به گزارش 598 به نقل از ایسنا، در ادامه، در بخشهایی از مطلب بهار آمده است: به سختی همراه با کودک در آغوش تا کمر به درون مخزن زباله خم میشد کیسهای بیرون میآورد، درونش را میکاوید و باز به درون زبالهها فرومیرفت. گرسنه بود و خود و فرزندانش هر سه گرسنه بودند. اتومبیلها به سرعت میگذشتند و او در میانه ترس و شرم نگاهی به خودروها و چشمی به تکوتوک عابران پیادهرو داشت.
این ویژگی همه کلانشهرهاست که پدیدههای اجتماعی را کمتر ببینند یا وانمود کنند که نمیبینند. زبالهدانهای شهرمان سالهاست که محل ارتزاق گروه بزرگی از شهروندان فرودست جامعه است. صبحهای زود میتوان وانتهای بسیاری را در بزرگراهها یا شریانهای اصلی شهر دید که دهها چرخدستی را همراه با مسافران اغلب خردسال یا نوجوان در ایستگاههای مختلف توزیع میکنند. آنان در یک طراحی دقیق سالهاست که شهر را میان خود تقسیم کردهاند. بنا بر آمار، تهرانیها روزانه بیش از 7000 تن زباله تولید میکنند؛ زبالهای که حداقل 1000 تومان خریده میشود و این یعنی روزانه هفتمیلیارد تومان و در سال بیش از 2500میلیارد تومان؛ حتی اگر یکدهم این مبلغ هم در کار باشد، میتوان شبکه پیچیده تبدیل این طلای کثیف را با ریال تمیز اندکی فهمید.
در پشت این تجارت روزانه، نیروی کار را اغلب فرزندان کمسال و نوجوان مهاجران حاشیه تهران و کودکان افغان تشکیل میدهند. آنان گاه تا 16ساعت در روز به کار مشغولند. جسم نحیفشان باید حاصل کار روزانه را در شکل بارهای سنگین در ساعات پایانی شب به وانتها تحویل دهند و در محیطی ناامن با انواع مخاطرات در باراندازهای جنوب تهران شب را به صبح برسانند. برای آنان و خانوادههایشان جزو معدود راههای ادامه زندگیست، در حالیکه برای ادارهکنندگان اصلی موضوع کاملا متفاوت است.
زبالههای تهران برای گروهی دیگر تنها محل ادامه حیات روزانه است؛ جایی که غذایشان را تامین میکند، پوشاکشان را از آنجا به دست میآورند و نیز مخازن زبالهها تنها امکانیست که برایشان اندکی پول تولید میکند.
اگر ساعات آخر شب در حاشیه برخی محدودههای مرکزی شهر پرسه زده باشی با بساطهای کوچکی روبهرو میشوی که انواع خرتوپرت به قیمتهای ناچیز عرضه میشود؛ کفش نیمدار، شلوار، وسایل آشپزخانه، لوازمالتحریر دستدوم و... . اینان حلقه واسطه بازیافت دلزدگیهای اقشار مرفه و تبدیل آن به نیازهای اقشار فقیر جامعهاند. در کنار این گروه، کارتنخوابها نیز قرار دارند؛ آنان مشتریهای دائمی زبالهها هستند، اما بر اساس نظمی متفاوت و انتخاب موادی خاص و متناسب با نیازهای روزانه و یا فصلی.
از طرف دیگر زبالههای شهری معضل بزرگ مدیریت شهریست. روزی دو تا سهبار تخلیه مخازن، اعتراض در مورد محل قرارگیری، نظافت مخزنها، دفن زبالهها، چگونگی بازیافت و...، اما آنچه در این فهرست قرار ندارد آن زن جوان و دو کودک گرسنهاش، آن کودکان کیسهدردست و چرخگردان در کوچهپسکوچههاست.
اینکه تهران مانند همه شهرهای بزرگ سرشتی بیرحم دارد، اینکه بیچهرگی در کلانشهرها گریزگاهی است برای ندیدن و دیدهنشدن، اینکه روابط انسانی در اینگونه شهرها به سطحیترین شکلی سازمان مییابد، اینکه متروپلها مکان استحاله فرد در هویتی بزرگتر از تصور و البته غیرانسانی و ماشینی شده است، اینکه... دلیل نمیشود تا چشمان آن زن جوان با کودکان خردسال و گرسنهاش از دایره تصاویر روزانه شهروندان و دستور کار مدیریت شهری خارج شود.
کلانشهرها به همین دلایل بسیار ساده، نیازمند نهادهای واسط هستند؛ نهادهایی که به شهروندان شتابزده و گرفتار و به مدیران شهری فراموشکار و پرمشغله وظایفشان را یادآوری کند. نهادهایی مردمی که وظیفه مدیریت بسیاری از معضلات اجتماعی را بر عهده گیرند. تهران شهر بیرحمی به نظر میرسد، اما دلیل آن را باید در بیاعتنایی نهفته در اجزای ساختاری فضای شهری جستوجو کرد؛ فضایی که شهروندان، مدیریت شهری، سازمان سیاسی و ساختار روابط اجتماعی و اقتصادی و در صورتهای منفرد و غیرمتعامل یا قادر به دیدن این تصاویر نیستند یا اساسا خود را مسئول این مشکلات نمیدانند. به زبان ساده نقش نهادهای مدنی چسب میان این عناصر ازهمگسسته است.