سرویس اندیشه دینی پایگاه 598، روحانیت در طول تاریخ با روی کارآمدن حکومت های مختلف فراز و نشیب های بسیاری داشته است، اما هیچ گاه نتوانسته آن طور که باید و شاید وظیفه اصلی خود را به دلایل گوناگون به سرانجام رساند. آنچه در زیر می خوانید حاصل گفت و گوی رسا با حجت الاسلام روح الله حسینیان، تحلیلگر تاریخ سیاسی ایران و نماینده مجلس شورای اسلامی در خصوص نقش روحانیت در تاریخ سیاسی ایران، از دوران پس از اهل بیت عصمت و طهارت(ره) تا انقلاب اسلامی است:
در خصوص نقش روحانیت در تاریخ سیاسی ایران پس از ائمه اطهار(ره) تحلیلی بفرمایید.
به دلیل اعتقاد شیعه به امامت و رهبری، یک فرهنگ پذیرش روحانیت در ذات شیعیان نهفته شده که از سوی خود ائمه(ع) این فرهنگ گسترش یافته است. با توجه به این که ائمه اطهار(ع) غیبت، به ویژه غیبت کبری را پیش بینی می کردند، برای عدم مواجه مردم در این دوران با بحران رهبری، مراجعه مردمی به علما افزون بر این که جزیی از اعتقادات مردم شد، جزیی از فرهنگ سیاسی مردم هم شد. روایت هایی در این زمینه مانند «مقبوله عمربن حنظله»، «صحیحه ابی خدیجه» و ارجاع امام صادق(ع) به زراره و امام رضا(ع) به اصحاب خودش و فقهای شیعه، زمینه هایی را برای مرجعیت فراهم کردند. از این رو زمانی که امام یازدهم(ع) به شهادت رسید، مردم با بحران رهبری روبرو نشدند و می دانستند کسانی مانند شیخ صدوق، شیخ مفید و دیگر علما به عنوان مرجع وجود دارند و در مسائل و حوادث به آنها رجوع می کردند که این رهبری علما سبب مصون نگه داشتن تشیع از هضم شدن در دستگاه حکومتی شد. اگر چه در این راه هزینه های بسیاری پرداخته اند، ولی همین تبعیت مردم و پناه بودن علما برای مردم، سبب حفظ شدن شیعه از همه فشارها، سختی ها و سرکوب ها شد.
در قرن یازدهم تحول دیگری در ایران به وجود آمد و مرجعیت ایران شکل جدیدی به خود گرفت. شاه اسماعیل صفوی، مذهب رسمی ایران که تبدیل به یک حکومت واحد شده بود را شیعه اعلام کرد و چون صفویان، فاقد مرجعیت فقهی بودند و از سویی دیگر نیز بخش عمده ای از ایران را سنی مذهبان تشکیل می دادند، این مسأله سبب دعوت و حضور عالمانی از جبل عامل، یعنی جنوب لبنان(مرکز حوزه علمیه تشیع) در ایران شد و تقریبا شیعه شدن ایران مرهون تلاش علما، به ویژه مرحوم محقق ثانی، محقق کرکی و حمایت دولت صفوی است. در این دوران عالمان تشیع به عنوان شرکای حکومت مطرح شدند و حتی پادشاهان صفوی با اعتقاد به ولایت فقیه، پایگاه علمای شیعه را در بین شیعیان ایران ریشه دار کردند؛ به گونه ای که شاه طهماسب در حکمی به مرحوم محقق، تصریح می کند: «تو سزاوارتر نسبت به حکومتی و من به عنوان کارگزار تو عمل می کنم.» و تأکید می کند: «هر کسی که احکام شما را در ایران نپذیرد مانند کسی است که با امام زمان مخالفت کرده و مخالفت با امام زمان مخالفت با خداوند است»؛ در حقیقت در این دوران عالمان شیعه به جایگاه جدیدی در جهان اسلام دست یافتند.
