پیامهای مغرضانه، خطرات تحلیلگرانه!
خبرنامه دانشجویان ایران: داریوش زمانی/ جسارت
ده نمکی در به تصویر کشیدن یک فیلم سیاسی در قالب سومین قسمت از سه گانه
اخراجی ها باعث شد فضای جدیدی بر حال و هوای این روزهای اکران سینما حاکم
باشد و کسانی که تمام هویت خود را در حوادث انتخابات گذشته تعریف می کنند
و این فیلم که جسورانه به این موضوع پرداخته را اهانتی آشکار به تمام
باورهای خود قلمداد می کنند را وادار به واکنشی شدید کرده و این واکنش تا
آنجا پیش رفت که امروز همه از داستان تحریم و قاچاق این فیلم توسط جریان
روشنفکر باخبرند.
اما به لطف این فضای روشنفکرانه رقابتی هم به وجود آمد که فرهادی
بیشترین نفع را از آن برد و فیلمش بیش از آنچه در شرایط عادی انتظار می
رفت فروخت. این فروش تا آنجایی برای این جریان حائز اهمیت بود که بر خلاف
مواضع قبلی خود مبنی بر اینکه "فروش یک فیلم دلیلی بر مقبولیت پیام آن
نیست" نتوانستند ذوق زدگی خود از نزدیک شدن فروش روزانه این دو فیلم که در
اثر قاچاق اخراجی ها حادث شده را پنهان کنند. اما در ادامه سعی شده به
دلایل اینکه نباید تحت تاثیر این جو قرار گرفت و رفتاری شبیه رفتار
روشنفکران و متجددان را در پیش گرفت پرداخته شود.
1) رقابت فراتر از فروش این دو فیلم است
آیا کسانی که مواضع ده نمکی را تایید می کنند و بر فرهادی منتقدند
باید درگیر این جو رسانه ای شوند و به تماشای این فیلم نروند و باید همچون
روشنفکران به تحریم فیلم فرهادی روی بیاورند؟ باید به این نکته توجه داشت
که حتی اگر رقابتی هم وجود دارد نباید سطح آن به فروش فیلم ها در گیشه
تنزل داده و رقابت اصلی در پس آن پنهان شود. رقابتی که در واقع در سینمای
ایران وجود دارد رقابت بین جریان روشنفکر که سالهاست تحت حمایت مالی و
سیاسی و رسانه ای قرار دارند و سربازان فرهنگی انقلاب در این جبهه است.
سربازانی که مسعود ده نمکی و شهریار بحرانی از جمله آنها هستند.
2) باید با اندیشه دشمن آشنا شد
نیروهای جبهه انقلاب باید بدانند در فکر دشمن چه می گذرد و در نظر
دارد به چه مواضعی حمله کند. آنهم دشمنی که به راحتی در درون مرزهای
سرزمینی فعالیت می کند. تنها در این صورت است که می توان با حمله او
مقابله و تهدیدهایش را خنثی کرد. در هیچ جنگی نمی توان با چشمان بسته وارد
شد و جان سالم به در برد. جنگ فرهنگی هم از این قائده مستثنی نیست و در
این مبارزه هم پی بردن به مقاصد دشمن در جبهه فرهنگی و اینکه تمرکز فکری
امروزش بر روی چه مسئله ایست از ضروریات اطلاعاتی است.
یکی از منابع به دست آوردن این اطلاعات هم حوزه سینما است و نیروهای
انقلاب نباید از اطلاعاتی که می توان از این حوزه بدست آورد غافل شوند.
جدایی نادر از سیمین هم نباید در گیر و دار این جنگ ایضایی که دشمن به راه
انداخته از قلم بیافتد. تماشای فیلم فرهادی دقیقا به همان میزان ضرورت
دارد که خواندن روزنامه های اصلاح طلب و مقالات روشنفکران و دیدن شبکه های
ماهواره ای ضد انقلاب ضرورت دارد. همانقدر که دیدن مصاحبه های انتخاباتی
موسوی و خواندن بیانیه های او ابرای ما اهمیت داشت تماشای جدایی نادر از
سیمین هم باید برای ما حائز اهمیت باشد.
3) شناسایی نیروهای دشمن
مسلما دشمن با توپ و تانک و هواپیما پا به عرصه فرهنگ نمی گذارد و
کاماندوهایش را وارد این میدان نمی کند. کاماندوهای دشمن در این عرصه در
لباس هنرمند و اندیشمند ظاهر می شوند و به جای اسلحه، قلم و دوربین به
دست می گیرند و به جای شلیک به جسم حریف اندیشه اش را هدف می گیرند. پس
باید متوجه موضع آتش باری دشمن و سرباز مهاجم بود. حتی اگر نخواهیم باور
کنیم هم خدشه ای در این حقیقت وارد نمی شود که کم نیستند سینماگرانی از
کشورمان که به بهانه جوایز جشنواره های دشمن نمک گیر آنها شده اند و در
راستای اهداف همانها تلاش می کنند و فرهادی هم از همین دست کاماندوهای
فرهنگی دشمن به شمار می رود که در سینمای ایران فعال است.
