعت و احکام را کامل انجام میدهند؛ یعنی ملتزم به اصول و فروع تشیع هستند و اصول پنجگانه و فروع دهگانه را قبول دارند. به آنها «مستبصرین» هم میگویند که درصد بسیار کمی دارند.
گروه دوم، خود را شیعه میدانند، اما درواقع شیعه نیستند. آنها با اهلبیت(ع) و مباحث اعتقادی اصلاً کاری ندارند و تنها در جریان خط سیاسیِ مقاومت هستند.
نام كودكانشان را خميني و خامنهاي ميگذارند
خیر! آنها در زمینهی عبادات، مانند اهل سنت و پیروان مذهب حنفیه یا مالکی رفتار میکنند، ولی خود را «شیعهی سیاسی» مینامند. یعنی میگویند، ما خط و فکر امام را قبول داریم، علیه استکبار قیام میکنیم و با مستضعفان هستیم، ولی در زمینهی اعتقادی پیرو مذاهب اهل سنت هستند.
بسیاری از آنها کودکانشان را خمینی، خامنهای یا حسن نصرالله مینامند، اما فقط بُعد سیاسی انقلاب اسلامی را قبول دارند. بیشترشان متأثر از فاطمیون مصر هستند و دو گروهند که «اخوان المسلمین» یکی از آن دو است. پیروان مهدی سودانی هم که حزب بزرگی به نام «انصار المهدی» دارند، جزو همین گروهند. اخوان المسلمین وهابی نیستند، ولی برخی از باورهای سلفیها را قبول دارند؛ مثل احترام نگذاشتن به صالحین و اولیا، شرک دانستن زیارت قبور و...
گروه سوم هم که «صوفی» نامیده میشوند، خود را شیعه نمیدانند، اما از گروه دوم شیعهترند. آنها قائلند که ریاست و رهبری مذهبی از معنوی جداست و میگویند، علم دو نوع است؛ طریقت و شریعت. علم شریعت را میتوانیم از هر که بگیریم، ولی پیشوایان علم طریقت -که همان علم لدنّی است و ما را به خدا میرساند- اهلبیت(ع) هستند. آنها اهلبیت(ع) را امامان خود میدانند، اما دیگران را هم قبول دارند؛ یعنی از دشمنان اهلبیت(ع) برائت نمیجویند. 60درصد مردم سودان جزو این گروه بوده و همه یا بیشترشان سادات هستند. تعداد کمی از مردم سودان هم وهابی هستند.
قرضاوي گفت سودان را از چنگ شيعيان دربياوريد
(ميتوان سودان را كشوري شيعي دانست) به همین دلیل است که «یوسف قرضاوی» میگوید، سودان را از چنگ شیعیان درآورید، سودان دارد شیعه میشود. درست است که تعداد گروه اول کم است، ولی گروه سوم خیلی به آنها نزدیکند. الآن مدتی است که در طول سال، چهارده جشن برای چهارده معصوم(ع) میگیرند یا میگویند، باید رفتن به زیارت را احیا کرد و زنده نگه داشت. تبرک و توسل را قبول دارند و خیلی علیه وهابیان عمل میکنند، ولی گروه دوم اصلاً با وهابیها کاری ندارند و شاید با آنها همراه هم میشوند.
شماها خوب شيعه نشديد!
الآن کمی اوضاع فرق کرده و فرهنگ ایرانی در برخی کشورهای شمال آفریقا بهشدت در حال نفوذ است. میگویم فرهنگی ایرانی، نه فرهنگ تشیع؛ چون قائل به تفکیک میان ایرانی بودن و شیعه بودن هستم. مرا ببخشید که با این صراحت میگویم، ولی متأسفانه ایرانیها بهخوبی شیعه نشدهاند!