یعنی این امر به پادشاهی شاهان صفوی مشروعیت می بخشید؟
این مسأله بدان معناست که مشروعیت پادشاهی خود را، از عالمان می گرفتند و عالمان نیز با درک صحیح از موقعیت زمانی، دست به گسترش تشیع می زدند. اگر به تاریخ نگاهی بیاندازیم، خواهیم دید که شیعه در سراسر جهان اسلام، همواره در اقلیت بوده است و عالمان اهل سنت دست به دستِ حاکمان سنی دادند و بسیاری از مراجع را به شهادت رساندند؛ به گونه ای که شهید اول و ثانی توسط فتوای عالمان اهل سنت و حمایت حاکمان زمان، به شهادت رسیدند. در جبل عامل و جنوب لبنان نیز گرچه اکثریت شیعه حاکم بود، اما حاکمان به محض دستیابی به قدرت، اقدام به قتل عام شیعیان زدند و بسیاری از آنها را به شهادت رساندند. در ایران هم حکومت سلجوقیان و غزنویان به محض دستیابی به قدرت، بنای ظلم بر شیعیان را گذاشته و دست به کشتار شیعیان زدند. با این پیشینه به وجود آمدن حکومتی مانند صفویان، که ایدئولوژی تشیع به عنوان یک آرمان مورد قبولشان بود و نه تنها به شکل جدی آن را قبول داشتند، بلکه در عمل هم اعتقاد خود را اثبات کردند، غنیمتی برای عالمان شیعه بود.
هرچند این پادشاهان ظلم کنند؟
باید مجموعه حکومت ها را کنار هم قرار داد و با هم مقایسه کرد. اتفاقا حکومت های دیگر آن قدر ظلم داشتند که در تاریخ از حکومت های شیعی به عنوان عادل ترین حکومت ها یاد شده است و حتی دشمنان هم به عدالت دولت های شیعی معترفند. به عنوان نمونه حکومت سربداران وقتی در شمال خراسان به قدرت رسید تاریخ نویسان روس اعتراف می کنند که حکومت علویان در شمال ایران عادل ترین حکومتی است که تا آن زمان، مردم ایران دیده بودند.
حکومت صفویان در مقایسه با سایر حکومت ها، به عدالت نزدیک تر بود؛ گرچه قصد تبرئه کردن آنها را ندارم. بالاخره حکومت ها برای بقای خود دست به ظلم هم می زدند، اما در مجموع بسیاری از اصلاحاتی که صفویان در ایران به وجود آوردند و آن را یکپارچه کردند و حتی بنای خدماتی که گذاشتند هنوز می توانیم آثارش را ببینیم؛ البته علما هم نه تنها امر به معروف می کردند، بلکه در مقابل بی عدالتی ها سکوت نمی کردند.
اما در خصوص همراهی علما با حکومت ها باید گفت: حتی علمایی مانند خواجه نصیرالدین طوسی، که با حکومت مغول ها(طبق اصل همراهی کردن با هر حکومتی حرام است، مگر برای احقاق حق یا ابطال باطل) با ورود به دستگاه حکومتی مانع بسیاری از قتل ها شدند. ابن ابی الحدید و برادرش از عالمان معتزلی اهل سنت بودند که در حمله هلاکوخان به بغداد دستگیر و آماده قتل شدند و این خواجه نصیرالدین بود که مانع قتل این دو عالم و بسیاری از علمای دیگر شد.
بفرمایید که خواجه نصیرالدین چه موقعیتی در حکومت داشت و چه اقداماتی را انجام داد؟
خواجه نصیرالدین الدین طوسی، رییس اوقاف حکومت هلاکوخان مغول بود. وقتی که مغول های بی فرهنگ به ایران حمله کردند بسیاری از کتاب ها را از بین بردند و عالمان نیز متواری شدند. خواجه نصیرالدین در کنار هلاکو خان جلاد، رصد خانه و کتابخانه بزرگ مراغه که به سبب حمله مغول ها نیم سوخته شده بود را جمع آوری و بنا کرد. بنابر این وجود علما حتی در کنار حاکمان خونریز، به نفع جهان اسلام بوده است و تا حدودی از ظلم بیشتر آنها جلوگیری کرده است.
نظر شما درباره مسأله ای که دکتر شریعتی در خصوص تشیع صفوی و علوی مطرح می کند چیست؟
به نظر من این سخن یک حرف شعار گونه ای است که خود شریعتی هم به آن پای بند نبود. به همین دلیل با حکومت همکاری کرد؛ یعنی وارد آموزش و پرورش و دانشگاه شد و از موقعیت علمی خود به نفع انقلاب استفاده کرد.