4) باید از میزان قدرت دشمن آگاه بود
همانگونه که در جنگ نظامی باید با برد موشک ها و قدرت مانور
هواپیماها و استعداد نیروهای دشمن آشنا بود تا برای مقابله با آن نیروی
دفاعی خود را متناسب با آن تدارک دید، در جنگ فرهنگی نیز باید از قدرت
دشمن در تهاجم به فکر و ذهن و اندیشه مردم باخبر بود و توانایی های او را
در این عرصه شناخت. نباید از قدرت حریف که می تواند چه مفاهیم زشت و
خطرناکی را در قالب های زیبا و با تکنیک های مورد پسند مردم به خورد مخاطب
دهد غافل بود و اگر قرار است جامعه را در برابر این تهاجم بیمه کرد باید
مردم را نسبت به این استتار هنری آگاه کرد. فیلم فرهادی را هم باید دید تا
بتوان توانایی های او را شناخت.
5) از دشمن هم می توان درس گرفت
خیلی از ما اینکه چطور می توان در زمین حریف طبق قانون خودمان بازی
کنیم را باید از امثال فرهادی بیاموزیم. فرهادی یک نمونه عملی خوب در این
مورد است و می تواند برای بسیاری از ما که تا احساس خطر نکنیم برای آرمان
هایمان قدم از قدم برنمی داریم در این زمینه الگو باشد. خیلی طبیعی است که
فرهادی در فیلمش مطابق میل ما حرف نزند اما می توان چطور حرف زدن را از او
آموخت. شاید خیلی ها باید به غیرتشان بر بخورد تا تکانی به خودشان بدهند!
و البته لازم نیست حتما فیلم ساخت تا کاری انجام داد بلکه هر کس در هرجایی
که هست اگر کار خودش را درست انجام دهد توانسته خوب حرف بزند.
6) دشواری مسیری که امثال ده نمکی طی می کنند را حس کنیم
خیلی ساده است؛ یک فیلم با مشخصات جدایی نادر از سیمین هم در
جشنواره فیلم فجر جایزه می گیرد و هم در جشنواره فیلم برلین که از نظر
اهداف برگزاری با هم سنخیت ندارند که هیچ حتی در نقطه مقابل هم نیز قرار
می گیرند. شاید بتوان این را به پای کم تجربگی برگزار کنندگان جشنواره
فیلم فجر گذاشت اما به طور حتم داوران جشنواره هایی با مختصات جشنواره
فیلم برلین هیچگاه به فیلم هایی مخالف اهداف خود میدان نمی دهند؛ اتفاقی
که در جشنواره فیلم فجر به راحتی روی می دهد.
اینجاست که باید سختی راه امثال ده نمکی را حس کنیم. کسانی مثل او
باید آثار خود را در معرض قضاوت کسانی قرار دهند که بدون توجه به اهداف
جشنواره ای مثل فجر، فیلم هایی را بر می گزینند که هیچ سنخیتی با اهداف آن
ندارند و حتی مورد تشویق دشمنان نیز قرار می گیرند. و البته فرهادی هم با
قرار دادن خرس برلین به جای سیمرغ فجر در پوسترهای این فیلم حق داوران
جشنواره فجر را خوب ادا کرد!
7) آشنایی با تصویر ایران در رسانه های دشمن
خرس هایی که فرهادی از برلین با خود به ایران آورد به خوبی ذائقه
غربی ها را نشان می دهد و پرده از تمایل آنها برای کسانی که با خوش بینی
به غرب نگاه می کنند برمی دارد. تنها فیلم هایی با مشخصات جدایی نادر از
سیمین هستند که از سینمای ایران در غرب مجال بروز و ظهور پیدا می کنند و
طبیعی است که غرب با برجسته کردن این نوع فیلم ها و ساختن قهرمان از
کارگردان این آثار به مخاطب خود دلیلی شبه عینی و تصویری سیاه آنهم از
زبان خود ایرانیان ارائه کند. تماشای چنین فیلم هایی با در نظر گرفتن
جوایزی که از جشنواره های خارجی گرفته می تواند تصویر روشنی از نیت غرب
برای ذهنیت سازی مخاطبانش نسبت به جامعه ایرانی به ما بدهد.
یک مطلب کمی نامربوط:
پس از اتمام فیلم خاک سرخ شبکه اول سیما کنفرانسی را پخش کرد که طی آن ابراهیم حاتمی کیا به عنوان کارگردان به سوالات پاسخ می داد و در آن بین خاطره تاثیر گزاری را بیان کرد به این مضمون: "در یکی از عملیات ها که زیر آتش باری شدید دشمن درحال عقب نشینی بودیم ناگهان دستی پایم را گرفت. نگاه کردم دیدم مجروحی است که رمقی هم برایش باقی نمانده. هر لحظه هم احتمال داشت گلوله ای نصیبم بشود. پایم را از دستش خارج کردم و به عقب برگشتم. آن رزمنده هم باحتمال زیاد شهید شد. اما من احساس می کنم که هنوز پایم را گرفته." و این را علت سبک فیلم سازی خود عنوان کرد. خیلی دلم می خواهد بدانم آیا هنوز هم ابراهیم حاتمی کیا این احساس را دارد یا نه؟