برای خیلی از آنها آرمان تشیع مهم نیست. انقلاب اسلامی از برخی از اهداف خود کوتاه آمده و مماشاتی با جامعه کرده است؛ درحالیکه فرهنگ تشیع باید دیدگاههای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران را شکل بدهد تا کل کشور تبدیل به مدینهی فاضله شود. بااینکه ایرانیها در برخی از مسائل فکری، صنعت و تکنولوژی رشد قابل توجهی کردهاند، ولی هنوز در تاریخ گذشتهشان زندگی میکنند. آنها در تعامل با کشورهای دیگر، مرتباً میگویند، ما فلان بودیم و فلان داشتیم. البته شهید مطهری در مبارزه با این تفکر، خوب کار کرده است.
اگر اکنون، شمال آفریقا تاحدی به تشیع رو آورده است، بهدلیل جنگ 33روزه است. آنها هرچه داشتند، تجربه کردند و آزمودند، ولی به نتیجه نرسیدند؛ بنابراین پس از چهارده قرن به تشیع رو آوردند. دیدند تنها چیزی که باقی مانده است، تشیع است.
بااینحال باز هم ایران امالقرای جهان اسلام است. همان جوانهایی که گفتم کاری به دین و دیانت ندارند، مدافع انقلابند و اگر پایش بیفتد، با همان حس ملی و تعصبات خاص خود، قبل از همه در صف اول جنگ میایستند و شهید میشوند.
در بعد رسانه ضعيف عمل كرديد
وقتی انقلاب به پیروزی رسید، مردم با امام آشنا شدند؛ بنابراین وقتی ایشان به ملکوت اعلی پیوستند، مردم ایشان را میشناختند؛ بااینحال، شناخت هنوز کم است و در حد نخبگان، فرهیختگان و دانشجویان است.
کسی دربارهی آن صحبت نکرد. الآن که شما دارید فعالیت رسانهای میکنید؛ امیدوارم این محصولات را به زبانهای دیگر هم عرضه کنید تا دیگران هم از آنها مطلع شوند. شما باید ارزشها، فداکاریها، اشکهایی که از ترس خدا در شب جاری شده و خونهایی را که در راه خدا ریخته شده است، به دیگران بگویید. اینها بینظیر بودند و در هیچ جنگی رخ ندادند؛ جز در کربلا. حتی در صفین هم اینطور نبوده است.
ما فکر میکردیم که جنگ ایران و عراق، جنگی میان دو ارتش بوده که اصلاً بحث دین و جهاد در راه خدا در آن مطرح نبوده است. این باید گفته شود. شما در زمینهی دفاع مقدس، فعالیت فرهنگی میکنید، ولی این فقط در داخل کشور خودتان و به زبان فارسی است. در کل دنیا فقط صدمیلیون فارسیزبان داریم که آگاه شدند و بقیه نه. شما در بُعد رسانه، ضعیف عمل کردید. ما در کشور خود، شیعه بودیم، اما وقتی به اینجا آمدیم، این مسائل را فهمیدیم.
البته اکنون مقاومت و پایداری جمهوری اسلامی و پیشرفتهای آن در تمام زمینهها یکی از معرفههای انقلاب اسلامی است که بسیار هم تأثیرگذار است. ملتها در این یکی، دوساله به خودباوری رسیدهاند و اگر قبلاً یک راهپیمایی میکردند و سرکوب میشدند، الآن میگویند، ما میتوانیم. این «ما میتوانیم» مال امام است.
به عشق امام شيعه شد...
من و خانوادهام جزو گروه سوم بودیم. عمویم، «سیدمجاهد الزاکی» که استاد دانشگاه است، در سال 1984؛ یعنی پنج سال بعد از پیروزی انقلاب، به عشق امام، شیعه شد، سازمانی تأسیس کرد و در حمایت از انقلاب اسلامی، مجلهی «الکلمه» را – که مانند مجلهی العالم بود- منتشر کرد؛ اما با گذشت زمان، شیعهی علی(ع) شد. بعد از ایشان، عموی دیگرم و برادر بزرگترم شیعه شدند و از آن پس، تشیع در خانوادهی ما جاری شد. شش، هفت سال بعد؛ یعنی زمانی که سیزده، چهارده ساله بودم، من هم شیعه شدم.