ولی این گفته شما با این که در یک حکومتی وزیر باشی یا یک معلم و استاد دانشگاه ساده، فرق می کند!؟
خیر، فرقی ندارد؛ مگر شریعتی همراهی کردن حکومت ها را مذمت نمی کند؟ پس چرا خودش از ابزار حکومت استفاده کرد و در مدارس و دانشگاه حکومت شاه تدریس می کرد! به دلیل آنکه تأثیری داشته و می توانسته دانشجو تربیت کند؛ بنابر این وقتی انسان می تواند در یک موقعیت پایین تری خدمتی به فرهنگ دینی کند، اگر در موقعیت های بالاتر بتواند این کار را انجام دهد مانعی ندارد.
ولی ما جریانی مانند صفوان جمال را داریم که امام(ع) ایشان را از اجاره شترها هم به حاکمان نهی می کند؟
بله، اصل همکاری با حکومت ها حرام است مگر در دو حالتِ احقاق حق و ابطال باطل! صفوان جمال با این کار احقاق حق یا رد ظلمی انجام نمی داد. ضمن اینکه علما نه تنها هیچ گاه وزیر پادشاهان نبودند، بلکه از آنها برای بسط تشیع استفاده می کردند. حتی شیخ بهایی با وجود آنکه خود، شیخ الاسلام به عنوان رهبر مذهبی کشور بود، مردم را توصیه می کرد که به سلطان نزدیک نشوند. یعنی علما تنها به سبب احقاق حق و ابطال باطل بوده که از این موقعیت ها استفاده می کردند.
وارد دوران قاجار بشویم، علما در زمان سلسله قاجار چه وضعیتی داشتند؟
در زمان قاجار یکی از نقش های بسیار مهمی که علما داشتند، در حمایت از مردم در مقابل روس ها بود. در آن دوران دو جنگ که یکی به قرارداد گلستان و دیگری به قرارداد ترکمنچای منجر شد، واقع گردید. علما با همه بی اعتقادیشان نسبت به حکومت قاجار، اما برای حفظ حوزه تشیع در مقابل خارجی ها، به حمایت همه جانبه از حکومت ایستادند. مرحوم کاشف الغطا و مرحوم صاحب ریاض، از علمایی بودند که معتقد به ولایت فقیه و مرجع مردم بودند. فتاوای آنها را نگاه کنید و ببینید چقدر دقیق زمان و مکان را درک می کنند و فرصت را مغتنم می شمارند. مرحوم کاشف الغطا در فتوایی در وجوب جهاد، تأکید می کند: «گر چه حکم جنگ و صلح در دست فقها و نایبان امام زمان است، اما چون امروز فتحعلی شاه، به عنوان حاکم ایران به احکام اسلام متعهد شده، ما به عنوان نایبان امام زمان، به مردم اجازه می دهیم که همراه ایشان با کفار بجنگند و کشته شدگان ایشان در حکم کشته شدگان در رکاب ما هستند». یعنی با حکم مقتدرانه ای که مراجع به عنوان نایبان امام زمان(عج) صادر می کنند، حکومت ها را مورد حمایت قرار می دادند. از این رو زمانی که به حکومت ها امر و نهی می کردند، آنها ناچار به پذیرفتن بودند. به عنوان نمونه، زمانی که کاشف الغطا از نجف برای بسیج کردن مردم آمد، فتحعلی شاه از چند کیلومتری با پای برهنه به استقبال او آمد. علما با این که این پادشاهان را قبول نداشتند، اما در مقابل دشمن خارجی آنها را حمایت می کردند.
در جنگ دوم ایران و روسیه نیز علما سنگ تمام گذاشتند. ولی به سبب بی درایتیِ عباس میرزا، نتواستند از آن ظرفیت استفاده کنند و نهایتا سپاه ایران شکست خورد. پس از جریان شکست ایران، مردم دوباره به رهبری علما استقلالشان را حفظ کردند. دوره مرجعیت کاشف الغطا تا میرزای شیرازی را دوره حاکمیت ضد استعماری و استبدادی یا قاعده نفی سبیل می نامیم.
پس از دوره مبارزه با استبداد که همزمان با دوره مشروطیت بود، دوره تشتت در مرجعیت به وجود آمد و مرجعیت در فرد واحدی خلاصه نشد که متأسفانه میان مراجع اختلاف ایجاد شد. یک سو مرحوم آخوند خراسانی که موافق مشروطه و سوی دیگر سید محمد کاظم یزدی بود که کاملا مخالف مشروطه بود و از طرف دیگر مراجع محلی و درجه دو مانند شیخ فضل الله نوری که مخالف مشروطه مطلق بود، که این اختلاف بین علما سبب به دار آویخته شدن شیخ فضل الله شد و روشنفکران هم دستاوردهای ضد استبدادی روحانیان را مصادره کردند و در نهایت به مشروطه ناکار آمدی تبدیل شد که برآیندش حکومت رضاخان بود.
علما همه بر علیه استبداد متحد بودند اما به سبب رعایت نکردن ریزه کاری های یک انقلاب، روشنفکران وارد جریان انقلاب شدند که این ورود آنها سبب سر در آوردن مشروطه خواهان در همان ابتدای مشروطه، از سفارت انگلیس شد و طبیعی است صاحب خانه به افرادی که پناهنده خانه اش شده اند، اعمال نفوذ خواهد کرد. مردمی که عدالت خانه می خواستند و در حمایت از مهاجرت علما به قم، متحصن شده بودند، با فعالیت های تبلیغاتی سفارت انگلیس، خواهان مشروطه شدند و خواسته های اولیه خود را فراموش کردند.
روحانیت در این برهه دچار چه اشتباهی شده بود که چنین اتفاقی به وقوع پیوست؟
اشکال روحانیت آن بود که مرحوم بهبهانی اجازه داد پناه بردن به سفارت انگلیس اتفاق بیافتد و پس از آن هم که شیخ فضل الله نوری با قوانین مشروطه مخالفت کرد و اظهار داشت که این قانون به لحاظ دینی مشکل دارد، مرحوم بهبهانی و طباطبایی تحت تأثیر غربزدگان اعتقاد داشتند که نباید وارد این مسائل شد.
اتفاقا در این خصوص نامه هایی از این غربزدگان به دست ما رسیده که می گفتند، اجازه دهید قانون اساسی مجمل بماند تا علمای نجف برخلاف بودن آن از نظر اسلام را متوجه نشوند؛ اما با اصرار شیخ فضل الله متمم قانون اساسی مبنی بر حضور چند عالم منتخب از سوی مراجع، جهت نظارت بر قوانین نگاشته می شود. متأسفانه موفق نشدن مشروطه، سبب به وجود آمدن احساس شکست سنگین در روحانیت شد که پیامد آن عدم دخالت روحانیت در سیاست تا سالیان بسیار بود.
یکی از جریانات مغفول تاریخ شیعه در ایران، جریان ملی شدن صنعت نفت است که در بین مردم به نام مصدق شهرت یافته است؛ درحالی که واقعیت تاریخی این نیست. نخستین کسی که درباره ملی شدن صنعت نفت سخن به میان آورد، آیت الله کاشانی در سال 1324 تا 1329 بود. نه تنها شما هیچ حرفی از مصدق در خصوص ملی شدن نفت نمی شنوید، بلکه مصدق در مخالفت با آن بحث کرده است و در این باره مستندات مذاکرات مجلس، هنوز موجود است.
نخستین باری که مصدق از ملی شدن صنعت نفت سخن به میان آورد، در خرداد 1329 در مجلس بود که پیام آیت الله کاشانی را قرائت کرد. پس از آن که از سوی علمای مختلف ملی شدن صنعت نفت عمومی و به خواست مردم تبدیل شد، مصدق برای نخستین بار ملی شدن صنعت نفت را در کمیسیون نفت مجلس پذیرفت و به سبب این که رییس این کمیسیون بود، به نام او تمام شد. در همین مسأله ملی شدن صنعت نفت به دلیل پیامدهای مشروطیت، مرجعیت بزرگ شیعه یعنی آیت الله بروجردی در این مسأله نه حمایت و دخالتی کرد و نه مخالفتی؛ از این رو به سبب عدم دخالت مرجعیت، کودتا شد و ملی شدن صنعت نفت از کارآیی افتاد.
در روند رو به پیشرفت روحانیت، چه تحولی در زمان امام خمینی(ره) روی داد؟
خودباوری امام خمینی(ره) را باید بزرگترین نکته جریان روحانیت در این دوره دانست. تا آن زمان تحقق حکومت ولایی برای هیچ کس باور پذیر نبود؛ به گونه ای که کاشف الغطا گرچه به ولایت فقیه اعتقاد داشت، ولی تصریح می کند: «چون این حکومت در دست ما نیست، بنابراین حکومت موجود را حمایت می کنیم»؛ ولی امام خمینی(ره) در شرایطی که سکولاریسم کاملا حاکم بود، می گوید: «چرا نباید حکومت اسلامی را برقرار نکنیم؟» از این رو سال 1348 در نجف تدریس ولایت فقها را آغاز می کند و این تفکر و خودباوری امام(ره) با مطرح شدن در حوزه های علمیه، سبب خودباوری علما و روحانیت می شود.