زمانی که من شیعه شدم، رایزنان فرهنگی ایران، فعالیت فرهنگی چندانی در سودان نداشتند و معرفان خوبی برای انقلاب نبودند. دوستدار امام و آرمانهای انقلاب بودند، ولی فعالیت زیادی نمیکردند؛ مثلاً انتشار مجلهای که خودشان به راه انداخته بودند، کمکم متوقف شد. بسیاری از آنها بهدلیل اوضاع بد مالی و مشکلات دیگر، بهدنبال منافع شخصی رفتند.
به نام امام، اما عليه امام و آقا
تنها مبلغان ایرانی که در زمینهی مسائل فرهنگی هم فعالیت میکردند، «شیرازی» بودند که از نام جمهوری اسلامی و محبوبیت امام استفاده میکردند، اما دیدگاه خوبی دربارهی نظام، امام و آقا نداشتند. تا طرف شیعه میشد، نگاهش را به ایران منفی میکردند. آنها خیلی تبلیغ میکردند، بهحدیکه وقتی شیعیان سودان بیشتر شدند، بیشترشان شیرازی بودند.
رفتهرفته کسانی که شیعه شده بودند، دیدند کسانی که به نام انقلاب، امام خمینی و آقا به سودان میآیند، اصلاً در این وادیها نیستند؛ بنابراین دلسرد و متوقف شدند. ما از اول شیعهی ولایی و پیرو امام خمینی بودیم، ولی این به این معنی نیست که ما خوب کار میکردیم یا خط امام خمینی در آنجا خوب کار میکند؛ نه متأسفانه.
مهندسی کامپیوتر دانشگاه شهید بهشتی تا طلبگي حوزه علميه
من با مؤسسهای به نام «کوثر» که مرتبط با جمهوری اسلامی بود، همکاری میکردم. در این مؤسسه، من مسئول بخشی از مجله بودم. از آنجا که ایران را خیلی دوست دارم، تصمیم گرفتم که برای ادامهی تحصیل به ایران بیایم. سال 1991 در رشتهی مهندسی کامپیوتر دانشگاه شهید بهشتی پذیرفته شدم. به ایران آمدم، مشغول آموختن زبان فارسی شدم و تقریباً دو سال درس خواندم؛ اما وقتی پدربزرگم فوت کرد، به سودان برگشتم و همان جا درسم را ادامه دادم.
یک شرکت ایرانی در سودان، یک برنامهی حسابداری به زبان فارسی آورده بود و میخواست به حسابداران خود آموزش بدهد و نیاز به یک فرد مسلط به زبان فارسی و کامپیوتر داشت. من مدتی در این شرکت مشغول به کار شدم و به همین دلیل تصمیم گرفتم که بعدازظهرها در دانشگاه دیگری حسابداری بخوانم. وقتی ازدواج کردم، به ایران برگشتم و وارد حوزهی علمیه شدم.
دوبار رفتم، راهيان نور، حس كردم در كربلا هستم
بله، من دو بار به مناطق عملیاتی جنوب و غرب رفتهام. جبهه برای ما میعادگاه شده و ما با رفتن به آنجا روحیه میگیریم. در آنجا حس میکنیم که در کربلا هستیم و اگر شهید شویم یا زنده بمانیم، باید در این راه بمانیم؛ مثل مجاهدانی که آمدند و خودشان را در راه خدا تقدیم کردند. اما وقتی به قم میآییم، متأسفانه سرد میشویم.