آیا شرایطی که در زمان امام(ره) فراهم بود، سایر مراجع دوره های گذشته هم داشتند؟
امام(ره) به سبب این که به انجام چنین کاری باور داشت، زمینه آن را خود فراهم آورد. امام(ره) شاگردانی تربیت کرد که منشأ تحول و بسیج مردم و پس از انقلاب بنیانگذار نهادهای حکومتی شدند که سایر مراجع فاقد چنین شاگردانی بودند. امام(ره) در سال 42 نگفتند که باید حکومت اسلامی تشکیل شود، اما دست به اصلاح زد و توانست نهضتی سیاسی را به وجود آورد که از این جنبش و حرکت نه تنها روحانیان و شاگردانی تربیت شد، بلکه همین جنبش را به میان دانشجویان کشاند؛ از این رو با فراهم شدن زمینه، انقلاب دیگر فاقد نیروهای کارآمد نبود.
تفاوت رفتار و تفکرات امام(ره)، قبل از انقلاب با پس از انقلاب در چیست؟
امام(ره) تغییری تکاملی داشت و یک شخصیت انقلابی بود که با تلاش پانزده ساله، توانست مردم را آگاه و یک رژیم کهنسال را ساقط کند. 9 سال تلاش کرد تا پایه های حکومت جدید را پی ریزی کند و سال آخر هم تلاش داشت تا انقلابی جهانی به وجود بیاورد.
سخنرانی های سال آخر زندگی امام(ره) نشان می دهد که ایشان نه تنها سست نشده بودند، بلکه این انقلاب را مقدمه ای برای انقلابی جهانی فرض کرد؛ از این رو در سال آخر عمر خود دستور تشکیل بسیج جهانی مستضعفین را داد و به مسؤولان هشدار داد که مبادا مشکلات داخلی شما را از هدف اصلی، یعنی برقراری حکومت جهانی، باز دارد. امام خمینی(ره) نهضتی که امروز در جهان به وجود آمده را پیش بینی می کرد و این جریانی که در حمایت از فلسطین به وجود آمد را نشانه ای از اسلام گرایی جهان اسلام دانست و حرکت جهان اسلام را مقدمه ای برای بیداری غرب می خواند و تصریح کرد: «بزودی در غرب هم جنبشی به وجود خواهد آمد»؛ بنابراین به دنبال سرعت بخشی و شاخ و برگ دادن به این جنبش جهانی بود.
همراهی جامعه روحانیت با امام خمینی(ره) چگونه شکل گرفت و ایشان چگونه توانست آنها را با خود همراه کند؟
حوزه علمیه دارای فرهنگی خاص است و کسی تأثیرگذار است که به عنوان یک رجل عالم، برای روحانیان شناخته شود و امام(ره) این خصوصیت را داشت.
اما این که شاه چرا امام را به عراق تبعید کرد؟ به سبب آن که مشاوران او پیشنهاد کردند در حوزه نجف عالمان بزرگی هستند که اگر امام در آن مرکز علم تبعید شود، تحت شعاع حوزه علمیه قرار گرفته و به تدریج افول خواهد کرد. امام(ره) در عراق مکاسب را تدریس می کرد کرد که کمتر کسی آن را موضوع درس خارج قرار می داد؛ این مسأله سبب اثبات حجیت علمی امام برای همه شد و از طرف دیگر امام(ره) بیانگر یک خواست فرو خورده روحانیت شیعه پس از یک قرن بود. زیرا آموزه های شیعه، انسان را انقلابی پرورش می دهد. امام خمینی(ره) با تبدیل این خواست بالقوه به بالفعل، سبب شد تا طلاب پرانگیزه و پرتلاش اطراف او جمع شوند. فضای حوزه علمیه قم و نجف به گونه ای بود که بدنه حوزه جذب امام(ره) شدند؛ از این رو هم حوزه ها بیانگر اندیشه امام و نقطه وصل او با مردم شدند و هم به وسیله روحانیت تحولی را در متن جامعه به وجود آورد.