در آنجا با خود میگویم، آیا ما هم حاضریم مثل اینها خون یا آبرویمان را فدای انقلاب کنیم؟ آنها کاری کردند که خیلی از مدعیان نمیکنند. سختتر از این وقتی است که میبینید، بعضیها که با آنها بودند و در این دنیا ماندهاند، خراب شدهاند؛ یعنی امتحان جبهه برایشان آسانتر از امتحان پول، منصب و... بوده است. من میترسم که به جنگ نروم و در این دنیا بمانم و مثل اینها غرق شوم؛ چون بیمه نیستم. خوشا به سعادت آنها که در همان گرمی اول رفتند و خودشان را فدا کردند و نزد خدا و مردم ماندگار شدند. ما جنگهای زیادی داشتهایم، اما اصلاً چنین حسی پیدا نکردهایم؛ چون خدا در کار نبوده و تمام این کارها برای کسب قدرت بوده است. اگر هم کسی در این راه شهید شده است – البته اگر بشود بهش گفت شهید- شهید قدرت بوده است، نه اسلام.
برخی از این شهدا اصلاً عمری نکردند، بچه بودند، اما کاری کردند که شاید آدمهای بزرگ ما نکردند. بعضی از آنها در دوران نوجوانی و جوانی، جهاد و ازخودگذشتگی را وظیفهی خود دانستند و به آن عمل کردند، اما کسی مثل «منتظری» که در آن زمان قائممقام ولی فقیه بود، عاقبتبهخیر نشد.
سودانيها از فتنه 88 ميپرسيدند!
سالیانه دو بار برای تبلیغ(به سودان) میروم. بیشتر درگیر بحث شیعه و سنی و پایداری انقلاب در برابر استکبار هستیم. الآن مردم میخواهند بدانند در ایران چه میگذرد. مثلاً دو سال پیش که جریان فتنه پیش آمد، یکی از بچههای گروه اول میگفت، از ایران بگویید. تو را به خدا، ایران الگوی ماست. ما حاضریم سودان را فدای ایران کنیم، اما ایران بماند. بگذارید تصویر قشنگی که از ایران، در ذهن ماست، خراب نشود.
وقتی به سودانیها میگوییم که هیچ افسر انگلیسی و آمریکایی بین مردم ایران نیست، تعجب میکنند. یک بار که به خمین رفته بودم تا خانهی حضرت امام را ببینم، خدمت «سیدعلی حسینی»، نمایندهی مقام معظم رهبری و امامجمعهی خمین رفتم. ایشان از من پرسید: «از کجا آمدهاید؟ با کی آمدهاید؟»
خارج از ايران قدر عزت را ميدانند چون ذلت كشيدهاند
متأسفانه در ایران وقتی در تاکسی و... مینشینیم، حرفهایی دربارهی انقلاب میشنویم که میفهمیم مردم هنوز متوجه نشدهاند که انقلاب چه بوده و چه برایشان آورده است. به نظر من اگر انقلاب فقط عزت آورده باشد، کافی است. شما تحمل میکنید که یک سرباز آمریکایی به فرماندهانتان بشین، پاشو بگوید؟ برود به مغازه و هرچه میخواهد بردارد؟ دختر را در خیابان بگیرید و ببرد و کسی نتواند چیزی بگوید یا تعقیب کند؟ ما اینها را حس میکنیم. این عزت شما هم هزینه دارد؛ تحریم و جنگ و... بهای این عزت است.
اگر در آنجا بگویید که انقلاب اسلامی، عزت آورد، همه میفهمند؛ چون آنها ذلت کشیدهاند. اما متأسفانه در اینجا متوجه نمیشوند. پایداری اسلامی ایران چه در جنگ و چه در برابر فشارهای غرب و این خودباوری که باعث پیشرفتهای وسیع در عرصههای مختلف شده است را انقلاب اسلامی تزریق کرده است؛ والّا نبود. ایران شده قبلهی مستضعفان؛ یعنی الآن نگاه سراسر جهان به ایران است و آن را بهعنوان الگو پذیرفتهاند.
مردم شمال آفریقا میترسند که حرفهایشان دربارهی انقلاب اسلامی ایران منتشر شود؛ چون هنوز ارتباط با ایران در عرف برخی از این کشورها جرم است. میترسند؛ چون سالها تحت حکومت ظلم بودهاند.